رمان تارگت پارت آخر
بند کیفم و روی دوشم محکم کردم و قدم هام و به سمت اتاقی که شماره اش و از پرستارای این جا پرسیده بودم برداشتم.. به جلوی درش که رسیدم چند تا نفس عمیق کشیدم و یه بار دیگه حرفای میران و قبل از این که بیام این جا توی سرم مرور کردم وقتی گفت: «می دونی