رمان تارگت

رمان تارگت پارت 136 5 (2)

22 دیدگاه
  هرکاری کردم نتونستم در جواب این حرفش لبخند بزنم یا حتی تشکر کنم. ذهنم بیخودی درگیر این مسئله شده بود که با کی کافه رفته! اگه قرار کاری باشه که طبیعتاً باید توی رستوران قرار بذارن.. مثل وقتی که اومدن تو رستوران هتل.. ولی.. کافه رو معمولاً با پارتنرشون…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 15 5 (1)

6 دیدگاه
  -ارش!؟نه تو این کار رو نمیکنی ارش تنها کسیه که ربطی به‌این قضیه نداره.. بچم داره درس میخونه اصلا یه درصد از کار های اونگ خبر نداره.. ارش!!؟ ارش دیگه کی بود!!؟ یکی مثل اونگ یا یکی بدتر از اون!؟ انگار ستاره این ارش رو بیشتر از اون اونگ…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 88 3.3 (3)

4 دیدگاه
  میون گریه پوزخندی زدم وگفتم: _لابد اجی مَجی هم کردی و اون سفته ها افتاد دست تو! کلافه چنگی به موهاش زد وگفت: _سخته کسی حرفاتو باور نکنه نه؟ درد داره وقتی داری حقیقت رو میگی پوزخند تحویل بگیری و باورت نکنن؟ مگه همین نیم ساعت تونبودی که اصرار…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 60 0 (0)

3 دیدگاه
  (رسپینا) آرام بعد تماسی که داشت هول هولکی رفته بود و چیزی نگفته بود ، گفته بود باید بره و مشکل جدی نیست و میاد بهم سر میزنه ذهنم درگیر بود ، پشیمون بودم که به رادان گفتم ، من اعتبارشو پودر کردم و قصد جونمو کرده بود ،…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 15 5 (3)

7 دیدگاه
  نگاه مرد با مکث و تعجب به پوزخند او و چشمهای مفرحش چسبید. چند سال این کلمه را از دهانش نشنیده بود؟! چند سال گذشته بود؟! دستش مانده بود روی هوا و نگاه توی چشمهای بیرحم جوان مقابلش دو دو میزد. _با این کلمه میخوای مسخره ام کنی یا……
Pic 16568729903886439

رمان دل زده پارت 22 1 (1)

10 دیدگاه
از دستشویی بیرون آمده دوباره کنار سودابه نشست حالش و البته روحش جلا یافته بود ، خوب که نه اما بهتر شده بود هر چند صورت رنگ پریده‌ اش توجه زن عمو و هانا را به خود جلب کرد ، معذب سر به زیر انداخته به گفتگوی آنها گوش سپرد…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت۶۸ 0 (0)

9 دیدگاه
.       کارت دوست علی رو هم دادیم و رفتیم سمت یه آبمیوه فروشی چقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم توی شهری که تیکه به تیکشو با فکر به آریا اشک میریختم.. توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده بود مثل…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 168 5 (2)

26 دیدگاه
  یک ساعت بعد تصمیم گرفتم بداخلاقی رو کنار بذارم و به قول بهار یه شب بیخیال دنیا و زندگی باشم و واسه خودم باشم… حوصله آرایش نداشتم.. یه کم مداد چشم تو چشمم کشیدم و یه رژ لب گلبهی زدم و تمام! اومدم برم از کمد لباس ها مانتو…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 156 3.7 (3)

112 دیدگاه
  عطر تندش که زیر بینی اش پیچید باعث حالت تهوعش شد دستش را جلوی صورتش گرفت و چند باری عق زد _چته باز ؟ برو تو ادا در نیار به زور جلوی خودش را گرفت تا بالا نیاورد و سوار آسانسور شد نگهبان قبل از بسته شدن در خودش…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 167 5 (1)

13 دیدگاه
  بی اراده اشکم بند اومد و خفه خون گرفتم.. بهت زده و توی سکوت نگاهش کردم.. _چی شد؟ قبل از اینکه خودتوهلاک کنی بهش فکرنکرده بودی نه؟ _اون.. اون بهم گفت دنبال دلش اومد..گفت.. گفت هیچوقت ازم متنفرنبوده.. _خب بگه! تو باید فورا حرفشو باور کنی؟ به نظرت اگه…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 69 4 (1)

12 دیدگاه
  خشایار ابرو در هم کشید و نگاهش را به چشمان براق و پر از تکبر یزدان داد ……….. سرعت جهش خون در عروقش بالا رفته بود و حس می کرد قلبش کم مانده از شدت تپیدن های بی وقفه و پر سرعت از حرکت به ایستد . یزدان بدون…
InShot 20220618 131458773 1

رمان هم دانشگاهی جان پارت ها ۶۷ 0 (0)

25 دیدگاه
.         با صدای زنگ گوشیم سرمو از روی فرمون برداشتم و زل زدم به مانیتور گوشیم یگانه بود! جواب دادم _ جانم یگانه جان؟ + کجا رفتی دلوین‌؟ چرا خبر نمیدی؟ _ مگه مبینا بهتون نگفت؟ + اون فقط گفت تو رفتی بیرون.. همین _ خب…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 59 0 (0)

3 دیدگاه
  دوباره تماس گرفتم جواب نداد زنگ‌میزدم رد تماس میداد اما بیخیال نمیشدم ، نباید اشتباه میکرد این راهش نبود آرام تند تند میپرسید چیشده من چی میگم و رادان کجاست اما جوابشو نمیدادم بعد کلی تماس بالاخره رادان جواب داد _عزیزم میا…. _نیا ، اگه قراره تلافی کنی کارشو…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 135 4 (4)

3 دیدگاه
  همین جمله انقدر تحت تاثیر قرارش داد.. که نه نگاهش تغییر کرد و نه بهش برخورد.. برعکس یه لبخند جذاب هم رو لبش نشست که نشون می داد پسندیده دلیل من برای این دقت کردن و! مطمئناً خیلی از پسرا.. که همون اول رابطه اشون تموم می شد.. چوب…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 14 5 (2)

4 دیدگاه
  یادم نمی اومد.. بازم عدسه ای زدم.. -چی شدم مامان!!؟تموم بدنم درد میکنه.. بگو چی شده از زیر پتو اومدم بیرون نگاه خماری به مامان انداختم و گفتم : -مامان.. -یامان گندم.. یامان که همیشه دردسر درست میکنی دختره ی احمق.. نفسم رو دادم بیرون نمی دونستم مامان از…