رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 55 5 (2)

5 دیدگاه
  **** درد طاقت فرسای گردن و کمرم باعث می‌شود چهره در هم کشیده و تکانی به تن کوفته‌ام بدهم.   پلک باز می‌کنم و با ناله خودم را روی سرامیک‌ها بالا می‌کشم. تمام شب را با ترس و وحشت آمدن او پشت در سپری کرده بودم.   با آه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 33 4 (6)

8 دیدگاه
    سراب را با زورگویی روی صندلی جلو نشاند و خودش هم پشت فرمان جا گرفت. ماشین را روشن کرد و راه افتاد.   سراب دست روی شکمش گذاشت و من و من کنان گفت:   _ من‌… نمیفهمم چرا داری اینکارو میکنی.   حامی با انگشت روی فرمان…
رمان نگار

رمان نگار پارت 12 0 (0)

2 دیدگاه
  سر بلند کردم و از پاهای مردی که رو به روم ایستاده بود نگاهمو لغزوندم و روی صورت خشمگینش ثابت شدم…   بابا بود … عصبانی بود … خیلی زیاد … زیر لب غرید کجا داشتی میرفتی دختره ی آشغال کثافت ؟ جمله ای که با غرش شروع کرد…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 175 5 (2)

3 دیدگاه
    دنیز با تردید نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد…   از جاش که بلند شد با تعجب گفتم: -چی می خواستی بگی؟..   تند تند مشغول پوشیدن مانتوش شد و گفت: -هیچی هیچی..پاشو بپوش دیگه دیر شد..   چشم های سرخم رو بهش دوختم…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 48 4.4 (5)

1 دیدگاه
      -بهم ابراز علاقه کرده…!!!   ترانه از پشت تلفن جیغ کشید: چی…؟!     ماهرخ آرام خندید: همون که شنیدی…!!!   نمی دانست چرا از ابراز علاقه شهریار ناراحت نبود..!!   ترانه با هیجان گفت: الهی خیر نبینی ماهرخ که با سر افتادی تو خمره عسل تو…
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۳ 4 (2)

8 دیدگاه
    پلک های خسته م رو از هم باز میکنم و اولین چیزی که میبینم نور شدیدی که از پنجره به داخل میتابه…..       اصن نفهمیدم دیشب چیشد و چطور خوابم گرفت….نمیدونم شایدم بی هوش شده بودم….فقط آخرین چیزی که یادمه اینکه بارمان کمک کرد دراز بکشم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 351 4 (4)

7 دیدگاه
          پوزخندی زد و مشغول بازی با نمکدون و سر دادنش روی شیشه میز شد و من.. عجیب حس می کردم که این فقط یه ترفنده که سعی داره باهاش استرسش و مهار کنه.. – حرف هام.. حداقل اون قسمتی که به تو مربوط می شه..…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 261 4.3 (3)

12 دیدگاه
      هنوز حرفش و کامل نزده بود که تو یه تصمیم آتی یه قدم بلند سمتش برداشتم و محکم چسبوندمش به خودم ساکت و ترسیده نگاهم می‌کرد اما من نمی‌دونستم‌ چی بگم! می‌گفتم ببخشید به خاطر قضاوتای الکیم یا می‌گفتم منم هنوز دوست دارم ولی هنوز از دستت…
رمان حورا

رمان حورا پارت 68 5 (1)

23 دیدگاه
      قباد چشم ریز کرد:   _ پس چرا اونجوری راه میرفت؟   اخم‌های کیمیا در هم رفت، برادرش به زن بی گناه و پاکش شک کرده بود و او خودش را مقصر میدانست، شاید اگر حرف‌های و خاله‌زنک های او، خاله و مادرش، به همراه ان لاله‌ی…
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 15 4 (4)

12 دیدگاه
    دخترها وحشت زده هینی کشیدند و بعد … در یک چشم بهم زدن پراکنده شدند ! دوستِ شروین زنجیر سگ را گرفت و آن حیوان را به سمت در خروجیِ محوطه کشاند … .   در عرض کمتر از یک دقیقه … دور و برمان خلوت شد .…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 41 4.1 (16)

12 دیدگاه
#پارت_41   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• کمی خودم را پوشاندم و با احساس خجالت لب گزیدم. _واقعا افتضاحه! زودتر عوضش کن یکی دیگه واسه‌ت بیارم. البته اگه خوشت اومد واسه‌ت می‌خرم که یه وقت تو دلت نمونه ولی حق نداری توی این مهمونی بپوشیش!   لب‌هایم را ورچیدم و با ناراحتی نگاهش کردم.…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 2 4 (2)

10 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_2   و بعد از اون فقط سیاهی مطلق بود… *   یه سری تصویر عجیب غریب داشت از جلو چشمم رد میشد.   یه جاده تاریک و یه طرفه! یه خونه خالی و سوت و کور! لکه های سیاه و قرمز روی زمین! سایه ترسناک و یه…
رمان نگار

رمان نگار پارت 11 0 (0)

1 دیدگاه
  همین که برگشتم با چهره سوالی و تقریبا گرفته کامیار رو به رو شدم …. جبهه گرفتم و تو دلم دعا میکردم چیزی نشنیده باشه… تو چرا همچین میکنی؟ در زدن بلد نیستی؟ ابروهاش تو هم گره خورد : + مهراد کیه ؟ دهنم باز موند … بدبخت شدم…
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 1 5 (2)

12 دیدگاه
『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_1 خسته و بی حوصله بعد از یه روز کاری کلافه کننده، بالاخره به خونه رسیدم.   کلید رو توی قفل در انداخته و وارد شدم. همونطور با برق خاموش خودم رو به کانتر آشپزخونه رسونده و گوشی و سوییچم رو روش پرت کردم.   تا دستم رو…