رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 49 3.7 (3)

5 دیدگاه
  بامکث طولانی که بیانگر این بود، داره دنبال بهونه یا حرف تازه ای میگرده گفت: _مچ گیر خوبی هم هستی! _اما این جواب من نبود! _خب مثلا اگه بگم نمیدونم چرا سراز اینجا درآوردم تو باور میکنی ؟ _بازم نو‌شیدنی و حال و خراب ووو؟؟؟ یه دفعه یه جوری…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 48 3.3 (3)

7 دیدگاه
  _درسته نفهمیدم چی شد اما بازهم خواهش میکنم این کار رو با پدر ومادرت نکن، بخدا هیچکس وهیچ چیز باارزشی توی دنیا نیست که جای پدرو مادر رو واسه آدم پرکنه! جلوی خونه نگهداشت وگفت: _همینجاست؟ _اوهوم! اون خونه در قهوه ای خونه ی ماست! باحالت بامزه ای گفت:…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 47 3.3 (3)

1 دیدگاه
  صبح با فکراینکه دارم میرم پیش مامان اینا، ازهمیشه زودتر بلند شدم وبا اشتیاق لباس هامو جمع کردم و به آژانس زنگ زدم! توی فاصله ی اومدن آژانس رفتم به آمنه خبر بدم که دارم میرم! خواب بود و انگار اصلا متوجه حرف هام نشد وتوی خواب فقط سری…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 46 3.7 (3)

2 دیدگاه
  تک خنده ای کرد وگفت: _خوبه راستشم میگی! دود سیگار رو با دستم تندتند از صورتم دور کردم و همزمان گفتم: _من دروغ بلد نیستم.. چیه این سیگار رو میکشی آخه؟ فردا پس فردا میخوای دور ازجون مثل بابای من هزار جون مشکل قلبی وتنفسی پیداکنی؟ نکش توروخدا حیف…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 45 3.7 (3)

5 دیدگاه
  روی میز تن ماهی و سالاد سزار و ژانبون و یه سری مخلفات چیده شده بود که باعث شد بی اراده تلخ خندی روی لب هام خود نمایی کنه! توی دلم باخودم گفتم: _مرفه های بی درد واقعا مصداق بارز این خانواده اس! غذای حاضری و فوریشون میز به…
رمان آرزوی عروسک

رمان آروزی عروسک پارت 44 3.7 (3)

1 دیدگاه
  باحرص نگاهش کردم و باچشم های ریزشده پرسیدم: _یعنی باور کنم درحالی که این همه سرو گوشت می جنبه، عاشق هم هستی؟ بازم تک خنده های بامزه.. بالذت سرشو به صندلی تیکه داد و گفت: _نمیدونی که تودختر… اذیتت کردنت برای من سراسر لذته! _عع؟ پس من باید مدال…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 43 0 (0)

2 دیدگاه
  لبخندی زدم و باشوخی و لودگی گفتم: _خب اینجوری که جدی جدی عاشقت میشم! لبخند بامزه ای زد و گفت: _برو دیگه بچه شیطونی نکن! این چشم های عاشق حالا حالاها عاشق کسی نمیشن! ازش تشکر کردم وازماشین پیاده شدم و برگشتم به هتل.. پندار و آمنه مشغول بازی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 42 3 (2)

1 دیدگاه
  توی سکوت به دریا زل زده بودم.. مدام صدای اون زن توی گوشم می پیچید وآزارم میداد.. یه زمانی معتقد بودم که حتی نگاه های کوهیارهم برای منه و هیچ جنس مونثی حق زل زدن به چشم هاشو نداره.. اما حالا چی؟؟ چطور باورکنم یکی دیگه اومده توزندگیش؟ یکی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 41 3 (3)

3 دیدگاه
  دستم هنوزم توی دست آرش بود و انگار قصد نداشت ولم کنه… یه چیزی بگم؟؟ آرش دشمن من بود اما اونقدر بی پناه بودم که دلم نمیخواست دستمو ول کنه! توی سکوت فقط نگاهم کرد و دنبال یه کلمه جواب بود! باچشم غره آمنه دستم رو ول کرد و…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 40 3.3 (3)

5 دیدگاه
  _اما سارا.. توچی میشی؟ پندار چیکارت میکنه؟ یه وقت نزنه به سرش سفته هارو به اجرا بذاره؟؟؟ _نه این کار رو نمیکنه نگران من نباش! گیسو من دارم یخ میزنم بقیه حرفامونو بعدا بزنیم خیلی خیلی ازت ممنونم که کمکم کردی و از قول من به محمد بگو اگه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 39 2.7 (3)

1 دیدگاه
  _اما سارا این ماجرا دوتا نکته داره که اگه بشینی منطقی وحساب شده یا به نوعی کارآگاه بازی روش فکر کنی میفهمی یه چیزایی باعقل جور درنمیاد! _چه چیز هایی؟ _ببین اول میریم یه نگاه به تقویم میندازیم ویه نگاه به تاریخ فوت بنیامین! _خب؟؟؟؟ دوباره دوربین رو گرفت…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 38 3 (2)

5 دیدگاه
  رفتم دورترین گوشه ای فضای پشتبوم ایستادم و با گیسو تماس تصویری برقرار کردم… _به به.. ببین کی اینجاست چه خوش سعادتیم چشممون به جمالت روشن شد! _بجای مزه ریختن بگو ببینم چی شده از چه مدرکی حرف میزنی؟ _خوبی سارا؟ چرا رنگ و روت پریده؟ نکنه مریض شدی؟…
رمان آرزوی عروسک

رمان آروزی عروسک پارت 37 3 (2)

2 دیدگاه
  سرم درد گرفته بود و اون لحظه اگه قدرتشو داشتم دلم میخواست با تبر بزنم وسر از تن مرتیکه زبون نفهم جداکنم! عصبی ازحالی که داشتم بی اراده صدام بالا رفت: _ای بابا.. ولم کن دیگه.. وقتی میگم کاری رو انجام نمیدم یعنی نمیدم! میری یا من برم؟؟؟ _لیاقت…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 36 3 (2)

3 دیدگاه
  تشکر کردم و به طرف اتاقم رفتم که آرش گفت: _توصیه های توی آسانسور فراموش نشه! توجیب کاپشنمه! باحرص نگاهش کردم که باهمون نیش بازش ادامه داد: _راستی کابشنم رو شسته شده واتو شده تحویلم میدی مطمئنا بوی گند گرفته! اومدم یه چیزی بارش کنم که ارسلان با تشر…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 35 3 (2)

6 دیدگاه
  _هرهر! بانمک! فکرمیکنی واسم مهمه؟ نه جانم بیخود دلتو صابون نزن بدتراز این هم بود بازم روتو کم میکردم! نشستم روی یکی از صندلی ها و عمدا گرون ترین غذاهارو سفارش دادم! تموم مدت که به گارسون سفارش میدادم چشماش داشت از حدقه درمیومد! بارفتن گارسون نیشمو تا بناگوش…