رمان عشق صوری Archives - صفحه 2 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 257

  لب گزیدم و آهسته گفتم:     -شهراااام…‌آخه اینجا!؟     آب دهنش رو قورت داد.درست مثل کسی که یه چیز خوشمزه رو به روش باشه و  نتونه از خیر مزه کردنش بگذره. مشخص بود قصد بیخیال شدن و سپردن این کار واسه زمان بهتری نداره. چونه ام رو بوسید و بعد هم گفت:     -نمیتونم صبر کنم…

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 256

  اول محو تماشام شد ولی بعد زودتر از انتظارم به همون چیزی که احتمالش رو میدادم گیر داد و گفت: -بیخیال! پاهات معلومه! تا اینو گفت یا قیافه ای زار و عاجز ، گله مند اسمش رو صدا زدم: -شهراااااام…. دنباله حرف قبلیشو گرفت و گفت: – اصن خیلی جاهات معلومه! دیگه داشت شورش رو درمیاورد. آخه پس من

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 255

  خودمو تو آینه قدی داخل اتاقک برانداز کردم. قسمت پوشندگی این لباس از سینه تا رون پا بود و مابقی یعنی آستینها و دامنش تور بود. تورشفاف با دونه های سفید ودرخشان مروارید. مطمئن نبودم رضایت بده همچین چیزی بپوشم اما اگه نمیداد باهاش قهر میکردم! چقدر رفتارام بچگونه شده بود! میدونم میدونم! ولی صلاح من در برابر اون

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 254

  چیزی که نسبتا دلخواه و مورد نظرم بود رو انتخاب کردم و بدون اینکه در موردش به شهرام حرفی بزنم یا از اون هم که مشغول وررفتن با موبایلش بود بخوام بیاد و نظر بده، از دختری که فروشنده بود خواهش کردم برام از تن مانکن درش بیاره. با خوش رویی اومد سمتم و درحالی که توررو درمیاورد گفت:

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 253

  دستشو دور شونه ام حلقه کرد. به انگشتاش از کنج چشم نگاه انداختم. منو خیلی آروم چرخوند سمت تور و بعد گفت: -نگاش کن…به نظرم اگه اونو بپوشی مثل من به این نتیجه میرسی که خیلی بهت میاد… اگر بخوام صادق باشم باید اعتراف کنم اون لباس واقعا زیبا بود اما همون حس لجاجتی که بهش اشاره کرده بودم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 252

  با اینکه میدونستم واقعا خوشگله اما گفتم: -نه خیرم! اصلا قشنگ نیست! سرش رو چرخوند سمتم و با لحنی سرزنش بار و معنی دار پرسید: -لابد چون اگه بپوشیش سینه هات مشخص نیست یا کمر و کونت پیدا نیست هان؟ دقیقاااا…. ولی اصل داستان این بود که نمیخواستم حرف حرف اون باشه. مگه میخواست گربه رو دم حجله بکشه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 251

  از ماشینش پیاده شدیم و به سمت تور فروشی ای رفتیم که بزرگ بود و میشد حتی از همون ویترین بزرگ و شیشه ایش فهمید تنوع زیادی داره. شهرام ماشین رو دور زد تا خودش رو بهم برسونه و بعد هم گفت: -شیوا…سخت نگیر و یه چیزی انتخاب کن! سرم رو تندی چرخوندم سمتش. نگاه طلبکارانه ای بهش انداختم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 250

  ازم دور شده بود و خودش واسه انتخاب تور دست به کار شده بود. نگاهی سراسر حسرت به اون تور سفید بلند انداختم. بسیار دوخت ظریف و شکل و طرح زیبایی داشت واسه همین بازم سعی کردم که راضیش کنم. راهم رو به سمتش کج کردم و وقتی بهش رسیدم ملتمسانه گفتم: -بزار بپوشمش شاید تو هم تو تنج

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 249

  رو به روی توری که یک نمونه اش توی ویترین بود و همون یک نمونه منو تا داخل کشونده بود ایستاده بودم و خودمو درحالی تصور میکردم که توی تنم هست! اگر میپوشیدمش باید با لختی سر شونه ها کنار میومدم. سخت نبود کنار اومدن باهمچین چیزی. مگه بدنم مشخص باشه چی پیش میاد اما این وسط مسئله من

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 248

  گاهی وقتها مثل الان باخودم میگفتم همینکه یکی از ما دونفر خوشبخت شده هم خوب و کافیه. اگه من به مقصودم نرسیدم اما شیوا رسید و احساس خوشبختی میکنه و همین کافیه. سر خم کردم و به کارتهای توی دستم خیره شدم که همون موقع نزدیک شدن یه ماشین و توقفش جلوی در باعث شد سرم رو بالا بگیرم.

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 247

  خندیدم و گفتم: -دستتو خونده! لبهاشو رو هم فشرد و با تکون سرش بعد از چند لحظه سکوت گفت: -اهمممم…تا بهش گفتم میخوام با مونا برم فهمید چه نقشه ای توی سرم. آخه توری که خودم دلم میخواست یکم لختیه اما خیلی قشنگ بود….ولی هر توری خریدم عکسش رو واسه تو میفرستم! بوسش کردم و گفتم: -باشه…قبول! من مطمئنم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 246

  با عجله و شتابون به سمت در رفتم. دستگیره رو گرفتم و در رو کشیدم عقب و رفتم بیرون. شیوا کنار شهرام ایستاده بود و خوش و بش میکردن. جیک تو جیک بودنشون باعث شد متوجه من نشه تا وقتی که گفتم: -شیواجان… صدام رو که شنید دست از پچ پچ کردن و بگو بخند با شهرام برداشت و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 245

  *یک هفته بعد* جلوی آینه نشسته بودم و موهام رو که بعد از حمام با سشوار خشک کرده بودم آروم و غرق در فکر، خیره به تصویر صورت غم زده ام صافشون میکردم. یک هفته ای میشد که اوقات تلخم رو تو این اتاق میگذروندم و هیچ خبری هم از فرهاد نداشتم. تمام این مدت رو با رزا خانمش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 244

  اومدن فرهاد اونقدر طول کشید که ناخوداگاه از جا بلندشدم و قدم زنان سمت در رفتم. همونجا بودن و پچ پچ میکردم. از لای در بهشون نگاه کردم. دستهاش رو دور بدن فرهاد حلقه کرده بود و میگفت: -ولش کن این دختره رو…من حالا بیشتر از همیشه به بودنت نیاز دارم…حتی به صکص…نظرت راجب به رابطه ی داغ چیه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 243

  بالش رو صاف نگه داشتم و روی تختی که بهش عادت نداشتم به آرومی دراز کشیدم. خیره بودم به دیوار.به ویوی دل انگیز تخت! فرهاد چراغ اتاق رو خاموش کرد و قدم زنان اومد سمتم. کنارم روی تخت دراز کشید و گفت: -شیدا… بی رمق گفتم:. -بله… موهامو نوازش کرد و گفت: -میشه ناراحت نباشی شیدا؟ اگه از این

ادامه مطلب ...