رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 51 5 (6)

1 دیدگاه
      پلک هایش را باز کرد. کمی نیم خیز شد اما با درد خفیفی که زیر دلش پیچید اخم هایش درهم شد… دست روی شکمش گذاشت.   لخت بود… با یادآوری دیشب و رابطه اش با شهریار باعث لبخندی روی لبش شد…     دیشب حس و حال…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 357 4 (4)

1 دیدگاه
          برعکس دفعه پیش انقدر محترمانه رفتار کرد که دیگه نمی تونستم با جدیت بگم که احتیاجی نیست.. ولی بعد از شنیدن حرفاش.. واقعاً پیشش خجالتزده بودم و روم نمی شد بیشتر از این بهش زحمت بدم که گفتم: – همچین فکری نمی کنم ولی.. شما…
رمان حورا

رمان حورا پارت 71 3.3 (4)

33 دیدگاه
      با غضب ریمل را بسته در کیف انداختم:   _ چرا میخواد بیاد دنبالمون؟ مگه آژانسو ازمون گرفتن؟   لبخند دندان‌نمایی زد:   _ نمیاد دنبال من، میاد دنبال تو…   ابروهایم بالا پرید، کمی روی صورتش خم شدم:   _ تو خواب ببینه!   متعجب نگاهم…
رمان هامین

رمان هامین پارت 44 0 (0)

4 دیدگاه
  نساءخاتون با یه دستمال درحال پاک کردن عرق روی پیشونی هامین بود.   با عجله سمت راست هامین نشستم و درحالی که به توضیح‌ سمن راجع‌به قرصای هامین گوش می‌دادم کیفمو باز کردم.   از بین انبوه قرص‌های رنگارنگ و متفاوت توی پاکت، دوتا قرصی که توی این مدت…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 220 5 (2)

3 دیدگاه
        گندم ابرویی بالا انداخت و با چندبار جنباندن دهانش ، توانست محتویات دهانش را پایین بفرستد .       ـ با اینکه از این مرتیکه فرهاد اصلاً خوشم نمی یاد ، اما دستش درد نکنه عجب چلو گوشتی بود . بدجوری بهم چسبید ………… خدایی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 356 4 (4)

3 دیدگاه
          خیره به زمین لب زد: – قصد ناراحت کردنت و ندارم.. ولی حالا تا این جاش و گفتم و قراره علت این دشمنی رو برات بشکافم.. اینم باید بگم که شیش ماه توی کما بودم و یک سال بعدشم درگیر عوارض این بیهوشی طولانی مدت..…
InShot 20230529 185656970

رمان نغمه دل پارت43 4.4 (5)

14 دیدگاه
    فلش بک گریه میکردم و میگفتم دستگاهارو نکشید رضا منو بغل گرفت و داشت میکشیدم بیرون از اتاق که پرستار داد کشید _دکتررر دکتررر ضربانش برگشت دکترا هراسون رفتن منو رضا ساکت داشتیم به هیاهوی تو اتاق نگاه میکردیم که پرده اتاق کشیده شد _نبضش برگشت مگه نه؟…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 43 4.2 (22)

4 دیدگاه
#پارت_43 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• (پارت جدید تقدیم نگاهتون  ببخشید دیر شد، نبودم کلا ☺️🙋🏻‍♀️) تا وقتی به سمت صندوق‌دار برود مدام به عقب می‌چرخید و مرا چک می‌کرد.   انگار چشمش ترسیده بود.   بدون کو‌چک‌ترین مخالفتی منتظرش ماندم.   دلم می‌خواست حرف بزنیم تا هدفش را از این کارها و حرف‌هایی…
IMG 20230615 020820 730

رمان جرئت و شهامت پارت ۶ 1 (1)

5 دیدگاه
    به سمت تخت زرشکی رنگم رفتم. صدای بحث آنان اومد. و صدا بلند و بلندتر میشد..   _تابان خانم،دیدید چی شد.چند دقیقه دخترتون اومد خبر خوش به ما داد.وقتشه ما دیگه بریم.   مادر شروع کرد آرام صحبت کردن :   _فیروزه خانم .خواهشن بشینید.خیلی زشته این همه…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 5 4 (1)

4 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_5   این همون دختری که لحظه ورود بهم گیر داده بود و آشنایی میداد؛ نبود؟!؟!   اون مسئول نمونه گیری دیروز بوده؟ تکه های پازل کم کم داشت کنار هم چیده میشد!   با لحن شاکی گفت: _ چیشد تابش خانوم؟؟ مارو یادتون اومد؟!   باید از…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 37 5 (1)

9 دیدگاه
    صنوبر ظرف خالی صبحانه سهند و سدا را برداشت.   پریناز برای خودش چای ریخت که صدا زدم.   _ پریناز، برای من چای بریز.   لیوان چای را مقابلم گذاشت و قندی از سر میز به دهان برد.   خرت‌خرت قند را می‌جوید و اعصاب مرا متشنج…
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۶ 3.5 (2)

7 دیدگاه
      سکوت سنگینی بینمون هست و انگاری کسی هم تمایل نداره این سکوت رو بشکنه و همه یه جورایی راضی هستیم از این وضعیت….       خدا رو شکر بارمان قبل از اینکه من بیدار شم از خواهرش پذیرایی کرده وگرنه اصلا دوست نداشتم به عنوان میزبانی…
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 1 4 (8)

46 دیدگاه
    من میکائیل دشت گردم من تنهایی تو کوچه های تنگ و ترش تهران قد کشیدم تنهایی کار کردم تنهایی دعوا کردم تنهایی مست کردم تنهایی زخمامو بستمو تنهایی دردامو داد زدم فکر می‌کردم از یه جایی به بعد میتونم با دختری که کنار لبش خال سیاه داره تنها…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 4 5 (6)

8 دیدگاه
        حلقه‌ی دستانش به دور کمرش تنگتر شد: _ کی میخواد خلاف من کاری کنه تاج سر نریمان؟ هوم؟ من به تو نگفتم وقتی پیش منی نگو ارباب؟ انقد زود یادت رفت؟   لب به دندان کشید و گونه‌های گاگونش سرخ‌تر شد از خجالت:   _ ول…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…