رمان ملورین Archives - صفحه 3 از 5 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ملورین

رمان ملورین

رمان ملورین پارت 36

    ملورین اما بی توجه به حرف های مینو و محمد مشغول لقمه گرفتن برای مینو بود.   به ارامی لقمه‌ای کوچک در دهانش گذاشت و گفت:   – بخور صبحونتو عزیزم عمو محمد باید بره کار داره.   مینو دست کوچکش را تند تند به نشانه‌ی خداحافظی تکان داد و گفت:   – خداحافظی عمو محمد.   به

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 35

    با صدای تقه های ارامی که به در کوبیده میشد جفتشان از خواب پریدند.   ملورین هول شده نیم خیز شد و با صدایی که از خواب الودگی گرفته بود گفت:   – بله؟   صدای مینو از آنطرف بلند شد:   – ابجی ملو من گشنم! بیام تو؟   پتو را تا روی سینه اش بالا کشید

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 34

    سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد.   مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به ان افتاد لبخند به لبش امد   فروشنده رد نگاهش را دنبال کرد و با چاپلوسی گفت:   – بزنم به تخته سلیقتونم که خوبه! این مدل یکی از بهترین

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 33

    از حرف های محمد که بی هیچ شرمی بیان میکرد خجالت زده سر پایین گرفت.   نفس عمیقی کشید و اهسته گفت:   – نگین این حرفا رو تو روخدا!   محمد اما بی توجه به ملورین دستش را رها کرده و گفت:   – بمون تا من برم انتخاب کنم واست!   چشم های ملورین از این

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 32

    مینو دست در دست محمد وارد فروشگاه اسباب بازی مد نظرش شد.   تنوع عروسک‌ها به قدری زیاد بود که مینو هر چیز جدیدی را که میدید سریع بر میداشت.   ملورین خجالت زده به محمد نزدیک شد و به ارامی کنار گوشش زمزمه کرد:   – اقا محمد چرا اینا رو واسش میخرین؟! اخه این بچه هر

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 31

    محمد بدون آنکه به ملورین حرفی بزند هزینه‌ی بیمارستان را پرداخت کرد.   به اتاق مینو برگشت و رو به ملورین گفت:   – حاضرش کن که بریم   ملورین شرمزده سر پایین گرفت و همانطور که با انگشت‌هایش بازی میکرد گفت:   – میشه شما کمکش کنین لباساشو بپوشه من برم هزینه‌ی بیمارستانو بدم می…   هنوز

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 30

    کلافه از صدای بغض دار ملورین به ارامی دستش را روی شانه‌اش گذاشته و گفت:   – تقصیر تو نیست ملو، الان با مقصر شناختن خودت مطمئن باش چیزی درست نمیشه!   بی اختیار سرش را خم کرده و روی شانه‌ی محمد گذاشته و خیره به اسمان میگوید:   – اگه خوب باشه قول میدم بیشتر ازش مراقبت

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 29

    همین که وارد اتاق شد چشمش به مینو که روی تخت دراز کشیده بود افتاد.   جسم کوچکش برای آنکه آن همه لوله را تحمل کند زیادی ضعیف شده بود.   اشک به چشم‌هایش نیش زد و پاورچین پاورچین به سمت تختش روانه شد.   کنار تخت که ایستاد چشمش به چشم‌های بسته و قفسه‌ی سینه‌ی کوچکش افتاد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 28

    سعی میکرد با این حرف‌ها به خودش دلداری دهد و محمد برای تسکین خاطرش لبخندی زد و گفت:   – خیله خب بیا زودتر ببریمش بیمارستان.   از جلوی در کنار رفته و اجازه داد اول محمد حرکت کند و سپس خودش به دنبالش روانه شد.   درب حیاط را باز کرده و محمد مینو را به ارامی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 27

    از محبتش قند در دلش اب شد. خوب بود که یک نفر مانند محمد، حواسش به ریز و درشتش بود.   لبخند به لب سر به سینه‌اش تکیه زد و با چشم‌هایی بسته عطرِ پیراهنش را به مشام کشید.   دست‌های محمد دور کمرش را در بر گرفت و کنار گوشش به آرامی زمزمه کرد:   – مینو

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 26

    تک خنده‌ای از روی استیصال لب‌هایش را پوشش داد و به ارامی زمزمه کرد:   – دیشب مهمونی دعوت بودم…   حرفش را به اتمام نرسانده بود که ملورین متوجه‌ی منظورش شد!   محمدی که به قول خودش بی قید و بند بود، دیشب هم میان آغوشِ باز زنی دیگر سازش را کوک کرده بود.   با دلخوری

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 25

از خجالت سر در گریبان محمد فرو کرده و همانجا به ارامی لب میزند: – نگو اینطوری خجالت میکشم! محمد حریص چنگی به زیر باسنش زد و به ناگاه تنش را از روی زمین بلند کرد. از ترس نیفتادنش سریع هر دو پایش را دور کمرِ محمد حلقه کرده و با چشم هایی گرد شده لب زد: – وای؟ چیکار

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 24

    به صورتش اشاره زد و گفت:   – بخاطر هیچی اینطوری اشکت دم مشکته؟   با پر چادرش اشک روان شده روی گونه‌اش را پاک کرد و سری به نشانه‌ی تایید تکان داد:   – بله!   لبخندی ریز کنج لبش شکل گرفت و به ارامی و طوری که ملورین متوجه نشود گفت:   – قربون نازِ صدات!

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 23

    چشم از دخترک که ناخواسته داشت دلبری میکرد گرفت و اهسته گفت:   – نکن!   ملورین اما گیج گفت:   – چیکار؟   سعی داشت هر طرف را نگاه کند بجز چشم های گرد شده‌ی ملورین را!   پدرسوخته بی آنکه حتی خودش بداند داشت دل از مرد روبرویش می‌برد!   خواست حرف دیگری بزند که در

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 22

    بغض کرده نگاهش کرد. این روز ها زیادی بی طاقت شده بود! سر در گریبان فرو فرستاده و اهسته زمزمه کرد:   – من…من اشتباه کردم، میشه برین خونتون؟   محمد کلافه نچی زیر لب گفت و چانه‌اش را کمی بالا کشاند و به چشم‌هایش خیره شد:   – این همه اشکو از کجا میاری تو؟   سرش

ادامه مطلب ...