رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 2 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 105

احساس کردم صندوقچه اسرارم باز شده و رازهایی که اینهمه مدت از همه پنهون کرده بودن طغیان کردن. مهرداد…مهرداد …. تاریکترین قسمت زندگی من. تاریک ترین و تلخ ترین اشتباهم! کسی که برای من شبیه به یه رسوایی بود.یه نقطه ی تاریک تو زندگی بهم ریخته ام. نفسم خیلی سخت بال میومد.پای مهرداد دوباره به زندگیم باز میشد قید همچی

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 104

سرعت قدمهام رو بیشتر کردم و خودمو رسوندم به در و بازش کردم. قامت نیما تو چهارچوب نمایان شد. لبخند زد و گفت: -بالخره اومدم! تا خواستم بهش بگم مهمون دارم اومد داخل و با بستن در واسه اولین بار بلند بلند گفت: -اومدم که بکن بکن راه بندازیماااا… لب گزیدم و هین گفتم و اون حتی اون لحظه هم

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 103

چون اینو گفتم ناباورانه و بهت زده بهم خیره شد. دستمو جلوی صورتش تکون دادم تا از هپروت بیرون بساد اما واکنشی نشون نداد که خب البته طبیعی و قابل انتظار بود! مگه میشه مثل بهترین رفیقش ازدواج کنه و هیچی بهش نگه!؟ وقتی خودمو جای اون میذاشتم کامل بهش حق میدادم هم جا بخوره هم عصبی بشه ! رفته

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 102

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 صدای زنگ که توی خونه پیچید، فورا به سمت آیفون رفتم. میخواستم با جفت چشمهای خودم ببینم و تا نمی دیدم باورم نمیشد که پگاه راست گفته و جدی جدی اومده شیراز. ولی خودش بود.خود خددش! مگه اینکه فرض و بنارو براین بزاریم که خدا ددتا پگاه خلق کرده باشه! نفس عمیقی کشیدم و با براشتن

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 101

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 از وقتی پیک اومد بیمارستان و بسته ی من رو بهم تحویل داد واسه تموم شدن تایم کاری اونقدر هیجان داشتم که دل تو دلم نبود برای همین به محض اینکه فهمیدم آزادم و میتونم برم فورا و بی تعلل و فوت وقت همراه منیژ از اونجا زدم بیرون. دستمو فشرد و گفت: -مراقب خودت باش

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 100

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 یه لباس خواب، از طریق اینترنت خریدم و سفارش دادم که قرار شد با پیک درون شهری برام بفرستن بیمارستان و همونجا تحویلش بگیدم! یه لباس سفید با جنس خاص ساتن مانندی که بالا رون بود و قسمت گودی کمرش خالی بود و دو بند ظریف و نازک هم داشت! دوستش داشتم و میخواستم امشب برای

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 99

#پارت_۷۰۷ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 وسط اوقات بیکاریم،بعداز انجام کلی کار سخت و سهل وقتی بقیه مشغول گپ و گفت درمورد زمین و زمان بودن من دست بردم تو جیبم ویکم اجیل تو مشتم جمع کردم و بهشون نگاهی انداختم. نمیدونستم از اینکه اونهمه به فکر سلامتی من و بچه بود خوشحال باشم یا از اینکه زیادی حساس شده بود

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 98

#پارت_۷۰۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 از اونور خیابون درحالی که دو سه تا کیسه خرید دستش بود بدو بدو اومد سمت ماشین. دیرم شده بود و عجله داشتن و کم طاقتم کرده بود ولی نگه اصلا به خرج نیما می رفت که من باید سر تایم برسم؟ در ماشین رو باز کرد و بعد از اینکه پشت فرمون نشست گفت:

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 97

#پارت_۷۰۵ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 خیلی آروم چشمهام رو از هم باز کردم. بدنم کرخت بود.دوسه بار پلکهامو باز و بسته کردم و بعد بالاخره نیم خیز شدم. پتویی که نمیدونم آخرش که دوباره روی تنم انداخته بود رو کنار زد م و نگاهب به جای خالی نیما انداختم. انتظار داشتم کنارم باشه و همچنان خواب، اما نبود. مگه اصلا

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 96

تیشرتش را از تن در اورد و به عادت همیشگیش پرتش کرد تو هوا خواست دراز بکشه که یهو انگار داره به مسئله مهمی فکر میکنه یا موضوع خاصی به سرش رسیده باشه یه نگاه به صورتم انداخت و پرسید: _الان تو صبح پا میشی تیشرت منو برمیداری مرتب میکنی بزاری سرجاش؟ نفهمیدم چرا همچین سوال عجیب غریبی پرسید اما

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 95

#پارت_۷۰۳ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 دستمو گرفت و برد سمت تخت و وادارم کرد بشینم. لابد توقع داشت اون موقع هم بخوابم که بقول خودش برای بچه خوب باشه! اصلا نیما از لحظه ای که شنید من باردارم شده بود یه نیمای دیگه! یه نیما که عین مادربزرگاس! هی میگفت اینکار خوب نبست واسه بچه اون کار خوب نیست.

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 94

#پارت_۷۰۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 انگشتهاش رو توی دست گرفتم و همونطور که آروم آروم تکونش میدادم گفتم: -خب واسه خودت پوشیدمش دیگه… رو صورتش دیگه نه خبری از اون جدیت همیشگی بود نه اون غرور و سخت گیری ای که همیشه باهاش مواجه بودم! سرش رو با رضایت تکون داد و گفت: -خوبه! همیشه از اینا واسه من بپوش!

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 93

#پارت_۷۰۱ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 دستاشو رو شکمم گذاشتم و گفتم: -نمیدونم دختره یا پسر اما میدونم که بچه ی توئه… من اونو تو وجود خودم احساس میکردم. از لحظه ای که برگه آزمایش رو گذاشتن کف دستم و بهم گفتن باردارم تا الان که بالاخره حاضر شدم همچی رو به نیما بگم مدام حس میکردم دیگه نه یک نفر

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 92

#پارت_۷۰۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 با رها کردن نفس تو سینه ام آهسته و آروم گفتم: -من باردارم! و حالا در لحظه احساس میکردم بارهای سنگینی رو با اون اعتراف از روی دوشهام برداشتن! بارهای سنگینی که تا به الان مدام دنبال خودم داشتم میکشیدمشون و بخاطرشون همیشه احساس عجز داشتم. یا حتی گاهی احساس کسی که داره یه جرم

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 91

#پارت_۶۹۹ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 من جلو راه میرفتم و اون درحالی که دستش توی دستم بود پشت سرم راه میومد. تو همون حالت با لحنی که نشون از خستگیش میداد پرسید: – نمیشه همین حالابگی داستان چیه !؟ واقعا نمیدونستم حرفهام رو چه جوری شروع کنم. نمیدونم کدوم کلمات رو باید کنار هم می چیدم که تهش یه

ادامه مطلب ...