رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 1 4 (8)

46 دیدگاه
    من میکائیل دشت گردم من تنهایی تو کوچه های تنگ و ترش تهران قد کشیدم تنهایی کار کردم تنهایی دعوا کردم تنهایی مست کردم تنهایی زخمامو بستمو تنهایی دردامو داد زدم فکر می‌کردم از یه جایی به بعد میتونم با دختری که کنار لبش خال سیاه داره تنها…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 4 5 (6)

8 دیدگاه
        حلقه‌ی دستانش به دور کمرش تنگتر شد: _ کی میخواد خلاف من کاری کنه تاج سر نریمان؟ هوم؟ من به تو نگفتم وقتی پیش منی نگو ارباب؟ انقد زود یادت رفت؟   لب به دندان کشید و گونه‌های گاگونش سرخ‌تر شد از خجالت:   _ ول…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 57 5 (1)

5 دیدگاه
  به محض ورود نگاهم قبل از هر چیز به دنبال مادرم می‌گردد و اما با دیدن جای خالی‌اش مقابل چرخ خیاطی، بغضم بیشتر می‌شود.   صدای حرف زدن ماجد را از اتاق خودم و آرامش می‌شنوم و با ترس و نگاهی اشکی قدم برمی‌دارم.   مادرم هم توی آن…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 35 4 (7)

13 دیدگاه
    سراب دوباره دستش را روی چشمانش گذاشت و دهان کجی ای کرد.   _ مجبور نیستم تحملت کنم.   _ مجبوری خانم، هنوز داغی حالیت نیست!   سراب که سکوت کرد، گوشه ی چشمش را خاراند و پوفی کرد. تند رفته بود و فعلا باید ناز این دخترک…
رمان نگار

رمان نگار پارت 15 0 (0)

4 دیدگاه
  خیره بودم بهش که گرمی اشکی که لغزید و خودشو توی خرمن موهام پنهون کرد منو متوجه شکسته شدن بغض سنگینم کرد … راه گریمو باز گذاشتم و اجازه دادم اشکام راحت بریزه.. هیچ تلاشی واسه متوقف کردن گریه ام نکردم برعکس یه ذره که گذشت با صدای بلند…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 177 5 (3)

1 دیدگاه
  سامیار سرش رو به تایید تکون داد و بی حرف سرش رو پایین برد و لب های سوگل رو بین لب هاش گرفت و محکم بوسید….   دلش هری ریخت و تمام فکر و خیال های تو سرش پر کشید و تمام حواسش معطوف به لب های داغی شد…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 50 3 (4)

2 دیدگاه
    شهریار بی میل نگاه گرفت و به چشمان پر شیطنت عسلی دخترک خیره شد. مهربان خندید… -خدا زیبایی ها رو داده برای نگاه کردن…!!!     ابروهای ماهرخ بالا رفت. -جونم حاجی راه افتادی…؟! اگه این زیبایی ها برای نگاه کردنه چطوره بزاریم جلوی دید عموم…!!!    …
رمان نگار

رمان نگار پارت 14 0 (0)

1 دیدگاه
  بالاخره با دیدن تابلوی تهران نفس راحتی کشیدم …. رسیدیم… خیلی خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم بخوابم … مهراااد … + جان مهراد … تو اینجور میگی مهراد که من قلبم از تپش میوفته لامصب…. خندم گرفت … میگم حالا من کجا برم؟ برگردم خونه دانشجوییمون که…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 355 4 (4)

22 دیدگاه
          صاف نشست و یه دستش و روی رون پاش مشت کرد و من سریع نگاهم و به انگشتای خودم دوختم تا یه بار دیگه با دیدن دستاش.. ذهنم اون دست های لعنتی و رگ های برآمده روش و به یادم نیاره.. – می شناختمش.. تو…
InShot 20230529 185656970

رمان نغمه دل پارت42 4.2 (5)

12 دیدگاه
    وارد خونه شدم که بی بی نگران گفت: _مادر خوبیت نداره بدون نشون جایی برین محله کوچیکه مردم هزار تا حرف در میارن شال رو از سرم در اوردم و گفتم: _کدوم بیرون بی بی؟ بنده خدا برای اینکه من پول اژانس ندم اومد منو تا جاده سلامت…
رمان حورا

رمان حورا پارت 70 3.7 (3)

20 دیدگاه
        کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!   دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت آخر 3.3 (12)

49 دیدگاه
    فقط احساس میکردم يه چيز داره چنگ میزنه تو گلوم! چند قدم برداشتم و رفتم داخل ولی واقعا پاهام ياری نمیکرد جلو تر برم! در آخر خود پرستاره جلو اومد و من تازه صورت کوچيک سفيدش رو ديدم با چشمايی که بسته بود و مشخص نبود به من…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 17 4 (4)

6 دیدگاه
    دیگر چیزی نگفتیم … تا وقتی نزدیک خیابان کریم خان رسیدیم . آن وقت من نفس عمیقی کشیدم و گفتم :   – بچه ها یادتون باشه … من پام گیر کرد به پله و خوردم زمین ! از داستان امروز چیزی به کسی نگید !   فافا…
IMG 20230615 020820 730

رمان جرئت و شهامت پارت ۵ 1 (1)

بدون دیدگاه
    _منظورت چه راهی هست؟   دوباره نیشخندی زد و ادامه داد. _خودت چی فکر می کنی؟   اخمی در بین ابرو هایم جا افتاد. از صندلی بلند شدم.و دستم را روی میز کوبیدم. و با لحن سنگین گفتم:   _تو ،هیچ غلطی نمی تونی بکنی! میرم اونجا و…