رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 32
ایرج خان تنها خیره نگاهش کرد و حرفی نزد… پارسا خان که شاهد حرف هایشان بود، گفت: به نظرم درخواست منصفانه ایه ایرج خان…؟! ایرج خان سر تکان داد. -قبوله ولی کوچکترین مشکلی نباید پیش بیاد…؟! امیریل دوست داشت گردن مرد را بشکند و چقدر سخت بود، حفظ ظاهر کند. -هیج مشکلی پیش