رمان تارگت Archives - صفحه 6 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 387

          – حرف بزن درین.. می دونستی نـــــــــه؟ یه لحظه به خودم اومدم و منم عصبانی شدم.. با خشم کوبیدم تخت سینه اش و ازش فاصله گرفتم.. – ولم کـــــن.. این کارا چیه می کنی؟ دیوونه شدی؟ خیره به صورتش مشغول ماساژ دادن بازوهام شدم که پوزخندی زد و سرش و با تاسف به چپ و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 386

          انگار نمی دونم زودتر زنگ نزد تا یه وقت خرج مراسم روی دوشش نیفته! چرا داییم نمی خواست بفهمه که من خط به خط افکارش و حفظم و انقدر خودش و پیشم کوچیک نمی کرد. – مردمی که راضی می شن من تو این وضعیت.. ده بیست میلیون خرج کنم واسه گرفتن یه مراسم آبرومند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 385

          سرم و انداختم پایین و سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودم و آروم کنم.. پس از اول منظور کوروش امیرعلی بود.. نه میران! خیال می کرد که من.. به خاطر دوری چند روزه از امیرعلی انقدر پریشون شدم و به یادش آهنگ گوش می دم تا درد این دوری کمتر بشه؟ با این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 384

          یعنی واقعاً توی ناخودآگاهم دلم می خواست یه بار دیگه صداش و بشنوم؟ که عین آدم های سال ها انتظار کشیده تو این دو روز مدام با خودم مرورش کردم و.. هیچ تلاشی برای قطع کردن اون صدا از توی گوشام نمی کردم؟ خودم و که نمی تونستم گول بزنم.. دوست داشتم تا آخر اون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 383

          تاییدم و که گرفت رفت زنگ بزنه و من تا جلوی در رفتم و مشغول پوشیدن کفشم شدم.. واقعاً این حال بد و آشفتگی به خاطر چی بود؟ چرا داشتم انقدر راحت وا می دادم؟ چرا تا میران و دیدم دوباره از این رو به رو شدم و یادم رفت که تو این یک سال

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 382

          حتم داشتم که برخورد امروز و اون تصادفی که مثلاً قرار بود اتفاق بیفته هم ساختگی بود و براش برنامه ریخته بود که اون جا خودش و به من نشون بده! با همه اینا هنوز هزار تا سوال تو سرم بود. مهم ترینشم این که از کجا من و پیدا کرده؟ من که دیگه نه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 381

          انقدر رفتم تا چشمم به یه پارک خورد و تونستم خودم و به یکی از نیمکت هاش برسونم و ریکاوری کنم تا بلکه بتونم دوباره بلند شم و به زندگیم ادامه بدم! ولی مگه به همین راحتی بود؟ من همین چند دقیقه پیش میران و دیدم.. باهاش حرف زدم.. یه مکالمه خیلی عادی که اصلاً

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 380

          آدمی که درست یک سال و چهار ماه از آخرین باری که دیده بودمش می گذشت.. آدمی که اصلاً شبیه اون آخرین باری که دیده بودمش نبود.. در حالی که فکر می کردم.. اگه یه روزی.. یه جایی دوباره ببینمش.. چهره اش به خاطر اون آتیش سوزی جوریه که از شرم و خجالت نمی تونم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 379

          با دستای لرزون یه شال رو سرم انداختم و بعد از چند تا نفس عمیق واسه آروم شدنم دستگیره در و به پایین کشیدم و با مکث زیاد در و باز کردم. از قصد طولش می دادم تا اگه کسی به خیال این که خونه خالیه برای دزدی اومده باشه.. بفهمه به کاهدون زده و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 378

          – راستی فردا صبح باید بری دفتر مرتضوی این چک و بهش بدی.. یادت نره! قطعات کم داریما! اونم که دندون گرده تا چک و نگیره سفارش و نمی فرسته! پوفی کرد و با کلافگی اضافه کرد: – اگه یه کم خودمون و می کشیدیم بالا و می تونستیم خودمون قطعات وارد کنیم و به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت377

  #تارگت           اخمام تو هم فرو رفت.. هرچی فکر کردم یادم نیومد که تا حالا حرفی راجع به این که یک ساله نه لب به ماکارونی زدم و نه خودم درستش کردم به کوروش گفته باشم که حالا اونم برای محک زدن من.. از قصد همچین حرفی زده باشه یا نه.. ولی احتمال دادم همین

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 375

  #تارگت           درست یک ماه پیش.. وقتی صبح زود امیرعلی اومد دنبالم تا با هم بریم کوه و من با وجود این که شدیداً خوابم می اومد.. به خاطر قولی که از چند روز پیش بهش داده بودم حاضر شدم که باهاش برم.. از آسایشگاه زنگ زدن و گفتن مادرم توی خواب تموم کرده و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 374

  #تارگت #پارت_374       * – سلام مامان.. خوبی؟ بازم جمعه شد.. من اومدم دیدنت. می بینی؟ یه ماهه که خونه ات و عوض کردی و فاصله ات از جای قبلی خیلی دورتر شده.. ولی بازم میام. چون حس می کنم.. چون حس می کنم هنوز جمعه ها چشم به راهمی.. حتی اگه.. چشمات دیگه برای همیشه بسته

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 373

          نگاهم و به چشمای جدی و مصممش دوختم که گفت: – هر موقع.. حس کردم که این قضیه.. داره از سمت من یه رنگ و شکل دیگه ای پیدا می کنه و.. به قول تو.. دلم می خواد رابطه امون فراتر از چیزی که هست بره.. بی سر و صدا از زندگیت بیرون می رم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 372

          – این که من از مشکلاتم و تنهایی هام گفتم.. معنیش این نیست که دارم دنبال دوست می گردم. – من به تو کاری ندارم. ولی من دارم دنبال دوست می گردم! زل زدم بهش و ساکت موندم که گفت: – شاید چون خانواده دارم فکر کنی بلوف می زنم.. یا ناشکری می کنم. ولی

ادامه مطلب ...