رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 79 3.5 (4)

4 دیدگاه
  صبح بااسترس ودلشوره ی بدی از خواب بیدارشدم .. یعنی اگه بگم تموم مدت درحال دیدن کابوس بودم دروغ نگفتم.. توی جام نشستم و زیرلب زمزمه کردم: _حالا من با چه رویی تو چشم های آرش نگاه کنم ای خدا! ساعت نزدیک به ۹ صبح بود وبیشتر از اون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 78 3.7 (3)

4 دیدگاه
  ازخودم بیذار بودم.. ادعای عاشقی داشتم اما از عشق چیزی بارم نبود.. قلبم اسیر یکی بود و ذهنم اسیر دیگری! واقعا من داشتم چه غلطی میکردم؟ نگران کوهیار بودم که نکنه بلایی سر خودش بیاره و قلبم از بوسه های آرش لبریز احساس بود و ریتم تندش دیونه ام…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 77 3.3 (4)

7 دیدگاه
  وقتی دید مثل بز فقط دارم نگاهش میکنم سری به نشونه ی تایید تکون داد وگفت: _باشه.. اگه واقعا مزاحمم میرم! اما تمام حواس من فقط این بود که چرا چادرم رو به بینیش نزدیک کرده بود! اومد بلند بشه که گفتم: _شما مردها همتون پیچیده وعجیب هستید! همتون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 76 3 (2)

5 دیدگاه
  آرش نگاهی بهم انداخت و یه تای ابروشو بالا انداخت وگفت: _دستت دردنکنه سارا خانوم.. فکرنمیکردم آشپزی بلد باشی! یه جوری این حرفشو گفت که حس کردم داره تیکه میندازه! _نوش جان.. اشتباه فکرکردید من چهارسال توی آشپزخونه ی یه شرکت معروف کارمیکردم و دوره های آموزشی زیادی دیدم!…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 75 3 (2)

4 دیدگاه
  بهت زده نگاهش کردم و آب دهنم رو قورت دادم که از چشمش پنهون نموند! دلم میخواست وانمود کنم که از این موضوع خبر نداشتم اما دلیلی واسه پنهان کاری نبود و این تصمیم خوده آرش بوده و من واقعا تقصیری نداشتم! _خبر داری مگه نه؟ باحسرت آهی کشیدم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 74 3 (2)

5 دیدگاه
  دستم رو گرفت و با مهربونی گفت: _بودنت توی این خونه آزارت میده؟ _نه.. البته که نه! درسته که دوری از خانواده ام سخته اما کنار شما بودن رو دوست دارم و اصلا اذیت نمیشم! باور کنید ازته دلم میگم! دستمو نوازش کرد وبا حسرت آهی کشید! _اگه بخوام…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 73 1.5 (2)

4 دیدگاه
  وقتی دید خیلی خجالت کشیدم نگاهشو ازم گرفت اما همچنان لبخند روی لبش بود، گفت: _بیخیال فیلمش هیجانیه! دلم میخواست اول پاشم بزنم توفکش وبگم اگه بیخیالیه پس نیشتو ببند، بعدشم زمین دهن بازکنه ومن برم داخلش! اما بااین افکار فقط داشتم هیجان فیلم رو از دست میدادم! پس…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 72 3 (2)

11 دیدگاه
  بادیدنم نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: _بلد نیستی خداحافظی کنی؟ _بلد نیستی محترمانه تر درخواست چیزی رو بکنی؟ من پرستار مادرتم نه بیشتر! بابیخیالی وآرامش چشم هاشو مالید وگفت: _نمیشه پرستار منم باشی؟ باحرص نگاهش کردم که چشمکی زد وادامه داد: _حقوقشم خوبه ها! دهنمو واسش کج کردم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 71 3 (2)

5 دیدگاه
  بی توجه به سوالم به نقطه ای خیره شده بود و بادست پوست لبشو میکند! فکرکردم نشنیده و اومدم یه بار دیگه بپرسم که گفت؛ _اومده بودم بهت بگم دارم میرم! نمیدونم چرا باحرف آرش قلبم یه جوری شد! با اینکه میدونستم چی میخواد بگه، پرسیدم: _بری؟ کجا؟ _همونجایی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 70 3 (2)

4 دیدگاه
  با حرفی که زد بی اراده بخند مصنوعیم از روی لبم پرکشید و جاشو به غم داد.. متوجه منظور ش شدم! انگار آرش خوب میتونست غم توی چشم هامو بخونه! سرمو پایین انداختم و باصدای آرومی گفتم: _من مهم نیستم، مشکلات من تمومی نداره، منوبیخیال! _اما انگار مشکلاتت داره…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 69 2.5 (2)

4 دیدگاه
  یاد پیامش افتادم.. نکنه بخواد دیونه بازی دربیاره و بلایی سرخودش بیاره؟! ازدست خودم حرصم گرفت.. دلم میخواست اونقدر خودمو بزنم تا به خودم بفهمونم کسی که به راحتی ولت کرد و باکسی دیگه خوابید، بخاطر توی احمق دست به خودکشی نمیزنه! نمیدونم چقدر توی فکر بودم که با…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 68 3.8 (5)

5 دیدگاه
  با ضربه ای که روی میزد زد ترسیده تکونی خوردم و باچشم های متعجب نگاهش کردم! _سارا نمیتونم کسی رو جایگزینت کنم! آره.. پسرپیغمبرنیستم وخطا کردم.. سعی کردم جاتو پرکنم و از یادت ببرم اما نه تنها فراموش نشدی بلکه هر لحظه جای خالیتو بیشتر حس کردم و بیشتر…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 67 2.5 (2)

11 دیدگاه
  بااستر‌سی که نمیدونستم از کجا و واسه چی به جونم ریخته، پله های دانشکده رو پایین اومدم و سعی کردم حواسم رو به حرف های بهنوش (دوست دانشگاهیم) بدم اما خدا میدونه که از هر ده تا کلمه ای که میگفت، من یک دونه اش رو به زور متوجه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 66 3 (2)

2 دیدگاه
  _چندتا چندتا قرص میخوری؟ اومد نزدیکم و با صدایی آروم وکنترل شده ای گفت: _هیس منم.. نترس.. ببخشید نمیخواستم بترسونمت! توی تاریکی هم چشم هاش برق میزد! نور گوشیمو به طرفش گرفتم و با همون ترسی که هنوز توی صدام مونده بود گفتم: _چرا اینجوری میکنی آخه؟ نمیگی سکته…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 65 3 (2)

5 دیدگاه
  تا آخرشب هرچه منتظر جواب پیام آرش موندم خبری نشد وهرلحظه بیشتر ازقبل از کارم پشیمون می شدم! تا دیروقت خودم رو توی اتاقم حبس کردم تا جلوی چشم پندار آفتابی نشم و عصبانی ترش نکنم! عجب شبی بود امشب..! یه دفعه عصبی بودم یه دفعه دلخور، یه دفعه…