14 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت43

4.4
(5)

 

 

فلش بک

گریه میکردم و میگفتم دستگاهارو نکشید

رضا منو بغل گرفت و داشت میکشیدم بیرون از اتاق که پرستار داد کشید

_دکتررر دکتررر ضربانش برگشت

دکترا هراسون رفتن

منو رضا ساکت داشتیم به هیاهوی تو اتاق نگاه میکردیم که پرده اتاق کشیده شد

_نبضش برگشت مگه نه؟

رضا صورتش برق میزد از گریه

_اره، دیدی گفتم داداشم مارو ول نمیکنه

گریه میکردیم و خوشحال بودیم از اینکه نبضش برگشته

رضا یکم بهم اب داد که دکتر بالاخره اومد بیرون

سریع از روی صندلی بلند شدن

_چیشد دکتر؟

_خداروشکر نبض برگشت ولی وضعیتش دائم درحال تغییره و تا فردا و تا وقتی بهوش نیاد نظر قطعی نمیتونیم بدیم

_مرسی دکتر

خدارو شکر گویان به مامان مریم زنگ زدم که تازه رفته بود خونه یکم استراحت کنه

رضا گفت من هستم و منم رفتم نمازخونه نماز شکر بخونم

بعد نماز از خستگی همونجا خابم برد

_وروجک؟!

_….

_وروجکم؟! پا نمیشی؟

پریدم از خواب، فکر میکردم علی باشه ولی خواب بودم

بلند شدم و دست و صورتمو اب زدم و رفتم پایین

مادرجونم داشت گریه میکرد بغلش گرفتم گفتن علی بهوش اومده اشکای از سر خوشحالیم بازم سرازیر شدن

دکتر بعد از چکاپ اجازه داد بریم داخل مادرجون اینا یکم زودتر رفتن داخل

داشتم نگاه به صورت خسته ش میکردم رفتم داخل و بغلش گرفتم

گیج و منگ بود و بغلم نگرفت، وقتی ازش جدا شدم گفت:

_زهره

شوکه بودم که با شنیدن صدای بعد به حالت اغما رفتم

_جانم

صورتمو به سمت صدا برگردوندم، زهره بود

چطوری روش شده بود بیاد

صورت پر از غم و فریبکارش رو به سمت علی چرخوند و اومد سمتش دقیقا سمتی که من بودم و نگاه نفرت باری بهم انداخت

_برو اونور دختره وقیح

خشکم زده بود که کنارم زد و علیو بغل گرفت و علی هم بغلش کرد

رضا عصبی گفت:

_تو اینجا چه غلطی میکنی؟

زهره غمگین گفت:

_اومدم پیش شوهرم گناه کردم؟

_اون دیگه شوهر تو نیست مثل اینکه یادت رفته

علی یهو گفت:

_چی میگی رضا با زهره درست صحبت کن

ناباور گفتم:

_ع… علی؟

همه خشکمون زده بود که دکتر اومد و چکاپش کرد و گفت پاهاشون به طور کوتاه مدت فلجه و حافظه شو از دست داده و طبیعی هم هست عمل سختی داشتن ولی به امید خدا و همت خودشون و خانواده میتونن سلامتیشونو بدست بیارن

این حرفا حالیم نمیشد و درمونی برای زخمم نبود

سه چهار روزی تو بیمارستان تحت مراقبت بود و زهره عین اینه دق ثانیه ای از کنارش جم نخورد و عین پروانه دورش میگشت

مادر جون و رضا بهم گفتن مراعات کنم و هیچی نگم و منم به حرفشون گوش دادم

خدایا علیو بهم برگردوندی و از چاله درم اوردی ولی چرا از چاله انداختیم توی چاه؟!

به کمک رضا روی ویلچر نشوندنش و رفتیم سمت خونه خودشون

من اولین بارم بود خونشونو میدیدم، خیلی بزرگ بود، از خونه خودمون خیلی بزرگتر بود

زهره امون بهم نداد و سریع علی رو برد توی اتاق خابشون و در رو بست و بعد دو ساعت اومد بیرون

همه اون ثانیه هایی که با علی تنها بود برام عین یک روز نحس میگذشت

غروب میخاستش علی بره حموم که رضا رفت کمکش

میخاستم برم لباساشو حاضر کنم که زهره نزاشت

_کجا داری میری؟

_میرم لباساشو حاضر کنم

_لازم نکرده خودم هستم

_زهره علی حافظشو از دست داده درست ولی تو ام انگار مخت به جایی خورده که هنوز فکر میکنی شوهرته نه؟

_هه مهم اینه علی الان فقط منو زنش میدونه و حتی اسم تورو یادش نیست، از همون اولم اضافی بودی پس بکش کنار تا عین سوسک لهت نکردم

حرفاش اتیشم زد

_الان تا میتونی بتازون ولی میخام بدونم وقتی علی حافظش برگرده چه غلطی میخای بکنی

_مراقب باش تا اونموقع موندنی باشی

عصبی هلش دادم اونور که خورد زمین و الکی صداشو انداخت روی سرش

_اییی دختر سلیطه چه غلطی کردی

همون لحظه علی هم اومد بیرون

_اینجا چه خبره

زهره با اشکای ساختگی گفت:

_علی این دختر سلیطه هولم داد افتادم زمین پام پیچ خورد

ناباور زل زده بودم بهش که رضا گفت:

_زنداداش چیشده؟

_هیچی بخدا کنارش زدم الکی خودشو انداخت زمین

رضا عصبی نگاهی به زهره انداخت

_تو خجالت نمیکشی؟ تا کی میخای عین بختک بیوفتی رو زندگی داداش من؟ بس نیست؟

علی عصبی گفت:

_رضا حواست باشه چی داره از دهنت در میاد و به زنم میگی

_من حواسم هست ولی زهره خانوم حواسش نیست

زهره با شالسوسگری رفت بیرون با گریه و علی گفت:

_حق نداری بخاطر یه خدمه با زن من اینطوری صحبت کنی ناراحتی میتونی بری ولی نمیتونی زن منو ناراحت کنی

_من… من خدمه م؟

رضا عصبی گفت:

_که اینطور یعنی زن هفت خطت رو بهم ترجیح دادی؟ باشه میرم و هرموقع که فهمیدی این زن چه کارها باهات کرده میام میزنم رو شونت و بهت میگم زنتت چی بود

نگاهی به من خشک شده انداخت و گفت:

_بیا بریم مائده

کشوندتم بیرون از اتاق

_کجا بیام؟ شوهرمو ول کنم این هرکاری دلش میخاد بکنه؟

_نمیبینی؟ این حرفامونو باور نداره کور شده

_نمیتونم، نمیام رضا

ناچار گفت:

_باشه بمون مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن، مراقب بچها باش زیادم با این مار هفت خط در نیوفت منم بعضی وقتا وقتی خونه نبود میام پیشت

_باشه

_خدافظ

_خدافظ

سرگردون تو خونه ای که هیچ جاییش رو نمیشناختم قدم زدم و رفتم اشپزخونه تا سوپ براش درست کنم

بوی سوپم معده خودمم تحریک کرده بود که زهره وارد اشپزخونه شد

غذای علی و خودمو ریختم تو ظرف میخاستم ببرم بالا که مانع شدم

_چیکار میکنی؟

_مرسی بابت درست کردن غذا

سینی رو ازم گرفت و رفت و من موندم و جای خالیش

یک هفته همین طور پیش رفت که بالاخره زهره مجبور شد بره بیرون و من با علی تنها بشم

سریع رفتم تو اتاق علی نشسته بود روی تخت و مشغول ور رفتن با لپ تاپ بود

_علی

سرشو از لپ تاپ برداشت و نگاهم کرد به معنای چیه

_میخاستم باهات صحبت کنم

_میشنوم

_تو… واقعا یادت نمیاد من کیم؟

_مگه چیزی از یادم رفته که بخوام به یاد بیارم؟

دکتر گفته بود به روش نیاریم و برای همین هیچی نگفتم

_نه ولی گفتم شاید فراموش کردی که زنتم

_چی؟ زن؟ دختر جون برو خونتون مامانت الان نگرانت میشه

_من مادر و پدرم فوت شدن

_پس پیش کی زندگی میکنی؟

عصبی شدم و هر لحظه ممکن بود زهره بیاد

_علی واقعا منو یادت نمیاااد؟ منممم مائدههه زنتتت

عصبی رفتم تو اتاق مهمان که اتاقم شده بود و عکسامونو برداشتم و بردم و انداختم جلو روش

_پس اینا کیههه هااان کیهههه؟ اینا کین علیی

علی داشت نگاشون میکرد که زهره رسید هولم داد اونور و همه عکسارو برداشت و سیلی زد به صورتم

_بالاخره کار خودتو کردی هرزه؟ خواستی خودتو به علی بچسبونی؟ اگر نرسیده بودم میخاستی چه گوهی بخوری

همین الان گمشو از خونه م برو بیرون تا وسایلتو نریختم

پر از بغض بودم ولی نزاشتم اشکام بیاد وسایلمو جمع کردم و گوشیم و کلیدم و حلقه کوچیکی که علی برام گرفته بود رو در اوردم و گذاشتم روی میز و رفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
😐😐😐
😐😐😐
9 ماه قبل

بجای تلف کردن وقتتون با خوندن رمانای بی سر و ته و تعریفای الکی برین رمانای خوب سایت مد وان مثل آتش و غرامت و بوی گندم و آیینه شکسته و متنویا رو بخونین…

بهار
بهار
پاسخ به  😐😐😐
9 ماه قبل

چرا انرژی منفی میدین دوست ندارید نخوانید کسی شما رو مجبور نکرده

تی تی
تی تی
پاسخ به  😐😐😐
9 ماه قبل

حق گفتی
موندم چطور رمانایی با قلم قوی مثل بوی گندم و غرامت تو مد وان باید پارت گزاری شن اون وقت یه رمانی مثل این رمان که آبکی و نویسنده اش هم ۱۵ سالشه باید تو این سایت آپ شه
اونوقت فاطمه جان هم میگن برای پارتگذاری رمان تو این سایت باید قامتون قوی باشه!
پارتی بازی اینه دیگه
پیام های انتقادی مارو هم تایید نمیکنن تا به روحیه و حس خانم ضربه نخوره

دختر کوچیکه ی لوسیفر
دختر کوچیکه ی لوسیفر
9 ماه قبل

اول مائده میگه هولش دادم افتاد زمین بعد به رضا میگه من زدمش کنار و خودش خودشرو انداخت زمین؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
9 ماه قبل

خیل کوتاه و بنظرم جذابیت اولشو کاملا از دست داده

بانو
بانو
9 ماه قبل

آخی عزیزم 🥺🥺🥺🥺

علوی
علوی
9 ماه قبل

نمی‌دونم برای کی سخت‌تره، کسی که عزیزترین کسش، همه کسش از خاطرش برده باشه
یا اونی که خوش‌ترین روزهاش رو از ذهنش پاک کرده باشند

حسرت کدوم بیشتره؟

یه پیشنهاد برای نویسنده عزیز
به جای نوشتن و خلق فلش‌بک توی داستان، که به‌جاش خیلی خیلی خوبه، می‌شه از غرق شدن تو خاطرات به بهانه‌های ساده استفاده کرد یا نم نم بارون پشت پنجره و خستگی رو بهانه یه چرت بی‌موقع کرد و بین خواب و بیداری روزهایی رو که گذشته زندگی کرد.
رمان ربکا کلاً یادآوری و مرور خاطراته به بهانه یه تلنگر. کل رمان فلش‌بک حسابه، اما ذکر نکرده «فلش بک:»
یادمه یه جایی، تمام گذشته مجهول یکی از شخصیت‌های داستانم رو در پیش چشم مادرش مرور کردم. در زمان حال داشتند به پسر تصادف کرده‌اش شک قلبی می‌دادند که برگرده، و مادرش صحنه‌های تولد بچه رو می‌دید، با شک بعدی صحنه‌ای که مجبور به ترک بچه‌اش شد و …. کل روایت داستان حین 7 بار شک قلبی بود که به بچه دادند بعد هم دکتر اومد بیرون به مادره گفت متأسفم کاری از دستمون بر نیومد! انتهای رمان

بهش فکر کن! البته نه الان. الان فقط بنویس و داستانت رو به سرانجامش برسون.
برای پر کردن درختی که کاشتی و بعد شکل دهی درخت وقت زیاد داری.
قلمت مانا و ذهنت همواره دنبال ایده‌ها و اتفاقات جدید

فاطمه
فاطمه
9 ماه قبل

💔🫶🥲🥲

بهار
بهار
9 ماه قبل

سلام قرار بود طولانی باشه ولی نبود این‌همه منتظر بودیم

بهار
بهار
پاسخ به  Eda
9 ماه قبل

ممنون که پاسخ دادید ، هنوز هم یک روز در میان پارت جدید رو میزاری

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x