رمان تارگت

رمان تارگت پارت 341 3.4 (5)

10 دیدگاه
          تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دستم و جوری محکم جلوی دهنم بگیرم که درد فک و صورتم من و به خودم بیاره و بهم بفهمونه این جا جای واکنش نشون دادن نیست! واسه همین سریع از پله ها پایین رفتم و خودم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 340 3.8 (5)

11 دیدگاه
          نفسی گرفتم و حالا که دیگه راه انکار به روم بسته شده بود به ناچار سرم و به تایید تکون دادم و لب زدم: – فقط.. اومده بودم.. یه سر بزنم.. کاری نداشتم.. ببخشید.. نمی خواستم مزاحم کارتون بشم! – خواهش می کنم.. این جا…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 339 4 (4)

4 دیدگاه
            وقتی داشتم از منشی آدرس می گرفتم.. یا وقتی داشتم خودم و با عجله به این جا می رسوندم انگار ذهنم فقط داشت هول و حوش کار پیدا کردن می گذشت و به چیز دیگه ای اهمیت نمی داد.. حالا که دقتم بیشتر شده…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 338 3.7 (3)

12 دیدگاه
          تو این یه هفته دیگه هم که گذشته بود.. هنوز نتونسته بودم خودم و قانع کنم که برم سراغش و از هر طریقی که می تونم یه خبری ازش گیر بیارم. شماره عمه اش و از همون روزی که زنگ زده بود توی گوشیم داشتم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 337 3.8 (5)

10 دیدگاه
          * هوا تاریک شده بود که بعد از یه پیاده روی طولانی.. بدون این که بخوام حتی تو یه مسیر ماشین سوار شم.. رسیدم به خونه.. در و با کلید باز کردم و رفتم تو.. با دیدن ریتا تو حیاط کوچیک و جمع و جور…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 336 4 (4)

11 دیدگاه
نگاهش انقدر طولانی شد که چند تا از بچه های ردیف جلو سرشون و به عقب برگردوندن تا ببینن مسیر این نگاه خیره دقیقاً کجاست و همه اشون به من.. یا جایی حوالی من رسیدن. که بالاخره بعد از چند لحظه نگاهش و گرفت و با صدای بلند و رسایی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 335 4 (4)

13 دیدگاه
          اونا هم انگار.. بدجوری حساب می بردن از این درین جدید و بیش از حد جدی و مصممی که فرق داشت با اون دختر سر به زیر و خجالتی و کم حرف.. که دیگه چیزی نگفتن.. یعنی حرفی هم برای گفتن نداشتن وقتی کار زشت…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 334 3.7 (3)

1 دیدگاه
        – روز اول ترم گرفتی خوابیدی؟ با دو تا انگشت چشمام و که دیگه حتی انگیزه ای برای آرایش کردنشون نداشتم مالیدم و لب زدم: – دیشب نخوابیدم.. الآنم به زور این جا نشستم. – کلی دانشجوی جدید اومده.. سرش و نزدیک تر کرد و با…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 333 5 (2)

6 دیدگاه
          پوزخند ناباورانه ای زد و با حرص غرید: – این بود اون تصمیم عاقلانه ای که گرفتی؟ این که سر تا پا دیوونگیه! شونه ای بالا انداختم و با بی تفاوتی جواب دادم: – تا الآن.. همیشه تو زندگیم سعی کردم عاقل باشم.. این شد…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 332 5 (3)

2 دیدگاه
        ولی نه لزومی داشت معذرت خواهی کنم.. نه این پشیمونی رو به زبون بیارم.. همین سکوت کافی بود که بفهمه بهش حق دادم و اونم جری تر شد و سر پا وایستاد.. – پیش میران بودی نه؟ نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 331 5 (3)

9 دیدگاه
          اما بعد از اتفاق اون شب.. بعد از تعریف کردن ماجرا.. اینبار از زبون من.. بعد از این که فهمید با کوروش همدست شدم تو زمین زدنش.. چرا بازم نامه رو بین این وسایل گذاشته بود تا به دستم برسه؟ من که حتی.. قسمت های…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 330 5 (3)

11 دیدگاه
      تو جیب پشتیشم.. یه کاغذ هست.. که توش همه چی و نوشتم! اینکه چرا بهت نزدیک شدم.. چرا باهات طرح دوستی ریختم و هرکاری کردم تا.. بهم علاقه مند بشی و آخرسر.. چرا این شکلی همه چیز و زیر پاهام له کردم و درست فردای اولین رابطه…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 329 5 (3)

10 دیدگاه
        مکثی کردم و شاید فقط برای این که نشون بدم قرار نیست از این به بعد آدم بده قصه من باشم و حتی اگه طرف مقابلم دشمن مسلمم باشه.. هنوز می تونم نسبت بهش دلرحم باشم گفتم: – درباره ریتا هم.. اگه تو مشکلی نداشته باشی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 328 4.2 (5)

9 دیدگاه
          درحالیکه با تکیه به تخت خودم و سر پا نگه داشته بودم که این ضعف من و پخش زمین نکنه.. بی اهمیت به حضور مهناز.. بیرون این اتاق.. که ممکن بود این اشک ها.. الآن دیگه براش یه کار مسخره و بی فایده به نظر…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 327 4 (4)

8 دیدگاه
        عجیب بود که حالم ثانیه ای عوض می شد.. کل این نیم ساعت.. تا همین چند ثانیه گذشته دلم می خواست ببینمش و حالا.. به حد مرگ پشیمون شدم! شاید به خاطر حرف هایی که مهناز درباره وضعیت پاش زد و من حس کردم.. دیگه نگاه…