رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ملورین

رمان ملورین

رمان ملورین پارت 17

    تنها شنیدن همین حرف ها کافی بود که آتش خشم و عصبانیت در وجودش شعله بکشد.   دستش را طوری مشت کرد که رگِ بر آمده و کلفتِ پشت دستش به وضوح به چشم آمد.   امیر نگاهی به صورت سرخ شده و دندان‌هایی که به قصد کشتن، رو هم ساییده می‌شدند انداخت و اهسته گفت:   –

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 16

    محمد برای مینو لقمه‌ می‌گرفت که یک دفعه شیطنت بچه گل کرد و دست خامه‌ای شده‌اش را به لپ محمد مالید و بلندتر از قبل خندید.   ملورین ترس بَرَش داشت، مینو بدجوری وابسته مردی شده بود که دیگر قرار نبود آن را ببیند، با غم نگاه خواهر کوچکش انداخت که مینو صدایش زد. -آجی جون نگاه کن

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 15

  چشم‌هایش را که باز کرد از دیدن سقف بالا سرش متعجب شد، دوبار پشت سر هم پلک زد.   انگار مغزش توانایی پردازش کردنش را از دست داده بود اما یکهو ویندوزش بالا آمد و لبخندی روی لب‌هایش نقش بست.   هیچ یادش نمی‌آمد دیشب چجوری بیهوش خوابش برده بوده اما هر چه که بود از اینکه امروز اینجا

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 14

    زمانی که تمام شد کمر راست کرد و دستی به پیشانی‌اش کشید، نه صدای محمد می‌آمد و نه مینو.   در یخچال را بست و به سرعت از آشپرخانه خارج شد، مینو سرش را روی پای محمد گذاشته بود به خواب عمیقی فرو رفته بود و محمد با موهای دخترک بازی می‌کرد.   با دیدن ملورین لبخندی تحویلش

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 13

  خواست دستش را بالا بیارد که محمد رو به زن غرید.   -دفعه آخرته تو و اون شوهر حرومزاده گه اضافی می‌خورید وگرنه جوری می‌کنمتون تو گونی می‌برمتون جایی که عرب نی انداخت، اون دستتم میاری پایین تا خردش نکردم.   محمد روی پاشنه پایش چرخید و رو به جمعیت گفت: -نه تنها با این زن و شوهرم بلکه

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 12

    دستی به ریشش کشید و گازی داد، پشت ماشین بی‌ام و سفید رنگ ایستاد و بوقی زد.   ملورین اما بی اهمیت به راهش ادامه می‌داد که شیشه را پایین کشید و اسمش را صدا زد. -ملورین.   دختر با شنیده شدن اسمش از زبان کسی سرجایش ایستاد و به سمت صاحب صدا برگشت با دیدن محمد وقت

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 11

    حاجی تسبیحش را در دست می‌چرخاند که با تمام شدن حرف‌های پسرش ابرو در هم کشید و گفت: -یبارکی بگو ازدواج سفید می‌کنن دیگه!   متعجب نگاه می‌کرد که امیر بلند زد زیر خنده. -عمو رو نکردی کَلَک از این چیزام بلدی، ولی خدایی عمو آدم دوست دختر و پسر بمونه خیلی بهتر از ازدواجه. چیه بخدا این

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 10

    دنیا انگشت بر دهان گرفت و به حرف‌های محمد فکر کرد، جنبه مثبتش این بود که لا به لای حرف‌هایش حرفی از دخترهای دیگر نبود.   از اخلاقش گفته بود؟ می‌توانست با ناز و عشوه‌های خدادادیش او را رام خودش کند، دیگر از چه حرف زده بود؟ بریز و بپاش با دوستانش؟   آن هم که مشکلی نداشت

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 9

    ساعت طرف های یازده شب شده بود و محمد کلافه! بی طاقت پایش را بر زمین می کوبید!   با صدای پدرش سر بلند کرد و خیره ی او شد:   -بله بابا جان!   -محمد، من امشب حاج رضا رو این جا دعوت کردم به یک منظور!   جمع در سکوت رفته بود! نکند باز نقشه ای

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 7

  امیر که سرک کشیدن‌های محمد را زیر نظر داشت با پا لگدی به ساق پای محمد زد تا توجهش را به خودش جلب کند.   محمد که همیشه از این جور رفتارها بدش می‌آمد معترضانه و با اخم نگاهش کرد: -چه مرگته تو؟   امیر ابرویی بالا انداخت و آرام طوری که نیلای سر در موبایل چیزی نشنود گفت:

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 6

    اخمش عمیق تر می شود .   -ادرس اینجارو شرکت داده ،اونم مخصوص دادن به تو که بیای اینجا برای تمیز کاری؟   اشکش بر روی گونه اش می چکد.   -به…به ..خدا راست میگم، به جون خواهرم دارم راست میگم! اصلا…اصلا میخواید زنگ بزنید به رییس شرکت خودتون باهاش حرف بزنید؟   این گونه که قسم وی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 5

    -اینجا چه غلطی می‌کنی؟   با بهت خیره ی محمد شد.   خواست جواب بدهد، که صدای نرگس خاتون بلند شد   -کیه مادر؟ بزار بیاد تو!   با عصبانیت خیره ی اون شد و با حرص جواب مادرش را داد.   -خدمه است! از جلوی در کنار می رود. لرز دستانش را گرفته بود. خانه ی پدرش

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 4

    بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد.     -از حموم اومدم بیرون اینجا نبینمت!   به سمت حمام رفت و در را بست. دوش را باز کرد و زیر آب یخ ایستاد. سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 3

    در فکر فرو رفت، مینو چطور با آن سرعت رفت در حمام قایم شد….     -زهره خانم مگه چی شده؟! بچه بودن دعوا کردن دیگه! اتفاقی نیوفتاده که….   چادرش را میان دندان هایش می گیرد و با چشمان گرد شده سر خونین پسرش را اشاره می‌کند:   -تو به این میگی بازی؟ درسته میگن بازی اشکنک

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 2

    امیر، با سکوت به او خیره شد.   -بنال دیگه اه!   -خودت گفتی خفه بشم. صبرش تمام شده بود. وقت شوخی با اورا نداشت.   -امیر، میگی چی شده ،یا خودت و خبرت و از شرکت پرت میکنم بیرون.   با سر و شکل عاقل اندرسفیهانه نگاهش کرد..   -زن عمو زنگ زد گفت به یه بهونه

ادامه مطلب ...