رمان عشق ممنوعه استاد پارت آخر1 سال پیش86 دیدگاه – چی ؟؟ با لبخند تلخی گوشه لبم خیره اش شدم معلوم بود هنگ کرده و حرفمو باور نداره – میخوام برای همیشه از این شهر برم و همه…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1831 سال پیش20 دیدگاه تشخیص اینکه چه آزمایشی گرفتن سخت نبود ولی باید مطمعن میشدم با این فکر سمت همون اتاقی که ازش بیرون اومدن رفتم و با هزار جور خواهش و التماس…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1821 سال پیش39 دیدگاه با دیدنشون کنار هم ، نفسم گرفت و کیف دستی از بین دستای لرزونم پایین کف ماشین افتاد راننده که متوجه حال بدم شد به سمتم برگشت – حالتون…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1811 سال پیش12 دیدگاه – تو که گفتی اینجاست پس چی شددددددددد مردک ها ؟؟ وحشت زده به لُکنت افتاد : – آقا بخدا هر روز میومد اینجا و مشکوک میزد اینقدر فشار…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1801 سال پیش10 دیدگاه – بحث ما به تو مر…. باقی حرفم با دیدن صورت آرام و ریلکسش توی دهنم ماسید ، این الان چرا اینقدر آرومه ؟؟ اگه حالت عادی بود الان…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1791 سال پیش9 دیدگاه با ورودم به مسافرخونه با تعجب نگاهمو روی در و دیوارش چرخوندم محیطش یه طوری بود یه طوری عجیب و مشکوک توی حال هوای خودم غرق بودم که کسی…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1781 سال پیش17 دیدگاه _نه !! _ولی اون که جایی برای رفتن نداره یعنی این…. بی حوصله دستمو به نشونه سکوت بالا گرفتم _فعلا خسته ام مامان غمگین لب زد : _باشه برو…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1771 سال پیش10 دیدگاه _چی ؟؟ به سمتم چرخید _از بچه های محل شنیدم اومده اون دور و بر ترسیده لب زدم : _نفهمیده که من اینجام ؟؟ سری به نشونه منفی به…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1761 سال پیش12 دیدگاه شروع کردم به سر صورتش ضربه زدن – به فکر من باشی که کمکم میکنی نه اینکه بخوای آزارم بدی لعنتی مشت محکمتری به سینه اش کوبیدم و هق…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1752 سال پیش14 دیدگاه وحشت زده به عقب برگشتم یکدفعه با دیدن امیری که با چشمای به خون نشسته نگاهش به ماشین دوخته بود از شدت ترس یه آن حس کردم قلبم ایستاد…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1742 سال پیش10 دیدگاه نزدیکی های محله بودیم که یکباره با فکری که به ذهنم رسید خودم رو از بین صندلی ها جلو کشیدم با دلهره و بدنی که لرزشش دست خودم نبود…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1732 سال پیش15 دیدگاه هنوز استرس داشتم چون با شنیدن حرفاش میترسیدم که یه آن دیوونه شه و بلایی سر بچه ام بیاره نمیدونم چند ساعتی منتظرش بودم که بالاخره کارها رو انجام…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1722 سال پیش15 دیدگاه وقتی دید فقط مات و متحیر به دهنش خیرم و هیچی نمیگم تکون محکمی بهم داد و عصبی فریاد کشید : _با تواااااااااام حواست هست وحشت زده خودم رو…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1712 سال پیش15 دیدگاه اشاره ای به شکمم کرد و بهت زده گفت : _گفتن که تو وضعیتت بده و ممکن بوده که بچت رو از دست بدی بگو که دروغه … اوووه…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 1702 سال پیش17 دیدگاه _چ….ی چی شده ؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟ نمیتونستم هیچی بگم انگار لال شده باشم فقط کارم سکوت بود و در جواب حرفاش فقط از ته دل گریه میکردم…