رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 3 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 90

#پارت_۶۹۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 سینی رو گذاشتم روی میز و چهار زانو رو کاناپه نشستم تا اون از پله ها بیاد پایین. حتی دوست داشتم چاییم رو با اون و در کنار اون بخورم. یقه لباسم افتاده بود پایین و تقریبا سینه هام کاملا مشخص بودن اما اصلا اهمیت نداشت! گمون نکنم نیما اصلا با دیدن همچین صحنه هایی

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 89

سرم روی میز بود و تقریبا رفته بودم توی یه خواب سنگین و عمیق که تلفن خونه تو دستم زنگ خورد! از خواب پریدم! با اون چشمهای خوابالود و تارم نگاهی به اطراف انداختم و بعد خیلی زود تماس رو وصل کردم و گفتم: “الو…” صدای نیمایی که تا الان منتظرش بودم و هر چقدر بهش زنگ میزدم در دسترس

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 88

#پارت_۶۹۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 سرم بیماری که زیاد بیقراری میکرد رو براش وصل کردم. یه دختر خانم حدودا بیست و چندساله بود که درد شدیدی رو بخاطر میگیرنش داشت متحمل میشد! یه مسکن براش زدم و گفتم: -نگران نباش! یکم تحمل کن الان آروم میگیری! ساعد دستشو گذاشت روی چشمهاش و دیگه ناله نکرد و شقیقه هاش رو از

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 87

#پارت_۶۹۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 مسواک زدم و با خشک کردن دست و صورتم از سرویس اومدم بیرون و به سمت کمد لباسها رفتم! روی ردیف رگال، اون لباس خوابهای ساتن که یه پیرهن و یه شلوار ساتن با گلهای آبرنگی ابی بود چشمم رو گرفت. خسته از هر نوع لباس زیری لخت مادر زاد شدم و تنها همونهارو پوشیدم…

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 86

#پارت_۶۹۱ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 دیگه نتونستم بخورم. شکمم درد گرفته بود. با دستمال لبهام رو تمیز کردم و بعد روی چمنها دراز کشیدم… نیما پرسید: -مگه نمیخوری!؟ حالم خیلی هم خوب نبود.انگار حس تهوع داشتم. دستهام رو گذاشتم روی شکمم و جواب دادم: -نه…سیر شدم!دیگه نمیتونم بخورم! تعجب کرد.آخه من خیلی هم نتونستم چیز زیادی بخورم واسه همین گفت:

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 85

#پارت_۶۶۱ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 همین که خواستم سمت در برم مچ دستم رو گرفت و نگه ام داشت. همین کارش باعث شد قلبم تو سینه ام به تپ و تاپ بیفته از ترس. از اضطراب…از وحصت اتفاقهای نیفتاده! راستش من ترسیده بودم و توی همون لحظات کوتاه چندینبار به صورت فوری فوتی اون لحظات رو باخودم مرور کردم. اینکه

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 84

#پارت_۶۸۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 خواب نبودم اما بیدار بیدار هم نبودم با این وجود تا در باز شد و نیما اومد داخل حضورش رو احساس کردم. لای چشمهام یه کوچولو وا شدن. به گمون اینکه من خوابم بی سرو صدا جلوتر اومد و یه راست رفت سمت کمد لباسها و درش رو باز کرد. فکر کنم میخواست لباس عوض

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 83

#پارت_۶۷۶ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 بغص بدی راه گلوم رو بسته بود.به دروغ…آره به دروغ جواب دادم: -چون دوست ندارم.چون ازت خوشم نمیاد! همین… بی حرکت ایستاد و مایوسانه بهم خیره شد. نگاهش چنان غمگین و پر یاس شده بود که از خودم بابت گفتن این سوال در حد مرگ متنفر شدم. پرسید: -بدت میاد !؟ بابت اون تست مثبت

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 82

    #پارت_۶۷۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 سر انگشت اشاره ام رو قفسه ی سینه اش گذاشتم و گفتم: -نیما این جدی ترین تصمیم منه عوضش هم نمیکنم! دستمو پس کشیدم و عقب رفتم.هنوز هم چشم تو چشم بودیم. من هیچوقت توی زندگیم تا به این حد در مورد انجام کاری جدی نبودم. اون اما انگار کاملا بر خلاف

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 81

#پارت_۶۶۴ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 پدر سهند یه بازاری قدیمی بود که حرفه و کار و بارش مربوط میشد به تجارت و خرید و فروش فرش برای همین تقریبا میشد گفت مرد ثروتمند و مال و منال داری بود. اصلا یکی از خوش شانسی های سهند تو زندگیش همین بود که یه پشتوانه محکم براب تغییر جنسیت دادن خودش داشت

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 80

#پارت_۶۵۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 آهانی گفت و راهش رو به سمت آشپرخونه کج کرد. به سمتی که من بودم. آب دهنمو قورت دادم و به چایی ریختنم تو فنجونها ادامه دادم. انگشتام لرزش داشتن…تو دلم خدا خدا میکردم یه وقت نخواد اینجا و تو این موقعیت وقتی که پدر و مادرش هم هستن داد و بیداد و راه بندازه

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 79

#پارت_۶۵۲ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 دو سه ساعتی میشد که خودمو کشون کشون تا نزدیک به دیوار رسونده بودم.تکیه ام رو داده بودم به دیوار و با جمع کردن پاهام سرمو گذاشتم روی زانوهام! چند ساعتی میشد که توی همون حالت گیر کرده بودم. با اینکه نیما پیم نبود اما صدای داد و بیدادهاش رو توی سرم احساس میکردم. احساس

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 78

رو پل نشسته بودیم و پاهای آویزون شده مون رو آهسته و آروم تکون میدادیم. هم من ساکت بودم و هم اون… من که حتی اگه کنارش هم مینشستم و مثل الان هم حرف نمیزدم و فقط صم بکم اوقات رو میگذروندم هم باز چون بود حالم از هر حال بهتری بهتر میشد! آخه آدما میتونن کلی رفیق صمیمی داشته

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 77

خندیدم و خیلی آروم چرخیدم سمتش.به صورت جذابش نگاه کردم. ذهنم تو تمام اون لحظات خالی شده بود از تمام کسایی که همیشه آشفته ام میکردن و نمیذاشتن راحت باشم… از مهرداد گرفته تا نوشین و خاله و حتی فرزین و حرفهاش… حرفهایی که منو هوایی کرده بودن و باعث شده بود باخودم سر دوراهی قرار بگیرم و حتی به

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دحتر نسبتاً بد (بهار) پارت 76

نگاهم به بیرون بود که دستش رو گذاشت روی شونه ام.تو خودم جمع شدم. انگار میخواستم از خودم دفاع کنم دربرابر کسی که خیلی باهم غریبه بودیم. یه جوری شده بودم. با بهتره صادقانه بگم…از وقتی فرزین رو دیده بودم انگار دیگه خودم نبودم. هوایی شده بودم و دو دل. این حس گند و مزخرف رو میشناختم. همون حسی گهی

ادامه مطلب ...