رمان گرداب Archives - صفحه 13 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 168

    کمی نگاهش کردم و بعد سرم رو پایین انداختم: -حق با تواِ..ببخشید..داری میری..   دوباره قطره های اشک روی صورتم جاری شد و با صدایی لرزون ادامه دادم: -ازم ناراحت نباش..   صدای ارومش تو گوشم نشست: -ناراحت نیستم..   با بی طاقتی از جام بلند شدم و اون هم کمی نگاهم کرد و بعد بلند شد…  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 167

    دستش رو از روی صورتم برداشت و دوتا دستم رو توی دست هاش گرفت…   اون هم بغض کرده بود و سعی می کرد قورتش بده..   فشاری به دست هام اورد و ادامه داد: -من هنوز از هیچی خبر ندارم..سورن گفته سرفرصت برامون تعریف میکنه که چطور سر از اینجا دراورده..شاید هیچی ندونم اما محبت و علاقه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 166

    لبم رو گزیدم و سعی کردم اخم هام رو باز کنم و سوگل گفت: -عسل دوست منه..یه جورایی مثل خواهرمه..دقیقا مثل دنیز برای تو..با سورنم خیلی صمیمی بودن…   سرم رو تکون دادم و حرفی نزدم که با شیطنت بیشتری گفت: -جاری منم میشه..با برادر سامیار نامزدن..چند وقت دیگه ازدواج میکنن…   اخم هام محو و انگار فشاری

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 165

    سرم رو به تایید تکون دادم و البرز گفت: -خب پس با خواهرشوهر کنار اومدی..   چشم غره ای بهش رفتم: -خفه شو..   دوتایی با دنیز زدن زیر خنده و همدست شدن و شروع کردن به اذیت کردن من…   جیغم رو دراورده بودن که سورن و کیان چرخیدن سمتمون…   سورن با اخم نگاهمون کرد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 164

    **************************************   با نگاهی به سوگل، لبخند روی لبم نشست و گفتم: -تو ماشین بشین سرپا نمونی..الان دیگه میرسن..   با لبخند مخالفت کرد: -نه بابا..خوبه راحتم..   سرم رو تکون دادم و چرخیدم سمت خیابون و به دو طرفش نگاه کردم…   کنار خیابون نزدیک یک پارک ایستاده بودیم و منتظر بچه ها بودیم…   سورن که

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 163

    همزمان دوتایی چرخیدم و سورن رو دیدیم که دست هاش رو تو جیب گرمکنش فرو کرده و نگاهمون می کرد….   امروز حسابی باهم حرف زده و گریه کرده بودن و تا حدودی دلتنگی این یک سال رو جبران کرده بودن…   اما بی قراری و دلتنگیشون اجازه نداده بود مفصل درمورد این مدت حرف بزنن و سورن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 162

  بغضم گرفت و دستم رو روی دهنم گذاشتم و با غصه نگاهش کردم…   سامیار دست سوگل رو بالا برد و پشت دستش رو مهربون بوسید و با لبخند گفت: -خواب ندیدی..همینجاست نره خرت..   چشم های سوگل گرد شد و خواست نیم خیز بشه که مامان و سامیار اجازه ندادن و سامیار با حرص گفت: -بخواب..حالتو نمیبینی؟..به خدا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 161

    سامیار با صدای سورن چرخید و با دیدنشون بدون مکث دوید، جوری که نزدیک بود بخوره زمین و به سرعت خودش رو بهشون رسوند….   کنارشون نشست و دست دراز کرد و سوگل رو کشید تو بغل خودش و با دست ازادش چند ضربه به صورتش زد و با وحشت صداش کرد: -سوگل..سوگل جان..عزیزم..   سورن دستش رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 160

    با کمی مکث، صدایی که اون روز پشت گوشی شنیده بودم، دوباره تو گوشم پیچید: -سلطانی هستم..   اب دهنم رو قورت دادم و مودبانه گفتم: -سلام..خیلی خوش اومدین..بفرمایین..   شاسی ایفون رو زدم و چرخیدم سمت مامان و گفتم: -اومدن..   مامان با خوشحالی از جاش بلند شد و منم رفتم سمت اتاق سورن و تقه ای

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 159

    سرم رو تکون دادم و دوباره نیم نگاهی به سورن انداختم..شدت اخم هاش هرلحظه بیشتر میشد و غضبناک به اتش کم جون شده امون نگاه می کرد…   رو به کیان با علامت پرسیدم “چشه” که سرش رو به نشونه “مهم نیست” تکون داد و دیگه حرفی نزد….   فضا انقدر سنگین شده بود که البرز و دنیز

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 158

    کنارش نشستم و چشم غره ای بهش رفتم که دوباره گفت: -از کی تا حالا..   -که چی؟..   دنیز به البرز نگاه کرد و گفت: -دیدی البرز؟..بیا اینور بشین حالت بد میشه..نه بابا؟..   البرز هم با خنده نگاهم کرد که با حرص گفتم: -گمشین بابا..شما خودتون حواستون نیست حال من بد نشه؟..   البرز گیتار رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 157

    با ذوق نگاهش کردم که لپم رو کشید و از جاش بلند شد و رفت سمت ماشینش…   وقتی با گیتار تو دستش برگشت، من و دنیز با ذوق شروع کردیم به دست زدن…   لبخندی بهمون زد و دوباره نشست و گیتار رو روی پاش گذاشت و گفت: -چی بخونم؟..   نگاهی بینمون رد و بدل شد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 156

  لب هام رو بهم فشردم و خودم رو کشیدم عقب و تکیه دادم به صندلی…   از حرفش ناراحت نشده بودم اما دوست نداشتم اون ناراحت باشه..احساس کردم با دلخوری اون حرف رو زد….   نفسی کشیدم و از شیشه ی کنارم به بیرون خیره شدم…   شاید هم حق با سورن بود و من داشتم زیاده روی می

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 155

    لبخندی بهش زدم و به چشم های نمناکش نگاه کردم: -خوبی؟..   انگشت شصت و اشاره ی دست راستش رو روی چشم هاش کشید و لب زد: -خوبم..   -می خواهی یکم حرف بزنیم؟..   سرش رو به چپ و راست تکون داد: -چیزی نیست..سوگل بیمارستان بود..مرخص بشه میان…   صورتم تو هم رفت و با نگرانی قدمی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 154

    راهم رو کج کردم سمت تلفن و گفتم: -من جواب میدم..سورن کو؟..   گوشی رو برداشتم و همزمان صدای مامان هم اومد: -تو اتاقشه..   سرم رو تکون دادم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم: -بله..   صدای محکم و جدی مردی تو گوشم پیچید: -سلام..دیروز از این شماره با من تماس گرفته شد…   از ابهت و

ادامه مطلب ...