رمان سال بد Archives - صفحه 5 از 6 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سال بد

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 23

    نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست .   رئیس بلاخره افتخار داده … به جمعشان آمده بود !   نفس عمیقی کشید و همراه با بقیه از پشت میز بلند شد … تا به رئیس ادای

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 22

  ***   – این مادیانِ زیبا رو ببین ! از نژاد آخال تکه ! اصیل … چابک … باهوش ! قدش صد و پنجاه و چهار سانتی متره ! بی نظیره ، ولی کمی سرکش !   رشید نچی گفت و نگاهش را بی حوصله از اسب گرفت :   – نچ ! اسب سرکش به درد نمی خوره

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 21

    چشم هایم را برایش گرد کردم تا بلکه ازم حساب ببرد … ولی خیال باطل بود !   همان طور دست به کمر پیش رفتم و مقابل تخت ایستادم .   – تشریفت رو بردار و ببر خونه تون شهاب !   – قربونِ خشم و غضبت برم من ! نکشیم یه وقت !   – شهاب !

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 20

    ***   تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .   از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .   – الو ؟   – شهاب پایینه ؟!   شادی بود ! … نه سلامی … نه علیکی ! مثل خودش پاسخ دادم :   – آره ! چطور

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 19

    بدون اینکه سرم را به طرفش برگردانم ، سر جا بی حرکت ماندم . دست شهاب پیش روی کرد و از روی ساپورتِ نازکِ مشکی رنگ مشغول نوازش ران پایم شد . هم زمان دست دیگرش نشست روی کمرم .   – من حالم بده ماه جان ! … از خودم حالم بده که … عرضه ی مستقل

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 18

  ***   بابا اکبر توی آشپزخانه بود و با دقت دربِ قابلمه را پارچه پیچ می کرد تا رشته پلوی شب عیدمان دم بکشد !   من هم پای میز ایستاده بودم و سفره ی هفت سین را می چیدم . کمتر از نیم ساعت دیگر به لحظه ی تحویل سال باقی مانده بود .   تلویزیون ویژه برنامه

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 17

    دیگر چیزی نگفتیم … تا وقتی نزدیک خیابان کریم خان رسیدیم . آن وقت من نفس عمیقی کشیدم و گفتم :   – بچه ها یادتون باشه … من پام گیر کرد به پله و خوردم زمین ! از داستان امروز چیزی به کسی نگید !   فافا گفت :   – من که با شما نبودم اصلا

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 16

    پسرک مثل شیر برنجِ وا رفته نگاهم کرد … که پیشخدمت میانسال بلاخره مداخله کرد و چیزی گفت :   – دخترم ، لطفا … لطفا ! … به شما نمیاد اینقدر بی رحم باشی !   از پشت سر دوستانم و عماد شاهید دور زد و خودش را به من رساند . با حالتی پدرانه دستش را

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 15

    دخترها وحشت زده هینی کشیدند و بعد … در یک چشم بهم زدن پراکنده شدند ! دوستِ شروین زنجیر سگ را گرفت و آن حیوان را به سمت در خروجیِ محوطه کشاند … .   در عرض کمتر از یک دقیقه … دور و برمان خلوت شد .   من مات مانده بودم به همه ی آن چیزی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 14

    نفس تندی کشیدم و دستم رو به فافا دادم و تلاش کردم از روی زمین برخیزم . زانوی شلوارم پاره شده و پوستم زخمی شده بود . حس می کردم نمی توانم زانویم را صاف کنم … ولی مهم نبود ! به اندازه ی کافی تحقیر شده بودم !   هستی و حنا هم به ما ملحق شدند

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 13

    زانوهایم ناخودآگاه شروع به لرزیدن کرد … .   دست خودم نبود . من نسبت به سگها یک جورایی فوبیا داشتم . حتی از سگ های کوچک و پشمالویی که شبیه عروسک بودند می ترسیدم … ! ولی این سگی که نزدیک در ورودی کافه ایستاده بود … واقعا وحشتناک بود !   ضربان قلبم تند شد و

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 12

    نگاه عماد از همان فاصله یکی از دخترها را نشانه گرفته بود … که لاغر بود و متوسط القامت و مانتوی سفید کوتاه و گله گشادی به تن داشت .   معلوم نبود به صابر چه گفت که دست از پیانو زدن کشید … . بعد کم کم دو سه نفر دختر دیگر هم به آن ها ملحق

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 11

    انگشتانم را درهم گره زدم . گوشه ی لبهایم به نشانه ی تردید و بدبینی اندکی به پایین انحنا پیدا کرد .   خوب بود ؟ نمی دانستم !   تمامِ دیشب روی مغزم بود … روی فکرهایم سنگینی می کرد .   شهابی که وقتی از اتاقش خارج شدیم ، باز هم سر حال و شاد بود

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 10

    صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !   گفتم :   – توی راهم ! دارم میام !   و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه افتاده ام ! هستی پووف بلندی کشید … و من

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 9

    ***   میگرنِ لعنتی ! هووف ! بدترین درد دنیا بود … البته بعد از دردِ شکسته شدن کشککِ زانو !   می گفتند بعد از چهل سالگی خود به خود از بین می رود … و او هنوز پنج سال دیگر تا چهل سالگی داشت . در ضمن … از کجا می توانست مطمئن باشد که واقعاً

ادامه مطلب ...