رمان تاوان دل پارت 34

5
(2)

 

هی روی تخت اینور و‌اونور میشدم
اصلا خوابمم نمی برد
فکرم مشغول بود
مشغول اینکه چه اتفاقی افتاده اون صدا ها برای چیه

از این همه فضولی داشتم
می مردم اما خودم رو کنترل کردم..
تا به حرف سمانه گوش بدم
اهی از گلوم خارج شد…

نگاهی به در انداختم تا جایی که از جام بلند شدم ‌.
نمی تونستم تحمل کنم
باید می رفتم بیرون
به در که رسیدم اروم در رو باز کردم و وارد راهرو شدم
قبلش سرکی کشیدم هیشکی نبود

اروم در رو بستم و شروع کردم به قدم برداشتن
همینطور داشتم می رفتم که در اتاقی باز شد
از حرکت ایستادم
برگشتم سمت چپ..
ستاره بود

با چشم های ترسیده بهم زل زده بود
اومد بیرون
با چشم های ترسون گفت :
چی شده!؟؟
صدای چی بود!؟؟شلیک بود!!؟
اونگ…

چند قدم برداشت ‌‌….نگران بود..
یهو برگشت ‌‌.

-تو برو تو اتاق مواظب ارش باش من برم ببینم چخبره..
بعد راهش رو کشید رفت
حالت زاری به خودم دادم

من می خواستم بدونم چخبره..
با کنجکاوی خودم رو به در رسوندم‌..
گفت ارش!؟
ارش اینجا بود

در رو باز کردم و نگاهی به داخل اتاق انداختم…
اتاق نیمه تاریک بود
کامل وارد شدم

تا اینکه ارش رو روی تخت پیدا کردم..

بهش نزدیک شدم و نگاهی بهش انداختم

خواب بود
صورتش کبود شده بود

صورتش کبود شده بود حتما از نریمان کتک خورده بود.این مرد
از وقتی اومده بود خونه این مرد همیشه بهم کمک کرده بود
باهام مهربون بود…

دوبار بخاطر من جلوی خانواده اش وایساده بود
لبخند عمیقی زدم
نمی دونم چرا اما حس خوبی داشتم نفس عمیقی کشیدم..
رفتم سمتش بی اراده..
دستی جلو بردم گذاشتم روی پیشونیش
تب داشت..
هل شدم..

نگاهی به اطراف انداختم لبم رو زیر دندون فرستادم..
نفس عمیقی کشیدم…
باید تبش رو پایین می اوردم
پایین پام یه تشت با یه دستمال بود‌‌..

خم شدم تشت رو برداشتم و رفتم سمت سرویس..
در رو باز کردم و خودم رو کشیدم داخل‌..
سریع اب ولرم درست کردم و اومدم بیرون
حالا نوبت من بود که جبران کنم..

اومدم بیرون قدم برداشتم سمت ارش..
بالا سرش ایستادم..
دستمال رو گذاشتم داخل اب و فشار دادم..
بعد رفتم دستمال رو گذاشتم روی پیشونیش…

****

نریمان

دکتر سری به عنوان منفی تکون داد..

-متاسفم پدر شما فوت شده غم اخرتون باشه..
چند قدم عقب رفت..
ناباور شدم داشت قلبم می اومد توی دهنم..
بابام مرده بود باورم نمیشد
اشکم همینطور اومد
شروع کردم به خندیدن..

با صدای بلند می خندیدم..
ناباور بودم..
توی شک بدی فرو رفته بودم

دکتر اومد سمتم نگاهی بهم انداخت
با چشم های گفتم :
این امکان نداره بابام زنده اس..

اهی کشید ‌.

-متاسفم پسرم اروم باش

اما من آروم شدم سرم نمیشد بابام مرده بود کشته شده بود و مقصر خودم بودم با چشمای اشکی برگشتم سمت دکتر میخواست ازم که آروم باشم در حالیکه بابا مرده بود..

قلبم داشت میومد تو دهنم باورش برام سخت بود قلبم کند میزد رو به سکته بودم…

دستی روی قلبم گذاشتم…
و فشار دادم دکتر نگران تر شد شونه هام رو گرفت و فشاری داد

-خوبی پسر جان آروم باش پسرم

بغض داشت خفم میکرد کاش سرباز می‌کرد و می تونستم با صدای بلند داد بکشم و هوا ر سر بدم…

پاهام خم شده روی زمین…

اشک دونه شروع کرد به ریختن تا جایی که دیگه
به هق هق مردونه تبدیل شد
دندونام روی هم ساییده شد
میخواستم بالا بیارمم..
بابام نه…

رو کردم سمت اسمون و از ته دل شروع کردم به جیغ کشیدن
چشم هام رو گذاشتم روی هم و از ته دل جیغ و هوار کشیدم ‌‌

-بابااااا…بابااااا
داد می زدم و بابا رو صدا می زدم
تا حدی که
بازوم گرفته شد و منو به عقب کشوند..
توی بغلی فرو رفتم..
اون بغل کسی نبود
جز بدترین دشمنم
اونگ…اونگ منو گرفته توی بغلش و داشت عمیق به خودش فشار دا

دستی روی شونه ام گذاشت…

-اروم باش پسرررر اروم باش خدا صبر بهت بده..
تو فقط اروم باششش…
اروم شدنی در کار نبود داغون شدن من شروع شده بود
من مقصر مرگ پدرم بودم من..

**

ارش

با لرزی که بهم وارد شد چشم هام رو باز. کردم..
دندونام رو ساییدم روی هم..
داشتم می لرزیدم
خودم روکش دادم و شروع کردم به لرزیدن

-سرده ‌‌.سرده…
دندونام رو می ساییدم روی هم و فشار میدادم..
تا اینکه حس کردم
پتویی روم قرار گرفت
سرم رو زیر انداختم و شروع کردم اطراف رو نگاه کردن..
واقعا حالم دست خودم نبود..
کجا بودم این لرزش برای چی بود!!

نگاهی بهم دوخته شد چشم هام رو باز کردم
دیدم یه دختر روبه رومه
دقت که کردم دیدم گندمه اون اینجا چکار می کرد!؟؟
دندونام رو ساییدم روی هم..

لرزشم بیشتر شد..

-سردمه…
گندم نگران از جاش بلند شد

-صبر کن الان پتو میارم بعد حتما رفت سمت کمد دیواری که زخت خواب داخلش بود
چند دقیقه بعد سر و کله اش پیدا شد
پتوی دومی رو انداخت روم..
شدت سرما کمترشد..
اما هنوز می لرزیدم نمی دونم گندم از لرزش بدنم فهمید یا یه چیز دیگه
یه پتوی دیگه انداخت
و سرانجام با اخرین پتو لرزش بدنم کم شد و تموم..

گندم کنارم نشست

تخت پایین رفته بود..

-حالت خوبه!؟؟
نفس عمیقی کشیدم نمیشد حرف بزنم
سکوت کردم..
چند دقیقه ای گذاشت
لرزشم خوب شده بود
اما حرارت بدنم می رفت بالا…

پتو رو از سرم کنار زدم نگرانی هنوز توی چشم های گندم موج می زد

-خوبی الان!!؟
خواستم حرفی بزنم
که دستش رو جلو اورد گذاشت روی پیشونیم
چشم هاش گرد شد
با چشم های گرد شده گفت :
ای بابا تو که باز تب کردی…الان تبت رو اوردم ‌پایین..

بدنم سخت شده بودو خسته
انگار کل بدنم توی درد باشه
لبام رو بهم فشردم
گندم دوباره بالا سرم نشست…
پارچه رو به اب زد و دوباره گذاشت
روی پیشونیم..

لرز خفیفی خوردم اما بعدش خوب شدم و عادت کردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

فک میکنم اونگ تا حالا داشته به خواهرش تجاوز میکرده و بعد با نریمانو سمانه ی جا میشن و خان رو برکنار میکنن و گندم هم ک همون رها و رهامن
میشن خان و خان زادعو با نریمان ازدواج میکنه

ارزو
ارزو
1 سال قبل

ارششششش …من گندمو ارشو میخوام😭😭😭❤❤

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ب نظرتون گندم عاشق اونگ میشه یا ارش؟؟

ارزو
ارزو
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ارش ارش😭😭❤❤من از اونگ بدم میاد😑😑😑😑

گندم
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

نمی دونم ولی خیییلی دوست دارم گندم به اونگ برسه تو همه فیلما دختر به خان روستا میرسع فکر کنم اونگ میشه خان گندمم زنش

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x