رمان دل دیوانه پسندم پارت 17

1
(1)

 

وسط حرفم پرید و با صدای بالاتر صدای من گفت:
_ باشه اشتباه کردم منظورم این نبود
کلافه سمت کمدم رفتم
_با داد و بیداد معذرت خواهی میکنن؟

هیچ وقت یاد نمیگیری چطوری باید اشتباهت رو قبول کنی
بعد هم بدون اینکه منتظر بشم جوابم رو بده حولم رو گرفتم و با سرعت سمت حموم راه افتادم
لباسام رو در اوردم و دوش اب گرم رو باز کردم.

زیر دوش نشستم و زانوهام رو تو بقلم گرفتم.
مطمئن بودم که اگه بعد از همچین اتفاقی تو خونه با هم تنها بشینم این حرف ها بینمون رد و بدل میشه
سعی داشتم خودمو قانع کنم که اتفاق خاصی نیوفتاده

و این حرف ها ممکنه بین هر دو ادمی که همدیگه رو دوست دارن پیش بیاد ولی احساس عصبانیت و غیضی که ازش داشتم مانعم میشد.
با اینکه نمیدونستم اصلا چرا باید از دست اون ناراحت باشم

به هرحال اون هیچ وقت تا الان حتی درباره ی اینکه درس نخونم هم حرفی نزده بود و اینکه الان میگفت مسلما به خاطر این بود که نگرانمه

نفسمو آروم بیرون دادم اینکه ازش دلخور بودم یه جورایی حقم بود
بی هیچ حرف و حرکتی چونم رو روی زانوهام گذاشتم که حس میکردم از بالای دوش صدا میاد.

انگار که یه نفر با ناخن روی سر فلزی دوش با یه ریتم خاص ضربه میزنه.
میخواستم سرمو بالا ببرم و نگاه کنم ولی جرات نداشتم.
از اینکه سر لجبازی با مازیار اومده بودم تو حموم پشیمون بودم ولی هیچ چاره ای نداشتم

از ترس زبونم بند اومده بود و دست و پام رو حس نمیکردم جلوی چشمام سیاه شده بود و اشک هام راهشونو پیدا کرده بودن

فقط چشمام رو بستم و خودمو دست زمان سپردم. نمیدونم چقدر تو اون حالت وحشتناک سپری شد که باصدای در به خودم اومدم

صدای تقه ی در باعث شد ترسیده تکونی بخورم اما همون تکون کافی بودتا خودمو پیداکنم..
_دلارام؟ حالت خوبه؟
همزمان که توی ذهنم تحلیل میکردم که در حموم رو قفل کردم یانه؟!

جواب دادم؛
_بله؟ آره خوبم چرا بد باشم؟
_پس چرا دیرجواب میدی؟ نگرانم کردی! نمیخوای بیای بیرون؟ دوساعت توحموم چیکار میکنی؟

بازم لحن دستوریش حرصم رو درآورد!
باحرص جواب دادم:
_آشپزی میکنم صبرکردم خورشتم جا بیوفته! توحموم چیکار میکنن؟ حموم میکنم دیگه!

انگار جوابی که دادم به مزاجش خوش نیومد وبا دلخوری گفت؛
_اوکی پس همونجا بمون خورشت جابیوفته! اومدم بگم میخوام برم واسم کارپیش اومده منتظربمونم یا برم؟

باحرفش پوزخندی روی لبم نشست!
خوبه بهش گفته بودم میترسم!
خوبه گفتم تا مامان میاد پیشم بمون!
این کارش یعنی از درقدرت وارد شدن!

کاملا واضح بود که میخواست خواهش وتمنا کنم که بمونه وتنهام نذاره! بادلخوری سرمو چندبار تکون دادم و گفتم؛
_نه عزیزم منتظر نمون فعلا میخوام زیرآب گرم بمونم.. برو به سلامت..

_اوکی! بعدا می بینمت.. خداحافظ!_خدانگهدار.. ممنون که اومدی!
دیگه صدایی نیومد واین یعنی مازیار رفته بود!
یه لحظه حالم از خودم بهم خورد!

ازاینکه از یه بیمار و آدم بی دفاعی مثل سروش ترسیده بودم حالم به هم خورد!
از ترسو بودنم حالم به هم خور‌د ومقصر همه ی این ترس ها مادرمه و از بچگیم نشات میگرفت!

اگه دختربچه ی ۵ ساله رو ساعت ها توخونه تنها نمیذاشت تا به مهمونی وجمع دوستانه اش برسه الان دخترش اینقدر ضعیف وترسو نبود!
بابا که راننده کامیونه وبخاطر شغلش هیچوقت خونه نبود

بااون سن کمم اونقدر توخونه تنها میموندم که ترس کم کم جزیی از وجودم شد.. یادمه اون موقع ها هوا که تاریک میشد حتی جرات نداشتم برم و برق هارو روشن کنم!

یه گوشه می نشستم ومنتظر مامان میشدم تا بیاد و چراغ هارو روشن کنه.. بزرگتر که شدم درس خوندن راه فرار از ترسیدنم شد.. خودم رو با درس خوندن سرگرم میکردم و همین سرگرمی باعث علاقه ی زیادم به تحصیل و کار شد

نمیخوام حق مادریش رو پایمال کنم نه! مامان وبابای من برای من خیلی زحمت کشیدن و قدر دان زحماتشون هستم
اما همه چیز که پول نیست..

من توی رفاه کامل بزرگ شدم وبه لطف زحمت های بیش از حد بابام همیشه بهترین هارو داشتم اما تموم عمرم از محبت پدرومادر بی نصیب بودم!

اونا تنها دارایی من توی دنیا هستن باتموم وجودم عاشقشونم وتنها آرزوم عمرطولانی وسلامتیشونه اما هرگز نمیتونم بی محبتی و عوارض بی توجهی هاشون که روی روحم تاثیر گذاشته رو نادیده بگیرم..

ازحموم اومدم بیرون.. ترسم رو پس زدم و مدام توی ذهنم تکرار میکردم که یه دکترخوب باید واسه همه ی مریض هاش دکتر خوبی باشه و ترسیدن توی شغلی که عاشقشم هیچ معنایی نداره!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

افرین ، ممنونم از قلم خوب نویسنده

Sarina
Sarina
1 سال قبل

دلارام ادم با منطقیه خوشمان امد سیدددد😂🥲
ب هر حال تا اخرشو خوندم
دلارام و سروش باهم ازداوج میکنن
سروشم ب دلارام مدیون میشه چون هیچ کس نتونسته تو این پنج سال حالشو خوب کنه ب جز دلارام ک اون خوبش میکنه
و فک کنم مازیار خیانت میکنه یا با هم تفاهم ندارن
میفهمین اخرش

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چقدر دلارام همه چیزو بزرگ میکنه والا یه حرکت سروش انقدر ترس نداشت یا واقعا طرز برخوردش با مازیار خیلی بد بود و خودش گنده کرده همه چیز و به نظرم خودش یه مشاوره لازم داره.

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

شما تو شرایطی که دلارام بوده نبودی و درک نمیکنی گلم😊

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  wicked girl
1 سال قبل

شما مگه تجربشو داشتی؟ من خودم مدرک روانشناسی دارم حتی پایان نامم هم تو همین مراکز بوده.

Nahar
Nahar
1 سال قبل

خب جرقه جدایی دلارام و مازیار شروع شد💔

Koosr
Koosr
1 سال قبل

ودف😐😑

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x