رمان عشق ممنوعه استاد پارت 163امروز در 8:55 am32 دیدگاه انگار پاهام به زمین چسبیده بود قادر به حرکتی نبودم حس بدی سراسر وجودم رو در برگرفته بود حسی که پاهام رو به لرزه در آورده و نمیتونستم قدم…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 162دیروز در 8:53 am16 دیدگاه چند روزی از جاری شدن صیغه طلاق بینمون و دیدن آراد میگذشت ، توی این مدت از اتاقم جز موارد ضروری بیرون نمیومدم چون نمیخواستم با آراد چشم تو…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 16128 اردیبهشت در 8:55 am30 دیدگاه قطره قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد و صورتم رو خیس میکرد باورم نمیشد این کار رو باهام کرده باشه نمیدونم چقدر توی اون حالت خیره صورتش بودم…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 16027 اردیبهشت در 9:42 am11 دیدگاه با عجله خودش رو بهم رسوند و نگران کنار گوشم زمزمه کرد : -حالت خوبه؟؟ دیگه این نگرانیش رو نمیخواستم هیچ چیزی ازش رو نمیخواستم چون دلم ازش گرفته…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15926 اردیبهشت در 8:56 am25 دیدگاه باورم نمیشد اینجا محضره ؟! آورده بودم محضر که چی بشه ؟؟ با فکری که از توی ذهنم گذشت تنم یخ بست نکنه آوردم صیغه عقد رو باطل کنه…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15825 اردیبهشت در 8:50 am22 دیدگاه بزار هی داد و بیداد کنه تا خفه شه با این فکر باز روی تخت دراز کشیدم و ملاقه روی تن خسته ام کشیدم بدنم به قدری گرفته بود…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15724 اردیبهشت در 8:55 am6 دیدگاه نمیدونم چقدر توی اون حال بد دست و پا زدم که دیگه حس میکردم سرم به قدری سنگین شده که حتی قادر به تکون دادنش هم نیستم طوری کردن…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15623 اردیبهشت در 8:55 am9 دیدگاه برای یه ثانیه ازم جدا شد که با نفس نفس نگاه به اشک نشسته ام رو توی صورتش چرخوندم دروغ چرا …. پُر بودم از دلتنگی و حسرت حسرت…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15522 اردیبهشت در 8:57 am11 دیدگاه برعکس بیشتر دستم رو فشرد و قاطع لب زد : نه نمیشه !! با اشکایی که توی چشمام حلقه زده بودن سرم چرخید و از نیم رخ خيره صورتش…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15421 اردیبهشت در 8:54 am7 دیدگاه با تمسخر تک خنده ی عصبی کرد و گفت : -کارم داشتی ؟؟ دستپاچه نگاه ازش دزدیدم -آره دیگه آهاااان اونوقت میشه بگی این چه کاریه که سر از…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15320 اردیبهشت در 8:50 am13 دیدگاه چند روزی بود که توی خونه آراد زندگی میکردم زندگی که نه بهتره بگم زندانی بودم چون به جز اتاقم جایی نمیرفتم نه اینکه نزارن توی حیاط برم نه…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15219 اردیبهشت در 8:52 am19 دیدگاه خیره چشمای به خون نشسته اش ، غریدم : _آره دیوونه شدم … از اینکه اینجا زندانی شده و نمیتونستم رهایی پیدا کنم جنون وار چنگی به موهای بلندم…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15118 اردیبهشت در 8:50 am7 دیدگاه ” نازی ” روی تخت دراز کشیده و با حال بد دستمو روی شکمم کشیدم نمیدونم امروز چه مرگم شده بود که همش حال تهوع داشتم طوری که این…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15017 اردیبهشت در 8:45 am8 دیدگاه لبامو بهم فشردم و سری تکون دادم خودش این حرف رو زده بود ولی انگار از جواب من که گفته بودم حسمون متقابله خیلی حرص خورده و عصبی شده…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 14916 اردیبهشت در 8:50 am6 دیدگاه مامان برای دفاع از خودش قدمی جلو گذاشت و خواست چیزی بگه که نازی دستش رو به نشونه سکوت جلوش گرفت و گفت : _هیس …هیچی نگو چون با…