26 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 26 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 95

  وارد خونه که شدم همه رو دیدم ، راحیل ریما ، رادمهر ، فکر میکردم راحیل خونه خودش باشه اما اینجا بود. از اینکه تک تکشون خونمون بودن راضی بودم ، این خونه پر سر و صدا رو ترجیح میدادم به هر خونه ی مجردی قبلاً طرز فکرم این نبود ، آرزوم شده بود خونه مجردی و مستقل بودن

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 36

  سردرد و نگرانی و هزار و یک درد دیگر روی قلب و جانش حتی نگذاشت برای یک ساعت پلک روی هم بگذارد. کلافه روی تخت نشست و پیشانی دردناکش را با کف دست فشرد. ضعف هنوز توی تنش بود و حس میکرد تمام جانش بالا آمده… فکرش درگیر آن نامه بود و ترس و وحشت یک لحظه امانش نمیداد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 66

  -حورا! با هینِ بلندی برمیگردم و می بینم که مامان نشسته و متعجب به من نگاه میکند. سریع میگویم: -اومدم اومدم… -چی شده؟! با نگاه دیگری به بهادری که با پررویی به من خیره است، برمیگردم و داخل میشوم. در را که میبندم، آرام میگویم: -هیچی، احساس کردم یه صدایی شنیدم، رفتم ببینم چه خبره؟! مامان هیجان زده میشود.

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 228

  اومدن مامان و آقا رهام اونقدر طول کشید که تقریبا مطمئن شده بودم راضی نیست و نمیشه و نخواهد شد! اصلا این تئوری اینجا اومدن از بیخ و بن اشتباه بود. مگه ممکن بود که اون به این زودی راضی به پیوند ما بشه.اون هم وقتی نا سر حد مرگ ازمون عصبانی شده بود. بیخودی اینجا اومده بودیم. بیخود

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 69

  عدد سه هی جلو چشمهای هممون رژه میرفت. به تته پته افتاده بودم. رقمی گفته بود که اگه جفت کلیه هام که هیچی، نصف اعضای بدنم رو هراج میکردم و میفروختم بازم نمیتونستم جورش کنم. ننجون با چشمهای پر اشکش پرسید: -پسرم… ما آه نداریم با ناله سودا کنیم…چه جوری آخه یه همچین پولی رو جور کنیم!؟ سبحان خیلی

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۸

  چشمهاش برای آخرین بار به نگاهم قفل شد ، دستمو محکم داخل دستش گرفت و به زور و نفس نفس زنان لب زد … _ ک..کات…کاترین …میخوام ..ک..که … یه چیزی رو بدو..بدونی …. ب..ب…برای آخرین بار… دو…دوستت د…دارم….   هق هقم اوج گرفت … _ نه ! نه ! تو نمیتونی منو ول کنی و بری ! گابریل

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 94

  با رسیدن به شهرمون ، لبخند زدم ، یه آرامش خاصی داشتم ، دلم واسه خانوادم لک زده بود به رادان آدرس دادم و خیابون و راه رو نشون میدادم ، قرار بود منو برسونه خونه و با بابام حرف بزنه حالا یا امشب تو خونه خودمون یا بیرون ، یا فردا و بعدش خوب حدس میزدم حتی حدس

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 40

  از ذوق روی تخت افتادم و لبم رو محکم گزیدم و مثل بچه ها پاهام رو با ذوق به تخت می کوبیدم. دو روز بود که همو ندیده بودیم و می دونستم الانم داره میره چالوس پیش بقیه و دستش به من نمیرسه برای همین کمی جسورتر شدم و با لحن بی خیالی گفتم: -حالا می خواستم بگم که

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 178

  با رسیدن به اتاقی که سرنوشت امروزش را مشخص می‌کرد آب دهانش را با صدا قورت داد. انگار خانم کنار دستش هم متوجه‌ی ترس او شد که پوزخندی زد و زمزمه کرد: _اون وقت که همچین غلطایی می‌کردید باید می‌ترسیدید نه الان. صدایش جوری بود که به گوش دلارای هم برسد . با کسب اجازه وارد اتاق شد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 19

  خودش هم سریع پیاده شد و دزدگیر ماشین رو زد و اومد پیش من که اون طرف ماشین منتظرش ایستاده بودم…. کنارم که ایستاد، ناز کردم و با چشم و ابرو به بازوش اشاره کردم و گفتم: -اجازه هست؟ بدون اینکه چیزی بگه همینطور که دستش تو جیب شلوارش بود، بازوش رو کمی به سمتم متمایل کرد… لبخندم پررنگ

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 39

  داخل اتاق همراز جاساز کردن و با چندتا عکس از همراز که داره قرصای خواب اور مصرف می کنه می خواستن نشون بدن که اون می خواسته به شاهان و شهروز نزدیک بشه و باهاشون رابطه داشته باشه و اگه این پرونده رو می شد نه تنها شکایت کلا رد می شد،بلکه همراز به جرم اختلاس و از راه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 17

  وسط حرفم پرید و با صدای بالاتر صدای من گفت: _ باشه اشتباه کردم منظورم این نبود کلافه سمت کمدم رفتم _با داد و بیداد معذرت خواهی میکنن؟ هیچ وقت یاد نمیگیری چطوری باید اشتباهت رو قبول کنی بعد هم بدون اینکه منتظر بشم جوابم رو بده حولم رو گرفتم و با سرعت سمت حموم راه افتادم لباسام رو

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 84

  با حس سنگینی نگاه گندم ، نگاهش را با مکثی از یزدان گرفت و روی گندم انداخت و ادامه داد : ـ الان برات یه پماد و یه قرص مسکن به همراه یه مسکن عضلانی می نویسم که هم دردت و کم کنه ، هم کبودی پوستت و زودتر ترمیم کنه ……… مسکن عضلانیت و همین الان می زنی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 155

  هرچند زن دایی هنوز راضی به پول دادن نبود که گفت: – خیله خب.. این تو اینم خواهرزاده ات.. داری پولشو؟ همین الآن بده! تو که تا چهارتا النگوی توی دست من و فروختی و دادی واسه خرید اون خونه.. دیگه از کجا می خوای پول بیاری که بهش بدی؟ – سعیدی که تا آخر هفته طلبم و داد..

ادامه مطلب ...