47 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت41

0
(0)

 

از جا بلند میشم.. با دیدنم روی آخرین پله می ایسته… سرمو زیر می‌اندازم و لب میزنم:

– سلام

جلو میاد… جلوتر… درست مقابلم می ایسته… بوی عطرش دیوونم میکنه… چشامامو می

بندم… گرمی دستشو که زیر چونم حس میکنم مثل برق گرفته ها

نگاش میکنم:

– چیشده صورتت؟

آب دهنمو قورت میدم و بغضم آماده ی شکستنِ… ناباور و گیج میپرسه:

– دستت چیشده ؟

بغض داره … صداش بغض داره …درد داره .. غم داره … سرد و داغ داره …

– هیچی!

نگاهی اطراف می اندازه و میگه:

– آرشام کجاست؟

-خونه!

کلافه میگه:

– درست بگو ببینم چیشده ؟ اون زدتت؟

زن عمو که از آشپزخونه بیرون میاد نفس راحتی میکشم

آرتان سمتش میره … زن عمو سینی شربتو روی میز میزاره :

– چه خبره مامان؟

– نازی کجاست؟

کلافه دستی به موهاش میکشه:

– دارم میگم دلی چرا اینجاست اونم با این قیافه ی داغون؟

زن عمو هم عصبی جواب میده :

– چون اون داداش بی غیرتت افتاده به جونش ..منم آوردمش که فکر نکنه بی کَسو کاِر!

رگ گردنش بالا میاد… عصبی سمتم میاد:

 

– اینجوری ازش کتک خوردی و آخر به زور مامانم از خونش زدی بیرون؟

 

سر به زیر اشکم میچکه… صداش بالا تر میره ..

انگار آماده ی تلنگر بود

– این قدر عاشقشی که حتی در حد مرگ کتک بخوری صدات در نمیاد؟

چی بگم… چی بگم که سقف خراب نشه روی سرمون…جلوتر میاد:

– منو نگا کن!

زن عمو با گریه میگه:

– داد نزن سرش آرتان… !

نگاش میکنم… چشماش همون آرتان سابق اما…

– این قدر مهمه؟ که دست بزنم داشته باشه میمونی؟ میسوزی؟ میسازی؟

پر از بغض میگم:

– جاییو نداشتم برم!

داد میزنه:

– ما مرده بودیم؟

زن عمو با گریه پله هارو بالا میره … آرتان هوار میکشه:

_من مرده بودم؟

اشکام میریزه …دوبار میزنه تخت س.ین.ش:

– من دل ارام… آرتان.. یادته منو لامصب؟

انگشت اشاره شو پای چشمم میکشه:

– ببین چیکار کرده بی شرف!

از درد صورتم جمع میشه… سمت در میره و میگه:

– از سگ کمترم اگه همینجوری نزنمش!

سمتش میدوم… بازوشو میگیرم:

– آرتان نه..توروخدا!

بازم اشتباه برداشت میکنه لعنتی:

– چیه نمیخوای چیزیش بشه؟

لبخند تلخی میزنم… و میزنم به سیم آخر:

– نمیخوام تو چیزیت بشه!

هاج و واج نگام میکنه…

– چی؟

– نرو.. باشه؟

– نرم برچسب بی غیرتی میخوره رو پیشونیم!

درو باز میکنه به حیاط که میره بهش میرسم:

– آرتان؟ توروخدا… نرو اون دیوونس…روی تو حساسِ… میترسم که… یه بلایی سرت بیاد…

دهنمو میبندم… دارم خودمو لو میدم..

از برخوردم تعجب کرده … اما عصبیانیت اجازه فکر بهش نمیده..

– یکی باید آدمش کنه!

 

جلوی در حیاط می ایستم و ملتمس میگم:

– نرو.. تورو خدا!

 

– چرا این قدر ازش میترسی دل آرام؟ برو کنار.

صدای زن عمو رو از پنجره میشنویم:

– آرتان بیا این قدر تن این دخترو نلروزنید… بزار پدرت بیاد با هم برید!

برمی گرده و آروم میگه:

– باشه مامان !

زن عمو که میره سمتم برمیگرده و فقط نگام میکنه… سرمو زیر می ندازم… آروم میگه:

– چی این وسط درست نیست که همه چی این جوریه؟

لبمو گاز میگیرم… جلوتر میاد… کمرم به در می چسبه:

– چیا رو به من نگفتی دل ارام؟

ته دلم خالی میشه… جدی تر میگه:

_چرا حسم میگه خیلی چیزا رو نمیدونم؟

– من…خستم… میشه بری کنار؟

نفس عمیق میکشه… نفسش پوست صورتمو میسوزونه… آروم میگه:

– قضیه چیه دلی؟

پرهام گفته بود پا به پای هم بریم جلو… سعی میکنم گند نزنم:

– قضیه اینکه به مشکل خوردیم… اختلاف نظر زیادی داریم اونم زورگو و دست بزن داره !

قانع نمیشه …

– همین؟

کلافه دستامو روی سینش میزارم و هلش میدم عقب

– آره همین..شب بخیر!

وارد خونه میشم … پله ها رو بالا میرم … تنها اتاقی که اجازه دارم داخلش برم اتاق آرشامِ …

وارد اتاق میشم و درو می بندم… نگام که به عکسش روی دیوار

می افته با حال بدی چشم می گیرم و روی تخت میشینم…گوشیمو از کیفم بیرون میارم

شماره ی پرهامو میگیرم… صدای مهربونش بغضمو بزرگتر

میکنه:

– جانم دل آرام؟

زانوهامو بغل میکنم و به تخت تکیه میدم:

– مادر شوهرم منو آورد خونش!

– بالاخره یکی اومد سراغ تو پس!؟اشکم که می چکه پاک میکنم:

– آره ولی دیر ..

– آروم باش .. هیچ وقت واسه هیچی دیر نیست… آروم باش و یه امشبو بخواب !

با گریه میگم:

– خستم پرهام…اون قدر خسته که فقــط به مرگ فکر میکنم!

– دل ارام من میفهمم چقدر تو عذابی ولی میخوام کمک کنم این عذابو رد کنی… پس…

– بهم گفت یا واسه منی یا خاک!

عصبی میگه:

– غلط کرده مرتیکه

– گفت حتی داداششم میکشه!

– هر چی میگه رو جدی نگیر!

زار میزنم:

– چرا جدی نگیرم؟ یه روز بهم گفت منو مال خودش میکنه و کرد!

– آروم تر دل ارام..چت شد تو؟ گفتم درستش میکنم!

– خستم… خسته…

صدای عمو رو که میشنوم سریع میگم:

– من باید برم… شب بخیر!

اشکامو پاک میکنم که ضربه ای به در میخوره و عمو هول و وحشت زده وارد میشه.

 

 

از جا بلند میشم… گنگ و ناباور جلو میاد… شکستنو توی چشمای قهوه‌ای رنگش می بینم… درست مقابلم

می‌ایسته… تک تک اجزای صورتمو نگاه

میکنه… قلبم میزنه و نمیزنه…

– یا امام رضا!

ته دلم خالی میشه … بغض مثل طناب می افته دور گلوم … دست شکستمو لمس میکنه و هزار تا بغض توی صداش میشکنه:

– یا پیغمبر!

شکستنو توی چشمای ناامیدش می‌بینم…

– بچه ی من با تو این کارو کرده ؟

زن عمو خودشو می رسونه… بعد آرتان…

– جواب داداشمو چی بدم؟

بغض زن عمو میشکنه و من به این فکر میکنم اگه عمو بدونه و بفهمه که این کارای آرشام در مقابل اون روز و کارش هیچی نیست چه جوری میشکنه؟

– دل آرام؟

نگاش میکنم…

– چیکار کردی که اینجوری زدت عمو؟ چیشد؟

بی حسم… حتی اگه الان منو ببرن از یه ارتفاع بلند پرت کنن پایین هیچ حسی توی من زنده نمیشه… عمو سمت آرتان میره:

– زنگ بزن بیاد اینجا…!

زنگ خونه که میخوره آرتان عصبی میگه:

– مثل اینکه اومد… پررو تر از این حرفاس!

آرتان بیرون میره و عمو باز سمتم میاد:

– اولین بار بود زدتت یا من احمق نفهمیدم؟

زن عمو با گریه میگه:

– دفعه اول نبود حاجی!

صدای فریاد و دادو بیداد آرشام و آرتان باعث میشه همه بیرون بریم … توی سالن افتادن به

جون هم … عمو داد میزنه:کافیه!

همون جا بی جون توی پله میشینم … لب آرتان خون میاد آرشام هم از بینیش … عمو جلو

میره … نگاش میکنه… دستشو بلند میکنه و محکم میزنه توی

صورتش… آرشام چشم می بنده … و دل من سخت خنک میشه…

– کثیف تر از مردی که زنشو میزنه وجود خارجی نداره !

و من فکر میکنم وجود داره … مردی که به یه دختر بی دفاع و بدبخت ت.ج.اوز میکنه کثیف

تره … آرشام عصبی و بهم ریخته داد میزنه:

– شما که هیچ جای زندگی ما نبودید و اخرش رسیدید پس لطفا دخالت نکنید…

سمت آرتان میره :

– الان س.وپ.ر من شدی تو؟

سمت زن عمو میره ؛

– الان شما داری نقش مادر واسه زن یتیم من بازی میکنی؟

عمو داد میزنه:.

– دهنتو کثیف تو ببند!

– چرا ببندم … هان چرا ببندم؟مگه ننه بابا داره ؟ کو؟ کجاست؟ اون برادر متعصب شما یه بار نیومد ببین مردس یا زنده !

– بی شرف اینا رو میدونی و اینجوری زدیش؟

دهنمو محکم میگیرم تا صدام در نیاد… آرشام میزنه سیم آخر … میاد سمتم … عقب میکشم خودمو… به دیوار میخورم… کاش دیوار خرابشه تا فرار کنم…

– خودت بگو چرا زدم؟!

کاش میتونستم همه چیزو بگم و مطمئن باشم بلایی سر کسی نمیاد …داد میزنه گوشامو

میگیرم:

– بگو چرا زدمت؟

همه منتظر نگام میکنن… آرشام بی شک روانی شده

– دعوامون شد … مثل همه‌ی زن و شوهرا … گفتم حالم ازت بهم میخوره گفتم اصلا آرتانو دوست دارم!

رنگ عمو میپره… زن عمو با دست دیگش پشت دستش میزنه …آرتان به دیوار می چسبه …

و من… یه مرگ تدریجیو تجربه میکنم….

– شما بگو پدر من… زنت از علاقش به مرد دیگه داد بزنه توی گوشت نازش میکنی؟

بی جون میگم

– خیلی کثیفی!

توجه نمیکنه… اگه پرهام نگفته بود باید صبر کنم همین لحظه آبروی نداشتشو میریختم…

– حالام اومدم بگم من یک ساعت بعدش با وجود چرندیاتش گفتم بهش غلط کردم نگفتم؟

با نفرت نگاش میکنم:

– گل و کادو نخریدم؟

عمو ناامید میاد سمتم …

– چرا اون حرفو زدی دل ارام؟

لبخند تلخی میزنم… من باید برم… برم پیش همین هیولا..

من از هیچکس کمک نمیخوام… وقتی وقتش کمکم نکردن… اون روزا که روحم خیلی

داغون تر از جسمم بود..عصبی شدم!

از جا بلند میشم

نگاه خیره و مات آرتان قلبمو مچاله میکنه…

سمت آرشام میرم و با همه ی ترسم و جهنمی که واسم تو خونش آمادس میگم:

– بریم خونه!

 

زن عمو بازومو میگیره :

– دل آرام؟

نگاش میکنم:

– آرشام راست میگه..من یتیمم… همه کَسم آرشام… این کتکام تقصیر خودم بود!

به خونه که میرسیم بیشترین حسی که توی مغزم جولون میاد ترس … ترس از برخوردش …

کیفمو که روی کاناپه می ندازم سمت اتاق خواب میرم…

همراهم میاد… ساکت… منم ساکتم… زندگیمون اون قدر بهم ریختس که حرفی

نمونده واسه زدن… قلبی نمونده واسه تپیدن…بازومو که میگیره با

ترس یمتش برمیگردم:

– خوش گذشت ور دل آرتان؟

حال دعوا ندارم… پرهام گفته بود عصبیش نکنم که سخت نگذره … تا تمومشه…

– مامان و باباتم اونجا بودن دیدی که… من اصلا کاری به اون نداشتم!

دستی به موهاش میکشه … اون قدر عصبیه که حتی جرعت ندارم بازومو از دستش بیرون بکشم…

– از امشب ارتباطمونو با ننه بابای منم قطع میکنیم و تموم!

شوکه نگاش میکنم:

– میخوای راحتر بکشیم؟

– زر مفت نزن دلی!

– من نخوام دوسم داشته باشی باید چیکار کنم؟

جدی و عصبی میگه:

– باید یا بمیری یا بکشیم!

با مشت میزنم توی سینش:

– خیلی پستی!

خون سرد میگه:دیگه؟

– ازت متنفرم… همین!

گیجگاشو با دستاش ماساژ میده؛

– سگم نکن دلی… اون رومو بالا نیار!

خسته میگم:

– تو همیشه خدای سگی …فکر کردم اگه برگشتم بخاطر تو؟ نه … فقط اومدم چون دیگه کسی نمیتونه کاری واسم بکنه.. چون آب از سر من گذشته… !

– گذشته که مثل آدم زندگی تو بکن!

– میخوام بمیرم… بزن بکش!

اونم قد من کم آورده … زده به سرش… دیوونه شده …

– با چی دوس داری بکشم؟ چه جوری دوس داری بمیری؟

اون قدر جدی و خون سرد میگه که از استرس حالت تهوع میگیرم…

– با هرچی بلدی بزن… فق یه جوری بزن نفسم دیگه بالا نیاد!

شالمو از سرم برمیداره و دور مچش میپیچونه..

– اره راست میگی… بمیری خوبه… دیگم ترس از دست دادنتو ندارم!

بغض دارم اما نمیخوام بفهمه ترسیدم… شالو دور گردنم می ندازه ..

– خفگی خوبه؟

اب گلومو سخت قورت میدم:

_چند دقیقه فقط باید دستو پا بزنی!

عقب میرم… به دیوار می چسبم…

– بمیری دیگه روز و شب فکر نمیکنم پیش آرتانی!

دو طرف شالو ضربدری میکشه…

– بمیری دیگه فکر نمیکنم داری خیانت میکنی!

شالو بیشتر میکشه… نفسم میره … با دست سالم دستشو چنگ میزنم…

– بمیری دیگه نمیترسم که کی میری!

هوا نیست… سینم میسوزه … لبامو مثل ماهی بهم میزنم… شالو محکم تر فشار میده …

– بمیری دیگه کسی نیست سگم کنه!

به زور میگم:

– آر…شام!

– چیه؟ مگه نمیخواستی بمیری؟ خفه شو پس…هیس… فقط نفس نکش!

خرخر میکنم… زانوهام خم میشه … می افتم …شالو رها میکنه ..سرفه میکنم … نفس نفس

میزنم… هوارو می بلعم…عقل میره و تماشام میکنه:

– دیگه حرفیو نزن که جراتشو نداری!

. .. ….

 

این بار توی کافه قرار گذاشتیم تا همدیگرو ببینیم و حرف بزنیم … پرهام که میرسه از جا

بلند میشم… لبخند گرمی میزنه اما چشماش مثل خودم

غمگین…مقابلم میشینه…

– خوبی تو؟

نمیدونم چرا ناخودآگاه دست چپشو نگاه میکنم… خالی از حلقه است…

– خوب که نه… زندم!

– قرار شد محکم باشی هوم؟

لبخند سردی میزنم و سرمو تکون میدم… بعد از سفارش نسکافه و کیک میگه:

– هنوز خونه ی عموتی؟

– نه… دیشب آرشام اومد دنبالم… برگشتم خونه!

متعجب دستی دور دهنش میکشه و کلافه میگه:

– به همین راحتی گذاشتن بری؟

– وقتی میاد میگه چون من گفتم آرتانو دوس دارم زدتم دیگه جای دفاعی نمیمونه!

– عجب ادم پست فطرتی!

سرمو زیر می ندازم… فنجان و ظرف کیک و که روی میز میزارن فنجونو ممتم هل میده :

– مطمئنی دنبالت نیست؟ واست دردسر نشم جای کمک؟!

با اینکه دارم از ترس میمیرم ولی میگم؛

– نه رفت سرکار… زنگ زدم نمایشگاه بود بعد اومدم… میشه بگی باید چیکار کنم؟

 

– اره … میگم… ببین دل ارام اول از همه میخوام مطمئن شم هیچ جور نمیتونی باهاش

کنار بیای!

گیک نگاش میکنم و نمیفهمم منظورشو:

– یعنی چی؟

– نمیخوام بی ربط حرف بزنم یا بد شم … ولی واقعیت اینکه اون الان شوهرته … به گفته خودت عاشقته… اما اینکه بیماری روحی روانی داره هم با دیدنش و معاینه و صحبت حتما معلوم میشه … وضع اقتصادیش خوبه و بد رفتاریش خاطر اینکه میدونه نمیخوایش… علی‌رغم میل باطینم میپرسم…  مطمئنی نمیتونی دوسش داشته باشی و باهاش بمونی!؟

ته دلم خالی میشه و حس میکنم پیش آدم اشتباهی اومدم:

– واقعا نظرت اینه؟ واقعا به نظرت من میتونم کسی که به زور و بی رحمانه ترین شکل ممکن…

حرفمو قطع میکنه:

– دل ارام … اروم باش… منظور و هدف و نظر و اعتقاد من این نیست ولی وظیفم بود بهت بگم…

حرفشو نیمه رها میکنه و کلافه نفسشو فوت میکنه:

– نمیخوام ته دلتو خالی کنم…اگه بگی طلاق تا تهش پشتت هستم ولی … باید همه چیو واست روشن کنم!

صدام و دستام و قلبم میلرزه :

– من میگم طلاق!

– فقط چون دوسش نداری یا چون امید داری که…

سخته واسش گفتنش… تا ته حرفشو میخونم و پر بغض میگم:

– فکر میکنی بخاطر آرتان میخوام جداشم؟

نفس راحتی میکشه:نمیخوای؟

اشکمو قبل ریختن پاک میکنم:

– هنوز واسم مهمه ولی… من نمیتونم با آرشام بمونم … نه واسه اینکه عاشقش نیستم … چون روحمو کشته… چون من التماس کردم و گفت خفه شو..  چون ازش وحشت دارم.. چون حرمتی بین مون نمونده …

اشکام میریزه …

– چون زدن من واسش مثل اب خوردن شده … چون بد و بیرا میگه…چون…

– باشه دلی جان باشه… پس بعد از همه ی این حرفا میمونه یه چیز!

– چی؟

-فیلم… اون فیلمو قبل هر از اتفاق و طلاق و دعوا و جدلی باید پیدا کنی دلی … اصلشو باید پیدا کنی!

 

نگاش میکنم… دردی توی سرم می پیچه که باعث میشه دستمو روی سرم بزارم و آخ

خفیفی بگم… مضطرب و نگران صدام میزنه:

– دل آرام؟ چت شد؟

آب دهنمو سخت قورت میدم که میگم:

– بخاطر استرس و فشار عصبی…

– یکم آروم باش… با داغون کردن خودت هیچی حالیش نمیشه!

– من نمیدونم اون فیلم کجاست!

– با گوشیش گرفت؟

حالم بده… از این همه یادآوری…

– آره… ولی نمیدونم تو گوشیش هست یا نه!

جدی و مصمم میگه:

– باید فکر کنی… باید بفهمی…باید پیداش کنی دلی !

خسته و ناامید میگم:

– باشه… بعدش چی؟ بعد اینکه فیلمو پیدا کردم چی میشه؟

– درخواست طلاق میدی!

همه ی تنم میلرزه … بی شک زنده نمیمونم…

– من میترسم پرهام… بهم گفت اگه بخوام برم باید برم زیر خاک!

عصبی نفسشو فوت میکنه:

– فعلا فقط بگرد دنبال فیلم … ممکنه توی فلش ریخته باشه … ممکنه توی رم باشه … اما تو اول گوشیشو چک کن… بعد وسایلشو بگرد!

گیجگامو ماساژ میدم و میگم:

– قرار کسی نفهمه باهام چیکار کرده ؟!

ابروهای مشکی و خوش حالتش گره میخوره و چشماشو ریز میکنه:

– واسه چی کسی نباید بفهمه؟

بغض مو قورت میدم:

– چون اون موقع دیگه بدون شک می کشتم!

– پشت میله های زندون دستش نمیرسه بهت!

هاج و واج نگاش میکنم…

– چیه؟ فکر کردی تو به همه میگی و اونام نهایتش میگه ببخشید و تموم؟ اولین کسی که شاکی این پروندس آرتان… دومیش بابات… و حتی شاید

عموت… از دست اینا اگه زنده بمونه باید بره حبس!

– ولی…

خون سرد میگه:

– ولی و اما نداره دلی … راهی که قراره بریم پایان خوش و خیر نداره .. کار به دادگاه که کشید اسم اون دوست نفهمتم بگو!

– نازگل؟

-آره!

ناخونامو کف دستم فشار میدم و با درد میگم:

– اون الان نامزد آرتان. .. نمیتونم ازش شکایت…

– چی؟

اون قدر ناباور و گیج بهم زل زده که میون اشک و درد خندم میگیره :

– همه چی خیلی پیچیدس!

– اون رفته نازیو…

دستی به صورتش میکشه… آروم میگم:

– آرتان نمیدونه نازی چقدر در حقم بدی کرده.

لبمو گاز میگیرم … سرمو زیر می ندازم …

گوشیم که زنگ میخوره با ترس از توی کیفم

بیرون میارمش… با دیدن اسم آرشام درد توی سرم بیشتر

میشه…آروم میگم:

– آرشام!

– جواب بده !

آروم تماس و وصل میکنم و جون میکنم:

– سلام!

صداش آروم و خون سرده..و لرز من بیشتر میشه:

– سلام خانوم.. احوال شما؟

با ترس همه جا رو نگاه میکنم… قلبم توی شقیقه هام میزنه:

– خو..خوبم… تو خوبی؟ کجایی؟

پرهام دلواپس نگام میکنه… آرشام آروم میگه:

– زیر آسمون خدا..توی لباسام!

از جام بلند میشم… اون قدر دستام می لرزه که نگاه همه سمتم برمیگرده. از شیشه ی

کافه بیرونو نگاه میکنم کسی نیست….

– تو کجایی عزیزم؟

میخواد باهام بازی کنه..شک ندارم… میخواد روان مو بهم بریزه …

– دارم میام خونه… چیزی شده ارشام؟

– نه بابا چیزی نشده … فقط منتظرم زودتر ببینمت!

سرم گیج میره… دستامو به صندلی ای که دختر جوونی نشسته بند میکنم … پرهاام سمتم

میاد.. دستمو میگیره و سمت صندلی میبره … می شینم و

پرهام سمت گارسون میره.

* التماس دعا دخترای قشنگم، منم دعا کنید لطفا  🖤😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
اشتراک در
اطلاع از
guest

47 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
میشا
میشا
9 ماه قبل

امروز میشه پارت بزاری من موندم تو خماری ناموسااا

Sadaf
Sadaf
9 ماه قبل

چرا کامل نیست تت چهل و یک پارت داره من میخام بقیه رو هم بخونم

Sadaf
Sadaf
9 ماه قبل

سلام ممنون رمان پند آموزی بود اما چرا تا پارت 41هستش من میخام بقیه رو هم بخونم کجاست

Z&F ( مادر ارسلان:) )
Z&F ( مادر ارسلان:) )
9 ماه قبل

اصلا از شخصیت آرتان خوشم نمیاد😔🤲🏾

رضا میر
رضا میر
9 ماه قبل

احتمالا تهش با همون پرهام بره،چن پارت قبل رفتار آرشام خوب شد فک کردم تهش دوباره با همون میره ولی نویسنده دوباره داره بد نشونش میده،آرتانم ک دیدید به پرهام گفت دیگه حتی نمیخوام با آرتانم باشم فقط میخوام از آرشام طلاق بگیرم،روند داستان اینجوری پیش میره که پرهام به دلارام کمک میکنه تا طلاق بگیره و موفق شه و عاشق هم میشن و به خوبی و خوشی تموم میشه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
9 ماه قبل

ننه دیگه پارت نمیدی😢

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  . .........Aramesh
9 ماه قبل

اوهوم🥺🥺🥺

میشا
میشا
9 ماه قبل

میشه لطفاً آرشام آدم میزونی بشه و دختره هم عاشقش بشه لطفاااااااا🥺😭

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  میشا
9 ماه قبل

کدوم خری میتونه عاشق متجاوزش،کسی ک باعث دوبار خودکشیش شد کسی ک اونقد تحقیرش کرد بشه هاااا

MasomehBakhshi
MasomehBakhshi
9 ماه قبل

سلام معذرت می‌خوام کامنت بی‌مورد میزارم اما واقعا برام سوال که داخل این وبسایت چطور پارت‌‌گذاری کنم هیچکس نیست راهنمایی کنه یا حتی هیچ گزینه‌ی قوانینی نیست تا ببینم لطفا بهم بگید ممنون

مینا
مینا
9 ماه قبل

حاظرم قسم بخورم اونجاست فاتحه دلی خوندست 😭😭😭

ساناز
ساناز
9 ماه قبل

عالی بود
ممنون ندا جون که به خواننده های این رمان احترام میزارید

راحیل
راحیل
9 ماه قبل

سلام عزیز دلم ممنون بابت قلم و نگارش زیبات الهی به حق حسین و آل حسین حاجت روا شی و التماس دعا از همه عزیزان دل دارم قربونت برم

راحیل
راحیل
9 ماه قبل

سلام گلم ممنون عزادریهای شما هم قبول باشه عزیز دل ایشالله به امید سلامتی و حاجت روایی تمام امت حسین

نرگس
نرگس
پاسخ به  راحیل
9 ماه قبل

الهی آمین

بانو
بانو
9 ماه قبل

ندا جون دیگه پارت نمیزاری ؟؟سر نزنم به سایت دیگه؟؟

ان‌شاءالله خدا حاجت دلت رو بده عزیزم

بانو
بانو
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

خب اشکال نداره من که سیرشدم🤣

دستت دردنکنه عالی بود امروز

رضا میر
رضا میر
9 ماه قبل

عکس پرهام و اگه داری بذار ننه

ملکه
ملکه
9 ماه قبل

نداجون پارت گذاری رفت برای بعداز عاشورایا بازم میزاری

،،،
،،،
9 ماه قبل

فدایی داری ندابانوعشقی عشق❤❤😍😍😍😍

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

ایشالله ب حرمت این روزاهرچ حاجتی داری براورده بشه 🙂🙂🙂

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

‌انشالله میگم ننجون دیه پارت نداریم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

ننه دلت میادمنوبزنی من به این نازی مهربونی همش ازت حمایت میکنم همش پلاسم توسایت😁😁😁

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

قربون دلت بشم من مهربونم ایشالله صب کن اینوتموم کنیم نوبت آتش شیطانه آماده باش دلاور

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

ننه تواین دوروزبدجوردلتنگت میشما😭😭😭😭مخصوصاپارت😜😜

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

بیابغلم آناجان باشوامن دولانم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

حالااحساساتی شدی پارت بده😂😂😂😂الفرار

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

توی این سایت رمان سهم من از تو رو نخوندم روزی ۱۰ تا پارت میدی😂اینم شانس منه

،،،
،،،
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
9 ماه قبل

خب بخون دیگه

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  ،،،
9 ماه قبل

یه ماه نبودم تو سایت زمان پارت گذاری این رمان نبودم ک بخونم وگرن کی جرئت داره رمانایی ک ندا میزاره رو نخونه😂
میخام بزارم تموم شه بعد بخونم فک کنم چیزی تا آخرش نمونده باشه

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

منم ک گفتم کسی جرئت نداره رمانای ننه ما رو نخونه😂
میخام بزارم تموم ک شد بشینم همشو یه جا بخونم😌
اصلا از ترس دمپایی هم ک شده همین الان میرم میخونم😂😯

دسته‌ها

47
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x