IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 222 4.8 (4)

35 دیدگاه
  اول به صورت جدی و بعد به دستش که به سمتم دراز شده بودنگاه کردم. اون مصمم بود اما من نه. با دل و جرات ازم میخواست همراهش برم خونه ی پدرش تا به همه بگیم همدیگرو میخوایم اما… اما من همچنان فکر رو در رو شدن با اونا…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۶ 5 (1)

7 دیدگاه
.       _ بولای علی حالم دیگه داره از خودم بهم میخوره من چه آدمی هستم که نمیتونم عشقمو پس بگیرم ها؟ دو روز دیگه..فقط دو روز دیگه صبر میکنم اگر خبری ازش شد که هیچی..اگه نشد خودم میرم سراغش چطوره؟ ها؟ میگما مامانی؟! تو داری دلوینو میبینی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 160 5 (1)

58 دیدگاه
  دستش را روی شکمش حرکت داد و با بغض لب زد : _تو هم مثل من باش دل خوش کن به همین محبت های الکی و فیک چون فکر نکنم که آلپ ارسلان ملک شاهان بتونه واقعی تر محبت کنه ! یاد روزی افتاد که داراب چاقو را بیخ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 2 5 (2)

2 دیدگاه
  از صدای بلنده کوبیده شدن در تنم لرزید و کولمو محکمتر تو دستم فشردم.. ماشین رو راه انداخت و من از گوشه ی چشم نگاهش کردم.. ارنج دست چپش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و پشت انگشت اشارش رو روی لباش می کشید… با دست راستش…
Pic 16568729903886439

رمان دل زده پارت 26 1 (1)

7 دیدگاه
هانا با دو به سمت حیاط رفته نایلون های میوه را از دستان برادرش گرفت ، لبخند زد و با    لودگی گفت : حالا همچین حول نمی کردی سمیه جایی نمی رفت به هر حال ترافیک بوده     از طعنه ی مسخره ی خواهر نمکدانش اخم هایش در…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 2 5 (1)

12 دیدگاه
  از اینکه تمایل نشون دادم خوشحال شد.. برای همین با حوصله توضیح داد: _ رفتار های پرخاشگرانه داره ولی صحبت نمیکنه اما نگران نباشید خطری شمارو تهدید نمیکنه! با این حال بازم اطلاعات لازم رو از خود آسایشگاه بگیرید بهتره! چشمی گفتم و باهاش خداحافظی کردم.. خداییش عاشق این…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 73 1 (1)

2 دیدگاه
  از مقابل گندم بلند شد و سمت تلفن کنار تخت رفت و گوشی را به گوشش چسباند و نگاهی به او انداخت : ـ از اطاقت چه لباسی می خوای که به حمیرا بگم برات بیاره . گندم که فکر می کرد منظور یزدان یک لباس برای پوشیدن به…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۵ 5 (1)

7 دیدگاه
.         صدای یه زنی رو فقط می‌شنیدم که می‌گفت مشترک مورد نظر خاموش می باشد ده بار شماره گرفتم..صد بار شماره گرفتم..جواب نداد.. قطره های اشک صورتمو خیس کرده بودن تو این هوای سرد انقدر حواسم پرت بود که با تیشرت اومدم بیرون.. باورم نمیشد که…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 67 0 (0)

42 دیدگاه
  _آرام ، عشقم ، نفسم ، عمرم _اشتباه گرفتی ، من نیستم _وقت نشد بهت بگم خوب _دارم حاضر میشم میتونی بگی بعدش میتونم تصمیم بگیرم که این کارتو ببخشم یا نه به رادان پیام دادم یه ساعت دیگه بیاد اینجا الان اگه جایی کاری داره بره و سر…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 139 4 (4)

12 دیدگاه
  نمی دونم چرا بی اختیار دلم سوخت براش.. یعنی این شعر و با منظور خاصی به دیوار اتاقش زده بود؟ یعنی این دختر.. قبل از اینکه من بخوام اصلی ترین حرکتم و روش پیاده کنم.. خنده هاش درد شده بود؟ روم و که برگردوندم.. نگاهم نشست رو تختش و…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 18 5 (1)

5 دیدگاه
  ستاره بزور گلوش رو صاف کرد از حرف خان سر در نمی اورد.. -یعنی چی نگران هستی!!؟ خان سیگار رو توی جا سیگاری فشار داد با اخم.. دندوناش رو روی هم سایید.. -میگم اصلا نگران اونگ شدی زن!!؟ اصلا برات مهمه که دیر کرده!؟؟ ستاره اخم غلیظی کرد و…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 91 3.7 (3)

5 دیدگاه
  بالب های لرزون و بغض سنگینم گفتم: _حالا که این هارو میدونی! بازم ازش دفاع میکنی و دخترت رو بهش میدی؟ _نه که نمیدم! گریه نکن.. توهم اشتباه کردی سارا! من بیشتر از کوهیار ازدست تو ناراحتم که همه ی این بی احترامی ها رو دیدی و ازما پنهون…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 66 0 (0)

3 دیدگاه
  با خنده نگاهش میکردم ، کمی ازش فاصله گرفته بودم ، دستش که اومد سمتم شروع کردم به فرار از دستش ، صدا خنده هام خیلی بلند بود و از اونور صدای رادان رو هم میشنیدم _صبر کن تا یه کابینتی نشونت بدم صدای قهقه ام بلند تر شد…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 18 5 (1)

14 دیدگاه
  ارسلان مشتش را کف دست دیگرش فشرد. پلک زد و یک در میان نفس کشید و خشمش را میان دندان هایش فرو برد. یاسمین اینبار با آرامش بیشتری نگاهش میکرد. سبک شده بود مثل یک پرِ کاه… _بهم خبر دادن احمد قراره بیاد اینجا. پلک های دخترک لرزید.‌ ارسلان…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 159 5 (1)

58 دیدگاه
  کلیپش دست به دست داره میچرخه دیگه عالم و آدم فهمیدن که تو خونه ی پسر من …. مکث کرد و جمله اش را ادامه نداد هر چند که ادامه جمله اش زیادی واضح بود ارسلان خندید و بی توجه به دختری که بغض کرده از پشت در بسته…