رمان الفبای سکوت Archives - صفحه 4 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 92

  تارخ زمزمه‌ی او را شنید که خنده‌ی بی‌صدایش شدت گرفته و باعث شد تا شانه‌هایش بلرزد. دست خودش نبود. وقتی کنار افرا بود حال عجیب و خوشی را تجربه می‌کرد. انگار زمانی که کنار افرا بود خندیدن آسان می‌شد. _ افرا زود برگرد. منتظرتم. افرا همانطور که پشت به او داشت به سمت خانه‌شان می‌رفت دستش را بالا برده

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 91

  شیرین برای آرام کردن او با مهربانی زمزمه کرد: _ خودت رو سرزنش نکن مادر‌. تینا بد حرف زد عصبی شدی‌ اما مگه ما سه نفر تو این دنیا جز هم کی رو داریم؟ باید مراقب همدیگه باشیم با دعوا که چیزی درست نمیشه. امشب اومدی خونه حواست بهش باشه. تارخ لبخندی زد. شیرین دلگرمی بزرگی برایش محسوب میشد.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 90

  ابروهای شیرین بالا رفتند. _ چی شده تارخ؟ چرا عصبی هستی؟ از چی باید خجالت بکشی؟ تارخ اخم کرد. _ چرا از این خانم نمی‌پرسی؟ خطاب به تینا غرید: _ چرا لال شدی پس؟ منو نگاه کن ببینم. تینا با چشمانی خیس سرش را بالا آورد یادش نمی‌آمد آخرین بار کی تارخ بر سرش داد زده بود. _ چیکار

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 89

  آرش دستانش را روی میز درهم گره زد‌ و نفس عمیقی کشید. _خیلی چیزا می‌دونم افرا… اما ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا سوالی نگاهش کرد‌. _چرا؟ آرش نگاهش را به چشمان او دوخت. _ تارخ راجع به زندگیش با هیچ‌کس حرف نمی‌زنه‌‌. ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا با صورتی افتاده نگاهش کرد‌. _آرش خواهش می‌کنم ازت. اگه

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 88

  شیرین انگشت اشاره‌اش را روی لب‌هایش گذاشت. _ ساکت شو می‌خوام گوش بدم به آهنگی که می‌خونه‌. آهنگ محبوبمه… تارخ با اخم سکوت کرد و ناخواسته محو صدای افرا که ترانه‌ای از گوگوش می‌خواند شد. کل سالن در سکوتی مطلق به او گوش می‌دادند. ” ای چراغ هر بهانه از تو روشن ، از تو روشن ای که حرفای

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 87

  با دست به اطرافش اشاره کرد. _ بگو چرا از این عمارت متنفری! بهم بگو منظورت از اون لجن‌زاری که ازش حرف می‌زنی چیه؟ بازوی او را فشار داد. عمدا تیر خلاص را زد‌. _ اگه نگی برگشتن به مزرعه سخت می‌شه برام… نمی‌تونم بهت اعتماد کنم. تارخ لبخند تلخی زد. _ بگمم نمیای… بشنوی هم اعتمادت از بین

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 86

  حیاط عمارت خلوت بود، اما نه آنطور که تارخ می‌خواست. در نتیجه همانطور که دست افرا را محکم گرفته بود مسیرش را از همان ابتدای پله‌های ورودی کج کرد و به سمتی که بنظرش کمی تاریک تر و خلوت‌تر از بقیه‌ی قسمت‌ها بود رفت، اما افرا وسط راه کنار یک درخت تنومند ایستاد طوریکه تارخ هم مجبور شد قدم‌هایش

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 85

  مهران با لذت از برخورد خشمگین او خندید. _ چه غیرتی! بنده بجز شما به کسی توجه نمی‌کنم خوشگل خانم خوبه؟ افرا صورتش را جمع کرد. _ مهران سر جدت حالمو بهم نزن. موقع وارد شدن به سالن از دور دیده بود که او در حال خوش و بش کردن با چند دختر است اما اهمیتی نداده بود. با

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 84

  انگار صحرا متوجه این استرس و هیجان در لحن او شده بود که بدون اینکه جواب شوخی او را بدهد بازوی افرا را گرفته و پرسید: _ خوبی؟ با تردید اضافه کرد: _ هیجان داری برای دیدنش. مگه نه؟ افرا لبخند سر‌سری زد. بیش از آنچه که فکرش را می‌کرد هیجان زده بود. فقط می‌خواست وارد آن مهمانی شده

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 83

  خیلی‌وقت‌ها بی‌توجه به قوانین همانگونه که داشت رانندگی می‌کرد به تلفنش جواب می‌داد، اما حالا واقعا تمرکز درست و درمانی نداشت. همانگونه هم به زور داشت رانندگی می‌کرد. برای همین راهنما زده و ماشین را در گوشه‌ی خیابان پارک کرد. صحرا گوشی‌اش را از داخل کیفش که روی صندلی عقب ماشین انداخته بود بیرون آورد. نگاهی به صفحه‌ی آن

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 82

  از آرایشگاه که بیرون زدند آرزو با ملایمت از آن‌ها خواست شام را کنار هم بگذرانند. صحرا در حال نق زدن بود، اما با شنیدن اینکه مادرش برای قبولی‌اش کادو گرفته‌ است نق زدن را فراموش کرد. رستورانی انتخاب کردند و وقتی به رستوران مدنظرشان رسیدند که هوا هم تاریک شده بود. وقتی غذا سفارش دادند آرزو از کیفش

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 81

  بعد از فرارش اول سعی کرده بود همانطور که فرزین گفته بود بیخیال نامدارها و مزرعه شود، اما فایده نداشت. چون حالا دیگر دغدغه‌اش فقط مزرعه نبود. دغدغه‌ی بزرگی به دغدغه‌هایش اضافه شده بود و آن مربوط می‌شد به صاحب مزرعه. شبانه‌روز و بی‌وقفه به تارخ می‌اندیشید. می‌دانست دست آخر هم نخواهد توانست بی‌خیال شود. صدای چرخیدن کلید داخل

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 80

  افرا ترسیده دستش را عقب برد. اولین بار نبود که با عصبانیت تارخ مواجه می‌شد، اما اولین بار بود که او را تا این اندازه خشمگین می‌دید. می‌ترسید چیزی بگوید یا کاری کند که خشم او را به اوج رسانده و کاری خطرناک از دستش سر بزند. بخصوص که با دیدن آن چند مرد گردن کلفت و چنین تشکیلاتی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 79

  _ خانم مهندس کجا دارین می‌رین؟ استرسی که در وجودش بود باعث شد بیش از هر وقت دیگری از جا پریده و بترسد. حتی این استرس اجازه نداده بود به راحتی در اول کار صدای رحمان را تشخیص دهد. واکنش خارج از حد معمولش رحمان را متعجب ساخته بود که دوباره پرسید: _ خانم مهندس… افرا اینبار اجازه نداد

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 78

  تارخ با لذت نگاهش را میان آن دو چرخاند. _ بفرما مسعودخان. اینم از مغز متفکر تیمتون! آه از نهاد مسعود بلند شد. رسما گورشان کنده شده بود. حالا و با این وضعیت پشیمان بود از اینکه چرا حرف‌های افرا و آرش را جدی نگرفته است، اما یک چیز را نمی‌فهمید. افرا واقعا تارخ نامدار را می‌شناخت و برای

ادامه مطلب ...