رمان شاه خشت Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان شاه خشت

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 118

    دستم را شل کردم تا بچه را بردارد.   _ سرم داره می‌ترکه.   _ ببخشید، با هول بیدار شدی. گفتم خوابت برده، ترسیدم بچه یه‌هو بیفته از بغلت.   از جایم بلند شدم، به مقصد آشپزخانه، مسکن لازم بودم.   _ فرهاد، برو بخواب، چیزی می‌خوایی برات بیارم.   _ سهند خوابید؟   _ رفت اتاقش، فروغ

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 117

      _ ماشین من نزدیک کافی‌شاپه، اجازه بدید برسونمتون.   _ نه، ممنونم، یه‌کم پیاده‌روی می‌کنم.   دست خودم نبود که دلم فرهاد را می‌خواست. سریع برگشتم.   _ ببخشید، آقای عمران؟   _ بله؟   _ شما می‌رید دفتر فرهاد؟   _ بله.   _ پس من با شما میام.   کمی تعجب کرد ولی با سر

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 116

        پریناز اضافه کرد:   _ شعبهٔ استانبول گاتا!   پریماه را که به‌شدت درحال جویدن یک دمپایی پلاستیکی بود بلند کردم.   _ این دمپایی رو بگیر از بچه‌!   از جایش بلند شد تا پریماه را بگیرد.   سهند رو به من کرد.   _ بذار بخوره، بابا، لثه‌هاش می‌خاره.   توپیدم.   _ دمپایی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 115

      مرا خیره‌خیره نگاه کرد و سیبیل‌های نداشته‌اش را جوید.   چند هفته بعد، از ماجرا خبردار شد.   دلخوری مهمی نبود، سر و ته قضیه را با این بهانه که؛«چیز مهمی نبود که بخوام بگم.» هم آوردم.   واقعاً چرا گاهی پریناز کوچک درونم بی‌فکر می‌شود را خودم هم نمی‌فهمم.   ماهی چهار ماهه بود و تازگی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 114

        به پاس این‌همه سال عمر و توان گذاشتنم در تجارت.   من اگر در هیچ‌چیز خوب نبودم، مغز تجارتم خوب کار می‌کرد.   پریناز اعتقاد داشت قابلیت‌های خوب دیگری هم دارم که دفتر کارم نیازی به آن قابلیت‌ها نداشتند.   در مسیر برگشت به دفترم دختر جوان محجبه‌ای را دیدم که روی صندلی نشسته و با

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 113

      حرکت دوربینی بالای در و بازشدن درها خبر از تکنولوژی جدید می‌داد.   ماشین‌ها وارد شدند در جایی شبیه محوطه مسقف یک حیاط.   ورودی زیبایی بود، یک مجسمه فرشته داخل حوضی کوچک. دورتا‌دور آن چمن‌کاری شده و گلدان‌هایی پر از گل‌های بنفشه و شیپوری.   هرچند هوا هنوز نسبتاً سرد بود، حتی سردتر از تهران.  

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 112

      به خودم لعنت می‌فرستادم چرا در مورد زایمانش در خانه پافشاری نکردم.   ایرادش چه بود؟ امکانات بیمارستان را فراهم می‌کردم. داد و فریاد کرد و گفت عهد قجر نیست!   حتی فروغ به‌آرامی تشر زد؛«مهمل نگو، فرهاد.».‌ دقایق به کندی می‌گذشتند.   روی صندلی با خونسردی نشسته و سعی می‌کردم آشوب درونم را مخفی کنم. فروغ

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 111

      دستم را به‌آرامی کشید و سمت حمام برد.   _ موهات خیس باشه سرما می‌خوری.   موهایم را با روغن تقویتی ماساژ داد و سشوار را روشن کرد.   با احتیاط شانه می‌کرد و سشوار می‌کشید. اخمش را ولی حفظ کرده، روی صورت مبارک نگه داشت.   فرهاد خوب سشوار می‌کشید… عادت داشت گاهی موهای سدا را…

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 110

      جلو رفتم و لیوان آب و قرص‌ها را باحرص دستش دادم.   طهورا گوشه اتاق به پسربچه می‌رسید.   _ زنت جوونه، بچه‌ت کوچیکه، می‌خوای بندازیشون توی دردسر؟ این شهر پر از گرگه! نمی‌خوای که…   لب گزیدم. تکرار وقایعی که سرم آمده بود و اعترافش جلوی مردی که با من از بالا به پایین نگاه می‌کرد،

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 109

        می‌ماند پریناز. بارداری خیلی سنگینی نداشت، فقط یک شکم بالا آمده، صورتش کمی پف می‌کرد بیشتر صبح‌ها.   عصر نوبت به ورم پاهایش می‌رسید. در خوردن نمک افراط می‌کرد، چندبار تذکر دادم.   فروغ حرفی نزد ولی در خلوت گوشزد کرد که بخشی از ویار پریناز است!   خودش کم عجیب و غریب بود، ویارهایش هم…

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 108

      نفهمیدم شام چه چیزی خوردیم، اصلاً در حال خودم نبودم، ترکیب بغض و دلتنگی، ساکتم کرده و اگر یک لحظه اتصال دستش را با بدنم قطع می‌کرد، احساس خطر می‌کردم.   رفتار فروغ‌ جان آن‌ شب نشانم داد که حتی پریناز هم خوش‌شانسی خاص خودش را دارد، داشتن مادرشوهری کاردان و فهیم.   می‌خواست با زور و

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 107

          _ نه، کجا خوبم! روانیم کردن. سهند برو… سهند بیا، سهند برو… سهند بیا… گندش دراومده. باور کن می‌خوام فرار کنم برم بهزیستی.   با آرنج به پهلویش زدم.   جای ضربه‌ام را ماساژ داد.   _ این اخلاقت رو عوض کن، پری. وجدانا چیه هی حمله می‌کنی؟ توام وضعت بهتر از من نیستا، با

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 106

      این میان فکر زمین‌های پسته را نکرده بودم!   به عامری سپردم، یک وجب از آن زمین‌ها را به کسی نمی‌دادم، ولو این‌که برایم حکم حبس ببرند!   _ جناب جهان‌بخش، اون زمینا خیلی هم…   به میان کلامش پریدم:   _ خیر، همون که گفتم، زمین‌ها نه فروخته می‌شن، نه تغییر مالکیت می‌دم.   سری به

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 105

          یاد گاتا افتادم … – گاتا هم هستا، نمی‌دونم وضعش چطوره الان ولی خب مغازه‌ست دیگه، کلی پولش هست.   عینک را از چشمش برداشت.   _ فعلاً قاضی درخواست وثیقه رو‌ رد کرده.   _ شما از همه‌چیز خبر دارین؟   نفس عمیقی کشید.   _ فرهاد به من گفت که احتمالاً دچار دردسر

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 104

        _ دختر قوی‌ای هستی. فرهاد یه زن لوس لازم نداره.   روزها می‌گذشت و من هر روز تنبل‌تر و تنبل‌تر می‌شدم.   فروغ جان از نفوذ کلامش استفاده می‌کرد و روزانه باهم پیاده‌روی می‌کردیم.   مجبورم کرد چند کتاب در مورد تغذیه زنان باردار، رشد جنین و سلامت زنان در دوران حاملگی بخوانم.   هر چقدر

ادامه مطلب ...