رمان آرزوی عروسک پارت 1672 ماه پیشبدون دیدگاه دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت: _عه؟ یعنی تو عاشق منی؟ با خجالت سری به…
رمان آرزوی عروسک پارت 1666 ماه پیش6 دیدگاه باحرف های آرش یه لحظه به سرم زد قید همه چی رو بزنم و دست تو دست آرش از اتاق برم بیرون و به نسیم بفهمونم که به…
رمان آرزوی عروسک پارت 1656 ماه پیش3 دیدگاه باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش…
رمان آرزوی عروسک پارت 1646 ماه پیش10 دیدگاه پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم…
رمان آرزوی عروسک پارت 1637 ماه پیش2 دیدگاه صبح باصدای زنگ تلفنم ازخواب بیدارشدم.. شماره ی مامان بود.. با استرس اول یه نگاه به ساعت که هشت ونیم صبح رو نشون میداد انداختم و مثل فنر…
رمان آرزوی عروسک پارت 1628 ماه پیش2 دیدگاه ترسیدم حقیقت رو بگم.. به دو دلیل نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم.. دلیل اول این بود که ممکنه با خودش فکرکنه عجب هنرپیشه ی خوبی هستم و چقدر…
رمان آرزوی عروسک پارت 1619 ماه پیش6 دیدگاه متوجه نشدم.. با گیجی نگاهش کردم وگفتم: _هان؟ گول چی؟ _گول بوسه ی کوتاه رو.. گفتم که عمیقققق باید باشه! اومدم فرار کنم که محکم تر گرفتم.. …
رمان آرزوی عروسک پارت 16012 ماه پیش11 دیدگاه دستمو گرفت وبایه حرکت تند وتیز کشیدم سمت خودش که تعادلم رو ازدست دادم و افتادم تو بغلش.. _کجا خاله قزی؟ تازه داشتیم به قسمت های حساس اندام…
رمان آرزوی عروسک پارت 15912 ماه پیش1 دیدگاه باگریه سرم رو پایین انداختم وگفتم: _من حسودم آرش.. نمیتونم.. دست خودم نیست.. تونمیتونی درکم کنی.. نمیخوام تورو با کسی شریک باشم.. کشیدم توی بغلش و سرم…
رمان آرزوی عروسک پارت 1581 سال پیش9 دیدگاه سرموبه نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم: _آره حس میکنم اگه خراب واسم بهتره.. ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی همه چی خراب بمونه.. اینطوری ادامه پیدا کنه…
رمان آرزوی عروسک پارت 1571 سال پیش2 دیدگاه _میدونم.. اما دروغ گفتن بیشتر ناراحتم میکنه.. بیشتر بهمم میریزه! حالا میشه جوابشو بدی؟ میخوام ببینم چی میخواد! _سارااااا ؟؟؟ چاقوی دستمو که واسه پنیر آورده بودم بالا گرفتم…
رمان آرزوی عروسک پارت 1561 سال پیش7 دیدگاه احساس کردم هول شده چون با دست پاچگی رفت گوشی روبرداشت وبدون جواب دادن توی جیب شلوارکش گذاشت و گفت: _ولش کن یکی از رفیقامه جواب نمیدم! چشم هامو…
رمان آرزوی عروسک پارت 1551 سال پیش22 دیدگاه باهاش لج کردم.. وقتی اون بعداز چندین بار خواهش وتمنای من که یه ذره رعایت حال منو بکنه، بازهم کار خودشو میکنه پس من هم به حرفاش گوش نمیکنم…
رمان آرزوی عروسک پارت 1541 سال پیش2 دیدگاه آرش اومد نزدیک تر و بالحن غمگینی مادرش روصدا زد.. _مامان؟ _میشه اینقدر به من نگی مامان؟ والا اونقدر پیرنشدم که پسر هم سن وسال تو داشته باشم! _خیلی…
رمان آرزوی عروسک پارت 1531 سال پیش3 دیدگاه سه روز بعد با رضایت شخصی و اجازه ی دکتر آمنه رو مرخص کردیم وآوردیم خونه.. زن بیچاره یا همش بخاطر داروهاش خواب بودیا بیدار میشد سراغ آرشی رو…