رمان تاوان دل پارت 40
اینو گفت و بعد عمه سمانه رو سمت اتاق برد چشم هام رو گذاشتمروی هم و فشار دادم… گندم هم دنبال سر ارش رفت بابا هم پایی به میز زد که چپ شد روی زمین و بعد با قدمهای بلند شد اونجا دور شد و از پله ها رفت بالا… با حالت عصبی موندم چکار کنم برم بالا یا