رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 165

3 دیدگاه
    باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 164

10 دیدگاه
    پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 163

2 دیدگاه
    صبح باصدای زنگ تلفنم ازخواب بیدارشدم.. شماره ی مامان بود.. با استرس اول یه نگاه به ساعت که هشت ونیم صبح رو نشون میداد انداختم و مثل فنر…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 162

2 دیدگاه
    ترسیدم حقیقت رو بگم.. به دو دلیل نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم.. دلیل اول این بود که ممکنه با خودش فکرکنه عجب هنرپیشه ی خوبی هستم و چقدر…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 161

6 دیدگاه
    متوجه نشدم.. با گیجی نگاهش کردم وگفتم: _هان؟ گول چی؟ _گول بوسه ی کوتاه رو.. گفتم که عمیقققق باید باشه! اومدم فرار کنم که محکم تر گرفتم..  …
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 160

11 دیدگاه
    دستمو گرفت وبایه حرکت تند وتیز کشیدم سمت خودش که تعادلم رو ازدست دادم و افتادم تو بغلش.. _کجا خاله قزی؟ تازه داشتیم به قسمت های حساس اندام…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 159

1 دیدگاه
    باگریه سرم رو پایین انداختم وگفتم: _من حسودم آرش.. نمیتونم.. دست خودم نیست.. تونمیتونی درکم کنی.. نمیخوام تورو با کسی شریک باشم..   کشیدم توی بغلش و سرم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 158

9 دیدگاه
    سرموبه نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم: _آره حس میکنم اگه خراب واسم بهتره.. ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی همه چی خراب بمونه.. اینطوری ادامه پیدا کنه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 157

2 دیدگاه
  _میدونم.. اما دروغ گفتن بیشتر ناراحتم میکنه.. بیشتر بهمم میریزه! حالا میشه جوابشو بدی؟ میخوام ببینم چی میخواد! _سارااااا ؟؟؟ چاقوی دستمو که واسه پنیر آورده بودم بالا گرفتم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 156

7 دیدگاه
  احساس کردم هول شده چون با دست پاچگی رفت گوشی روبرداشت وبدون جواب دادن توی جیب شلوارکش گذاشت و گفت: _ولش کن یکی از رفیقامه جواب نمیدم! چشم هامو…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 155

22 دیدگاه
  باهاش لج کردم.. وقتی اون بعداز چندین بار خواهش وتمنای من که یه ذره رعایت حال منو بکنه، بازهم کار خودشو میکنه پس من هم به حرفاش گوش نمیکنم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 154

2 دیدگاه
  آرش اومد نزدیک تر و بالحن غمگینی مادرش روصدا زد.. _مامان؟ _میشه اینقدر به من نگی مامان؟ والا اونقدر پیرنشدم که پسر هم سن وسال تو داشته باشم! _خیلی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 153

3 دیدگاه
  سه روز بعد با رضایت شخصی و اجازه ی دکتر آمنه رو مرخص کردیم وآوردیم خونه.. زن بیچاره یا همش بخاطر داروهاش خواب بودیا بیدار میشد سراغ آرشی رو…