رمان گرداب پارت 168
کمی نگاهش کردم و بعد سرم رو پایین انداختم: -حق با تواِ..ببخشید..داری میری.. دوباره قطره های اشک روی صورتم جاری شد و با صدایی لرزون ادامه دادم: -ازم ناراحت نباش.. صدای ارومش تو گوشم نشست: -ناراحت نیستم.. با بی طاقتی از جام بلند شدم و اون هم کمی نگاهم کرد و بعد بلند شد…