رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 122 5 (2)

14 دیدگاه
  افرا روی کاناپه مشکی اسپورت گوشه خانه که مقابل تلویزیون قرار داده شده بود نشست. تارخ هم با لبخند خودش را کنارش رسانده و روی کاناپه جاگیر شد. دستش را دور شانه ی افرا حلقه کرد و او را به خودش چسباند. پاهایش را روی میز مقابل کاناپه دراز…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 121 5 (4)

15 دیدگاه
  باورش نمیشد چنین اتفاقی رخ داده باشد تا اینکه کتانیهای آشنای جلوی در را دید. افرا دیوانه شده بود؟ یا به سرش زده بود؟ سریع با کلیدی که داشت در را باز کرد و داخل رفت. با باز شدن در بلافاصله عطر خوش غذا زیر بینیاش پیچید. چراغهای پذیرایی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 120 5 (5)

50 دیدگاه
  خون این وطن زخم دیده رو میمکین. تا وقتی اینهمه خیانت هست چه امیدی به پیشرفت؟ تا وقتی که آدم خطاکاری مثل تو با افتخار از دزدیهاش از بیت المال حرف میزنه چه امیدی داشته باشیم تا مردم تاریخ رو بفهمن؟ نامیخان دستهی عصایش را فشار داد. از جسارت…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 119 5 (3)

4 دیدگاه
  افرا ازم دور بمونه. سامان با حرص خندید. _ خودت میفهمی چی میگی؟ خنده ی عصبیاش را قورت داده و با حرص غرید: _ فرصت میخوای چیکار کنی؟ داری بچه گول میزنی؟ تارخ یک قدم به عقب برداشت. به سامان حق میداد چنین واکنشی نشان دهد. شرایط پیچیده‌ی او…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 118 4.5 (6)

4 دیدگاه
  خودش جواب خودش و داد. _قطعا نمی خوای… پسر زیاده خواهیت رو تموم کن و به حسین کم قانع باشی تا به یه بیچاره تبدیل نشدی! به جای اینکه به خاطر پول ادای عاشقانه دلخسته رو برا من دربیاری برو بچسب به همون آریا. لاله خواست چیزی بگوید که…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 117 5 (3)

14 دیدگاه
  از تماس افرا یک ربع میگذشت و همچنان خبری از او نبود ، با اینکه صدای افرا را شنیده و از سالم بودن او اطمینان حاصل کرده بود ، اما باز هم نمی توانست نگرانی که در وجودش ریشه دوانده بود را پس بزند . دلیل این نگرانی را…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 116 5 (4)

5 دیدگاه
  او در گریز بود. میتوانست باز هم عاشق مردی باشد که بر طبق شنیدهه ایش با التماس یک مادر حاضر شده بود جسم بیجان پسرش را تحویلش دهد؟ نیشگونی از رانش گرفت. نباید پای میز محاکمه و قضاوت مینشست. ممکن بود تمام حرفهای آن دو مرد یاوه‌گویی باشند. ذهنش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 115 5 (3)

18 دیدگاه
  کلمه ی خطرناک افرا را مطمئن تر از قبل کرد تا سر از جریان معاملات دربیاورد. _ رقیه خواهش میکنم ازت. من باید بفهمم تارخ کجا رفت. رقیه آب دهانش را قورت داد. _ از من نشنیده بگیرین…تردیدش برای گفتن یا نگفتن باعث شد مکث کوتاهی کند، اما نهایتا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 114 4.8 (5)

9 دیدگاه
  افرا سرش را به چپ و راست تکان داد. _ نه ناراحت نیستم که… یکم مضطربم. تارخ متعجب تر از قبل پرسید: _ مضطرب برا چی؟ من که پیشتم. افرا در جواب دادن کمی مکث کرد. واقعا نمیفهمید چگونه باید این موضوع را بر زبان میآورد. پریود شدن یک…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 113 5 (4)

10 دیدگاه
  تارخ نفس داغش را با بازدمی عمیق بیرون فرستاد _جواب بده خب افرا پوزخندی زد. _ ماشاءالله حلال زادهم هست.تارخ دستش را لای موهایش فرو برد. سامان حلال زاده بود، اما بدترین زمان را برای تماس انتخاب کرده بود. صدای افرا باعث شد به او نگاه کند. _ برای…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 112 5 (3)

15 دیدگاه
  بازوهای افرا را در دست گرفته و نگران در چشمانش خیره شد. _ حالت خوبه؟ افرا دستانش را دور کمر او حلقه کرده و سرش را روی سینه اش گذاشت. . ._ از صبح کجا بودی؟ برای چی منو اینجا تنها ول کردی؟ تارخ کمر او را آرام نوازش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 111 5 (7)

11 دیدگاه
  بدون حضور تارخ اندکی استرس داشت. بخصوص که در بدو ورود با صاحبخانه ی جدی مواجه شده و فهمیده بود مکالمه و حرف زدن با او بدون اینکه وارد خط قرمزهایش نشود کار سختی بود. اول از کبری خواست او را به سرویس بهداشتی ببرد. عجیب بود که در…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 110 5 (5)

11 دیدگاه
  آهی کشید. _ کاش یکم مراعاتم رو میکردی! افرا به نیم رخ غمگین او نگاه کرد. بوسه‌ای که باید خوشحال و هیجانزده شان میکرد غمگینشان کرده بود. _ چرا صاف و پوستکنده باهام حرف نمیزنی؟ راجع به چیزی که تو قلبت میگذره؟ . .تارخ روی تشک دراز کشیده و…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 109 5 (4)

14 دیدگاه
  افرا یکتای ابرویش را بالا داد. _ پس چرا خرابشون نکردن؟ بخاطر حیوونا؟ تارخ با شک جواب داد. _ یه بار از کدخدا شنیدم که خواستن شکل روستایی این منطقه حفظ شه برا همون. برای توریستایی که گذرشون به اینجاها میخوره این چیزا جالبن. افرا ابروهایش را بالا داد.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 108 5 (5)

13 دیدگاه
  تارخ قاشق را از دست او گرفته و بعد از اینکه آن را با محتویات داخل بشقاب پر کرد جلوی دهان افرا گرفت. _ نگفتم با سوپ بازی کن! گفتم بخورش. افرا لبخند بیجانی زده و خواست قاشق را از دست او بگیرد که تارخ اخم کرد. _ باز…