رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت آخر

33 دیدگاه
  -بریم پیش لاله هادی! فقط بریم… یزدان نشسته بود لب حوض و کیسان با نگاه مرموزش خیره خیره ما را نگاه میکرد. آن مرد هم با سر و صورتی…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 69

25 دیدگاه
  سر آریا را گذاشته بود روی قلبش و داشت آرامش میکرد. -هوم؟ -میگم… نظرت چیه خودمونم دستبهکار بشیم؟ آریا دماغش را محکم میکشید بالا که آب دماغش نریزد، لاله…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 68

4 دیدگاه
  اشکهایم بی‌امان میبارید، قلبم شکسته بود از این رفتار سرد او! از عصبانیتش و اینکه نگاهم نکرد. اولش فکر کردم آمده پی رابطه! میخواستم شرط بگذارم. میخواستم باز از…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 67

16 دیدگاه
    بیحرف نشستم پشت میز. دلم میخواست آنقدر نگاهش کنم که چشمانم از سو بیفتد. آنقدر نگاهش کردم که نفهمیدم کی چای خوشرنگش را جلویم گذاشت و پولکی کنجدی…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 66

2 دیدگاه
  حالا چه میخواست بکند جز مشتی حرف زور که آنها را هم پیشتر شنیده بودم! -وای! ترسیدم! مثلا چیکار میکنی؟؟ برای گفتن حرفش کنار گوشم سرش را خم کرد.…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 65

4 دیدگاه
    برخلاف میلم گفتم، برخلاف آنچه دلم فریاد میزد. -نکن! برو! لاله حودمه! نفس خندانش خورد به لالهی گوشم… تمام سلولهای تنم افتاد به تپش خواستنش! عطر نفسش همان…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 64

12 دیدگاه
  این خانه یکبار بی مشدی برایم قبر شد یکبار حالایی که لاله رفته بود تا من را نبیند. -چمدونامو بیارم میام! -نمیخواد، بیا برو تو من میارم! البته اگه…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 63

18 دیدگاه
  در کرده! -نمیام! بذار برم… من حاملهم کیسان… اگه اتفاقی واسه بچهم بیفته به خدای احد و واحد دودمانتو به باد میدم! انگار حرفهایم را اصلا نمیشنید ! نمیشنید…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 62

12 دیدگاه
  لیوان را کنارم لبهی باغچه گذاشتم. اولین کسی که استرس کاشته بود در دل لاله خود مسعود برازنده بود . خواستم همین را بگویم اما …   شاید میتوانستم…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 61

2 دیدگاه
  -آدم باش ! شانه بالا انداخت و دوباره شروع کرد به خوردن. -به من چه! اونقد خودخوری کن که بمیری! والا! منو بگو واسه این دلم سوخته! شمارهی لاله…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 60

7 دیدگاه
    استوار. پوله رو نداد گفت خرج همینجا کرده. چهطور شهناز میتوانست پول موسسهی دولتی را برای خودش بردارد؟ اصلا آنها به چه عقلی پول را به حساب شخص…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 59

5 دیدگاه
  بابای تو اره! میبرن ببینن کدومشون زودتر ریشهمونو میخشکونن! حق داشت، حتی یک مرد به غرور و هیبت او هم کم میآورد! -ریشهی من و تو رو این بچه…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 58

8 دیدگاه
            -کار اون نیست بابات کرده! بابایم؟ بابای مهربان من؟ حاج مسعود آنقدر عوض شده بود که دست روی مامان بلند کند؟ گوشیام از دستم…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 57

5 دیدگاه
    شهناز زیرلب چیزی زمزمه کرد و نگاه چپی به من انداخت.   روسری قرمزم را جلو کشیدم و جلویش خم شدم.   – بفرمایید مسقطی…   – نمی‌خورم!…
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 56

5 دیدگاه
    – حروم‌زاده جد و… لا‌اله‌الا‌الله! دهن منو وا نکن مسعود برازنده! وا نکن که آبروتو جلو در و همسایه‌ت طوری ببرم که دیگه نتونی سر بالا بگیری!  …