رمان شاه خشت پارت 43
_ دیدی، فرهاد، ما هنوز میتونیم. اینبار نوبت من بود که با پوزخند مهمانش کنم. _ تونستن که بیشتر نقش منه، شما وظیفهت تسلیم و لذتدادنه. منتها..! بسکه این استعداد تسلیم شدنت هرز پریده، عملاً رغبتی ندارم بهت. نمیفهمم با اون هوش سرشارت چطور متوجه نشدی که به من لذتی ندادی!؟ از کارکشتهای مثل