رمان گلادیاتور پارت 71
8 دیدگاه
گندم با همان چشمان خیس و مرطوبش ، چهره درهم کشید : ـ من بلا در نیاوردم ……….. اون نگهبان دیوونت تا تونست بازوم و فشار داد ……….. انگار قصد داشت از وسط نصفش کنه . یزدان نگاه جدی اش را بالا آورد ……… پشت عمارت منطقه قرنطینه شده…