رمان سال بد پارت 23
نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست . رئیس بلاخره افتخار داده … به جمعشان آمده بود ! نفس عمیقی کشید و همراه با بقیه از پشت میز بلند شد … تا به رئیس ادای