3 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت38

0
(0)

 

 

تا صبح پلک روی هم نمیزارم… اون قدر گریه کردم که حس میکنم دارم کور میشم…

آرشام از دیشب از اتاق زده بیرون و هنوز برنگشته… بلند میشم و

جلوی پنجره می ایستم… آرتان و نازگل لب دریا ایستادن … به نظر میاد دارن دعوا میکنن …

خبری از آرشام نیست.. پنجره رو باز می کنم و صدای گریه ی

نازی و میشنوم:

– آره راست میگی.. خریت بود… حالا میگی چی کار کنم؟

و صدای بی حوصله ی آرتان:

– برو!

گیج نگاشون میکانم …. صدای گریه ی نازگل بلند تر میشه … نگاش که بهم می افته ساکت

میشه…. پنجره رو می بندم تا بیشتر از این دخالت نکنم…آرتان هم نازگلو میزنه؟ اونم فحش میده؟ اونم مثل آرشام له کردن بلده ؟ باز روی تخت

می شینم… در باز میشه و آرشام با پاکت آب میوه توی دستش

میاد داخل اتاق… نگامو ازش می گیرم… کنارم می شینه…

– بهتری؟

جوابشو نمیدم… این بشر خیلی پرروعه…

– نگام نمیکنی؟

رو تختیو چنگ میزنم …

– آرتان داشت…

نگام سمتش برمی گرده.. نیشخند میزنه:

– تا اسمش میاد کلا به خودت میای نه؟

– خودت خسته نمیشی این قدر عذابم دادی؟

محکم و بی رحم میگه:

– نه!

بلند میشه و میگه”

– اینا دارن میرن… اومدن فقط این سفرو زهرمارمون کردن!

– نه که خیلی خوش می گذشت!

جلو میاد….با ترس می ایستم:

– خوش نمی گذشت بهت؟

با نفرت میگم:خودت چی فکر میکنی… کجای این زندگی که واسم ساختی بهم خوش گذشته؟.

– اگه خود زبون نفهمت حساسیت و غیرتمو نشون نری بهت خوش می گذره !

– من ازت بدم میاد میفهمی؟.

– به جهنم!

– حتی اگه ازت حامله شم سقطش میکنم!

اون قدر چشاماش ترسناک میشه که همون لحظه از گفتنش پشیمون میشم اما… دیگه

دیره … میزنه توی گوشم… اون قدر محکم که حس میکنم پرده ی

گوشم پاره شد.. با گریه نگاش می کنم که باز میزنه طرف دیگه ی

صورتم و دادمیزنه:

– چه زری زدی؟

دستامو روی سرم می گیرم و روی زمین میشینم … این بار موهامو می گیره …میخوام بگم

غلط کردم اما خون توی دهنم نمیزاره :

– یه بار دیگه تکرارش کن تا جنازتو خودم بدم دست این دریا !

صدای آرتانو از پایین میشنویم:

– آرشام… ما داریم میریم… چه خبره باز؟

نگام میکنه ومیگه:

– صدات در نمیاد تا بیام!

بیرون که میره خودمو لای پنجره می رسونم … هق میزنم … کل صورتم میسوزه … خون از

دهنم بیرون می ریزه … می بینم که ارتان سمت ماشین میره

نرو… نرو لعنتی… نرو … هق میزنم…

“واسه سفرایی که دیگه نمیریم…

عکسایی که قسمت نمیشه بگیریم

واسه هر یقینی که تاوانش شک نیست

واسه خاطره هایی که مشترک نیست

واسه وقتی که هر دو بی اعتباریم

تماشاچی غیر از خودمونو نداریم

وقتی التماسم نخورد به دردم

واسه انتقامی که جبران نکردم

میخوای باز بسوزم میخوای کوه یخشم

کمک کن کمک کن خودمو ببخشم ”

در ماشینو باز می کنه که نگاهش بهم می افته…خودمو پشت پرده پنهون میکنم و هق میزنم

” واسه باوری که از این زندگی رفت

واسه عشقی که بی خداحافظی رفت

پشیمونی و این غم بی سر و تهش

واسه حرفایی که نرسید موقعش

واسه روزایی که تو قهرت اسیرم

تورو قد بوسیدنت قرض میگیرم

تمومش کن سال هاست از تو دورم

بدهکارم این رفتنو به غرورم!”

ماشینش که از ویلا بیرون میره دستمو سمت میز می برم و تلفنو چنگ میزنم…دارم از درد جون میدم… خستم…

بی آبروییو به جون میخرم…

شماره ی آرتانو می گیرم…

به شماره‌ی آخر میرسه که در باز میشه چهره‌ی برزخی و عصبیش آه از نهادم بلند میکنه…

جلو میاد و گوشی و از دستم می کشه…

به شماره که نگاه میکنه میفهمم کارم تمومه…

– هوایی شدی نه؟

توی خودم مچاله میشم…

دیگه جون کتک خوردن ندارم…بی جون میگم:

– بسه!

– بچه ی منو سقط میکنی آره ؟

اشکام می ریزه ….

از همه چی متنفرم جز مردن…

جلو میاد و چونمو می گیره :

– چی کار داشتی باهاش؟

لبم میسوز و نمی فهمه…

– با توام!؟

شاید بتونم کاری کنم همینجا راحتم کنه…بکشه و خلاص…

– میخواستم بهش بگم چه جوری زنت شدم!

– خوب دیگه؟

– میخواستم بگم ت.ج.اوز کردی و هنوز سرت بالاست و سینت جلو!

می خنده … عصبی…. داغون… کاش بکشه…

– میخواستم بگم همش داری منو میزنی و پشتش ادعا میکنی عاشقمی!

چونمو ول میکنه… اتاقو قدم میزنه و موهاشو چنگ میزنه.. با گریه میگم:

– میخواستم بهش بگم با این همه گندی که زدی هنوز اگه عاشقت نباشم کتک میخورم!

نفسشو پشت هم فوت میکنه…

خوبه…

دارم موفق میشم…

فقط کاش می دونستم قرار با چی بزنه و بکشه…

شاید سرمو بزنه توی دیوار…

شاید ببره و بندازتم توی دریا…

چاقو داره ؟

با گریه جیغ میزنم و از لبم خون میاد:

– میخواستم بهش بگم بیاد منم ببره!

– خفه شو!

هوار می کشم و مشت میزنم به پاهام؛

– میخواستم بگم هنوزم می میرم واسه چشماش!

داد میزنه:

– خفه شو دل ارام!

– میخواستم بگم هنوزم عاشقشم!

دستش که سمت کمربندش میره میفهمم قرار با چی بمیرم…

این چرا اسلحه نداره ؟ یا چاقو… با کمربندم میشه مرد؟

جلو میاد… عقب میرم.. کمربندو دور مچ دستش می پیچه…

– جمله ی آخریت و یه بار دیگه بگو!

چونمو میگیره …. سرمو می کشم…باز محکم تر میگیره …

ناخونامو توی دستاش فشار میدم..

عصبی میگه:

– نکن عوضی!

داد میزنم:

– عوضی هفت جد و آبادته…. وقتی به یه آدمی میگن از زندگی من برو بیرون باید دمشو بزار رو کولش بره بره برررره!

قلبم اون قدر تند میزنه که داره نفسمو میبره … جیغ میزنم

– ازت متنفرم… مریض… روانی… بی شرف… میخوای بزنی؟ بزن…بکش… دیگه هیچی مهم نیست…  نامردایی که ت.ج.اوز میکنن دست بزن داشتنشون عجیب نیست!

 

 

ضربه‌ی اول که به دستم میخوره انگار یه چیزی از قلبم کنده میشه… داد میزنه…

فحش میده …

کمربندو گوشه ی اتاق پرت میکنه و با مشت و لگد می افته به جونم…

جونی که نیست… جونی که چند ماهه ازم گرفته… کم اوردم… از درد کم اوردم…

هیچی نمیفهمه… اون قدر عصبیش کردم که اصلا حالیش نیست اینی که زیر دست و

پاشه منم…

لگد آخرو که به کمرم میزنه نفس نفس میزنه و عقب میر .. دلم از حال میره …

ضعف دارم…پس چرا زندم؟ چرا نمی میرم؟

گوشه ی اتاق مثل یه جنین توی خودم مچاله شدم… حتی گریه نمیکنم…

فقط منتظرم این نفس بره و دیگه نیاد!

تموم تنم می لرز و از درد نبض میزنه…

گوشه ی لبم پار شده و حالم از مزه ی خون بهم میخوره …

مچ دستمو نمیتونم تکون بدم… دارم از درد می میرم و نمی میرم!

از اتاق که بیرون میره سعی میکنم خودمو به سرویس برسونم تا دهنمو بشورم ولی

نمیشه…

چشمامو می بندم و سعی میکنم بخوابم…

شاید لااقل دیگه بیدار نشم… اما درد دستم نمیزاره …نمیدونم چقدر می گذره که در باز میشه و آرشام میاد داخل…

به زور چشمامو باز میزارم… بالای سرم می ایسته… سرم به شدت درد میکنه…

حس میکنم پیشونیم پار شده … با زانو روی زمین می افته… رنگش پریده …

موهاش بهم ریخته ست… خیس عرق… پلک که میزنه اشکش می افته روی دستم…

– لعنت بهت که دیونم میکنی دل ارام!

راست میگه…

خودم مقصرم…

من فقط ناراحتم نمردم…

– چی کار کردم من؟

آروم بلندم میکنه…

– غلط کردم دلی!

بی حس نگاش میکنم…

من ازش دلخور نیستم…

خودم دیونش کردم…

من فقط ناراحتم نمردم…

– پاشو ببرمت بیمارستان!

نگاش می کنم… فقط نگاه…

– گوه خوردم… وای خدا!

دستش که سمت لبم میاد صورتمو کنار می کشم…دستمو که می گیره با بغض داد میزنم:

– آییی!

– شکسته؟

یا خدایی میگه و منو روی دستاش بلند میکنه…

دلم واسه هر سه تاییمون میسوزه …

روی صندلی ماشین که میزارتم تموم تنم از درد تیر می کشه…

پشت فرمون میشینه :

– معذرت میخوام… غلط کردم … تقصیر خودت بود … دِ اخه بیشعور چرا عصبیم میکنی!

– می خواستم… ب…بمیرم!

داد میزنه:

– اینجوری؟

– اینجوری منو کشتی…

حالم داره از خودم بهم میخوره …

-کی افتادم به جونت نفهمیدم؟ با چی زدم این ریختی شدی؟

چه گوهی خوردم من؟

حالش دست خودش نیست… بی حس میگم:

– آر..آرشام؟

با درد میگه:

– جون دلم؟

دارم از درد بیهوش میشم…

 

_میشه بزاری من بمیرم؟ دیگه هیچی ازت نمیخوام… فقط بزار بمیرم!

– لعنت بهت که زندگیمونو جهنم کردی دلی!.

جلوی بیمارستان که ترمز میکنه دیگه نمیتونم چشامامو باز بزارم … برانکارد میارن و منو

میبرن… میبینم که دستاشو روی سرش میزاره و چشماش

سرخو پر اشکه… دکتر که معاینه میکنه از دستم عکس می گیرن و میگن که در

رفته..دستمو که می بندن و زخمامو که پانسمان میکنن داروهامو از

داروخونه میگیره … سوار ماشین میشیم نگام میکنه…

– خیلی درد داری؟خیره ی خیابون موندم… سرم بره شیشه ی ماشین… گیج و خستم… خسته ی بعد از کوه

کندن… خسته ی بعد از دل کندن… خسته بعد از جون کندن و

نمردن… دستش که سمت صورتم میاد با ترس توی خودم مچاله میشم … دستشو مشت

میکنه و عقب میکشه… حرکت میکنه… چشم می بندم…

نمیدونم کجا میرسیم که ترمز میزنه.. چشامو باز میکنم… صدای خسته و پر خششو

میشنوم:

– برو پایین!

بیرونو نگاه میکنم… چشمم که به کلانتری میخوره گیج سمتش برمی گردم:

– برو شکایت کن ازم… برو بگو زدمت… برو بگو کشتمت.. برو بگو یه قاتل زنجیره ای شوهرته… برو!

– اینجا نوشدارو بعد مرگ سهراب.. منو ببر بهشت زهرا!

– ببند دهنتو… خدا نکنه!

نگاش میکنم و جیغ میزنم بغض مو:

– خدا نکنه؟ خدا؟ خدا میشناسی تو؟

با مشت میزنم روی بازوش:

– خدا دقیقا با من چیکار نکرد ؟ هااان؟ بگو لعنتی!

– دستت درد میگیره دل ارام!

خسته ازش فاصله می گیرم و میگم:

– برنگرد ویلا… برو تهران…!

– باید زخمت خوب بشه!

عصبی می خندم:کیو دارم مگه؟ کیو دارم که ببینتم و بگه چیشدی؟

پوف کلافه ای می کشه و حرکت می کنه … کم کم خوابم میبره و دردم کم میشه … ماشین

که ترمز میکنه چشم باز میکنم… رسیدیم… پیاده میشه و

سمتم میاد … درو باز میکنه و آروم منو روی دستاش بلند میکنه … داخل خونه که میریم

به دیوار تکیه میده … زانوهاش خم میشه…. میشینه… و من

شکستنو می بینم توی چشماش… چشماش انگار فقط دو تا گوی سیاهه… خیره نگام

میکنه….میخوام برم محکم تر نگهم میداره … اشکش می ریزه … گونه‌ی راستمو می بوسه… بعد چپ… چشمامو می بندم… پیشونیم و عمیق و طولانی می بوسه:

– معذرت میخوام!

خدا وقتایی که غم داره مارو زمین میزنه دقیقا کجاست؟

– دل ارام… غلط کردم!

بینی مو می بوسه و من فکر میکنم این مرد داره به جنون میرسه …لبامو می بوسه … از درد

آخ ضعیفی میگم…

– تقصیر خودت بود.. چرا دیونم کردی… چرا لامصب ؟

دلم میخواد برم… از این آغوش زیادی سرد برم…

– دلی… فقط الان بیا بغلم!

خدا از زندگی من بارشو بسته و رفته….

– دستاتو بنداز گردنم دلی… وگرنه می میرم از غم!

اشکام میریزه .. اشکای اونم می ریزه … دستمو می بوسه…

– بغلم کن که هوا سردتر از این نشود…!

خودش دستاموپشت گردنش می ندازه و محکم بغلم میکنه… زیر گوشم میگه:

– بمیرم واست می بخشی؟!

 

یکم که می گذره … آروم تر میشه…

بلند میشه و می برتم توی اتاق…

آروم می زارتم روی تخت…

چشماش هیچ حسی نداره …

– میرم سرکار… اینجا بمونم فقط اوضاع رو بدتر میکنم…کاری داشتی حتما زنگ بزن!

بی توجه بهش روتختی و روی سرم میکشم…بیرون که میره بلند میشم وقرص ضدبارداری مو میخورم شاید اثر کنه…

روی کاناپه می شینم و بی حوصله تلفنو برمی دارم..

شماره ی خونه رو که می بینم نیشخند میزنم…

واقعا هنوز منو یادشونه؟ شمار رو میگیرم مامان که میگه:

– الو… دلی؟

بغضم میشکنه… اما لبمو گاز میگیرم:

– دلم واست تنگ شده دختر… دور از چشم بابات ده بار زنگ زدمو نبودی!

– سلام!

– سلام مامان جون.. خوبی؟

خوب؟ خوب دقیقا چیه؟ به چه حسی میگن خوب؟

– بابا خوبه؟ خودت خوبی؟

– بابات بعد از تو لبخندشم کسی ندیده دیگه مادر!

کسی هم هست فهمیده باشه منم بعد از اون اتفاق و بعد از اونا کسی لبخندمو ندیده ؟

نه… کسی نیست… جز خدا…

خدایی که گذاشته اون دنیا تسویه کنه…

اون دنیا به درد من نمیخوره …

– خوب باشید!

– چرا این قدر بی حس و حالی دل آرام؟ کجا بودید؟

– شمال!

– خوش گذشت بهت ؟

کسی هست بفهمه من یادم رفته چه جوری خوش می گذره ؟

– به بابا سلام برسون !

– از چی ناراحتی دل آرام؟ از ما؟

کسی هست بفهمه من دیگه حس دلخوری هم ندارم؟

– مگه این زندگی انتخاب خودت نبود؟

آخ…آخ…آخ….

– دل آرام؟

قطع میکنم و گوشیو روی کاناپه می ندازم…

با دو تا دستام جلوی دهنمو میگیرم تا داد نزنم… دارم خفه میشم…

از حرفای تلنبار شده توی دلم… چرا هیچکسو ندارم حرف بزنم باهاش؟

بلند میشم و سراغ کتابای دانشگاهم میرم…

دفترچه تلفن مو که پیدا میکنم شماره ها و اسم ها رو می بینم… نیست… یه نفر نیست…

که بشه اعتماد کرد و پشیمون نشد…

میخوام دفترو ببندم که چشمم به اسم پرهام می افته…

پرهام والا ..

خواستگار سابقم…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
IMG 20211208 091030 865 scaled

دانلود رمان اسیر مشت بسته 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان اسیر مشت بسته 🤍خلاصه: قصه دوتا راوی داره مهرناز زنی خودساخته که از همسر اولش به دلیل خیانت جدا شده و پنج سال به تنهایی از پسربیمارش مراقبت کرده….   هامین مردی که به دلیل یک سری اختلاف با خانواده ش و دختری که دوستش داشته و…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
رمان هکمن

رمان هکمن 0 (0)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرگس
نرگس
9 ماه قبل

دستت درد نکنه
که منظم پارت میدی
پرهام بیاد چ شود
کاش به مادرش که پرسید انتخاب خودت بود فقط می‌گفت نه

مینا
مینا
پاسخ به  نرگس
9 ماه قبل

اشتباه دلارام از اول همین بود همون روزای اول که آرشام پیامش میداد باید به مادرش میگفت الان وضعش این نمیشد

ساناز
ساناز
پاسخ به  نرگس
9 ماه قبل

کاش لاااااال نبود ، همیییین

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x