رمان گرداب پارت 161

5
(2)

 

 

سامیار با صدای سورن چرخید و با دیدنشون بدون مکث دوید، جوری که نزدیک بود بخوره زمین و به سرعت خودش رو بهشون رسوند….

 

کنارشون نشست و دست دراز کرد و سوگل رو کشید تو بغل خودش و با دست ازادش چند ضربه به صورتش زد و با وحشت صداش کرد:

-سوگل..سوگل جان..عزیزم..

 

سورن دستش رو به طرف سوگل برد که سامیار دستش رو با خشم پس زد و غرید:

-دست نزن..برو عقب..

 

سورن هم با عصبانیت نگاهش کرد:

-سامیار حدتو بدون..

 

سامیار پوزخندی زد و جوابش رو نداد و دوباره سوگل رو صدا زد که سورن با حرص و نگرانی بلند گفت:

-الان وقت لجبازی نیست..باید ببریمش بیمارستان..

 

سامیار هم با صورتی که از حرص و اخم ترسناک شده بود، فریاد زد:

-برو گمشو عقب تا یه کاری دستت ندادم..خودم میبرم…

 

مامان که تا حالا سکوت کرده بود، وقتی دید جدی جدی داره دعواشون میشه، دخالت کرد و با ملایمت گفت:

-پسرا..الان وقت دعوا نیست..بلندش کنین بیارین داخل خونه..احتمالا فشارش پایین اومده..بیایین من حالشو جا میارم….

 

سامیار اخمالو و با تردید به مامان نگاه کرد و گفت:

-نه میبرم بیمارستان..

 

-لازم نیست پسرم..بغلش کن بیارش داخل..

 

سامیار که می دونست اینجوری بهتر از بیمارستان رفتنه، سرش رو تکون داد و دست انداخت زیر سوگل و کشیدش تو بغلش و بلند شد…..

 

با قدم های بلند و محکم راه افتاد سمت خونه و مامان هم با عجله پشت سرش رفت…

 

نگاهی به سورن کردم که با دوتا دستش چنگ زد تو موهاش و داد خفه ای کشید…

 

 

 

با تاسف نگاهش کردم و رفتم کنارش و اروم گفتم:

-ازش ناراحت نشو..اونم نگران زن و بچشه..

 

-مگه من نیستم..اون..

 

مکثی کرد و با تعجب سرش رو چرخوند و نگاهم کرد:

-نگران کی؟..

 

لبخنده مهربونی زدم:

-زن و بچش..دایی جون..

 

چشم هاش گرد شد و با تته پته گفت:

-چ..چی..حا..حامله..بود؟..

 

سرم رو به تایید تکون دادم که همچنان شوکه گفت:

-تو از کجا فهمیدی؟..

 

-اگه تو هم دقت می کرد میفهمیدی..

 

سرش رو چرخوند سمت خونه و کمی ایستاد و بعد یهو با سرعت شروع کرد به دویدن سمت خونه….

 

خنده ی تلخی کردم و منم پشتش رفتم..

 

سوگل رو روی کاناپه خوابونده بودن و تو این حالت شکم کمی برامده ش کاملا معلوم بود…

 

مامان داشت با دستگاه فشارسنج خودش، فشار سوگل رو می گرفت…

 

سامیار هم پایین مبل زانو زده بود و دست سوگل رو توی دستش گرفته بود و با اون یکی دستش صورتش رو نوازش می کرد….

 

لبخندی از این همه علاقه و عشقی که به زنش داشت روی لبم نشست..حتی تو همین مدت کم هم متوجه علاقه ی زیادش شده بودم….

 

سورن کنار مبل ایستاد و با چشم هایی براق به شکم خواهرش نگاه کرد و بدون اینکه نگاهش رو بگیره، به سامیار گفت:

-چرا بهم نگفتی؟..

 

سامیار پوزخندی زد و بی توجه به حرف سورن، رو به مامان گفت:

-چنده؟..

 

-پایینه..پرند یه لیوان اب قند غلیظ درست شد..یکم نمکم بریز داخلش..بدو سریع….

 

 

تند رفتم تو اشپزخونه و کاری که مامان گفته بود رو انجام دادم…

 

درحالی که قاشق رو داخل لیوان می چرخوندم، برگشتم تو سالن و سورن و سامیار رو دیدم که مثل دوتا خروس جنگی بهم زل زده بودن…..

 

مامان بی توجه به اونا سرگرم سوگل بود و داشت با الکل سعی میکرد بهوشش بیاره…

 

کمی الکل روی دستش ریخته بود و زیر بینی سوگل گرفته بود…

 

با صدای سامیار نگاهشون کردم:

-مثلا اگه میفهمیدی، یهو زنگ نمیزدی به زن حامله و سکته ش نمیدادی؟…

 

-من از کجا می دونستم اینطوری میشه؟..

 

سامیار با حرص و نگرانی فریاد زد:

-د مرتیکه من یک ساله دارم دنبالت می گردم..خودتو نشون ندادی..نتونستم پیدات کنم..بعد با بی فکری تمام زنگ زدی به این زن میگی من زنده ام؟..تو فکرم میکنی لعنتی؟…..

 

سورن بی حرف و با شرمندگی سرش رو پایین انداخت و جواب نداد…

 

دوست نداشتم کسی با سورن اینجوری حرف بزنه چون از همه چی خبر داشتم و می دونستم تقصیر زیادی نداشته….

 

با اخم به سامیار نگاه کردم و گفتم:

-بالا سرش داد نزنین..

 

سامیار موهاش رو چنگ زد و همون لحظه صدای ناله مانند و اهسته ی سوگل بلند شد:

-سامی..ار..

 

سامیار سریع چرخید و خودش رو به سوگل رسوند و دوباره پایین مبل نشست و دستش رو گرفت:

-جون سامیار..جونم..

 

اشک از لای پلک های سوگل زد بیرون و نالید:

-خواب دیدم..خواب دیدم سورن اومده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mersana
Mersana
11 ماه قبل

من تقریبا دو سه سال پیش توی سایت شصت تیپ که یه چند وقتی هست فعالیت نمیکنه دقیقا تا همینجا خوندم ولی انگار از چند سال پیش تا الان فایل نشده😕😕

yegan
yegan
پاسخ به  Mersana
11 ماه قبل

بمیرننن باباااا
اسکل کردن ملتو

.rhnMk
.rhnMk
پاسخ به  Mersana
11 ماه قبل

مردمو گیر اوردن دیگه😶

.rhnMk
.rhnMk
11 ماه قبل

پس پارت چی🥺🥺

...
...
11 ماه قبل

پارت نداریم ؟ کی میاد پارت جدید ؟؟

Mahsa
Mahsa
11 ماه قبل

پارت نداریم؟؟

yegan
yegan
11 ماه قبل

کی پارت جدیدو میذارییی

در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
11 ماه قبل

زودتر پارت بزارین

Sahar_mahdavi
Sahar_mahdavi
11 ماه قبل

خوشحال میشم به رمان منم سر بزنین🙂👌
رمان مثل خون در رگ های من در مدوان

Mahsa
Mahsa
11 ماه قبل

الهی بچم باورش نمیشه🥺

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x