دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۹۲

        فاطمه خانم با نگرانی گفت: -باشه مامان شما برین..بهتر شد به منم خبر بدین، اینطوری خوابم نمیبره…   سامیار سر تکون داد و سوگل از داخل ماشین دوباره گفت: -نگران نباشین خوبم..   صدای سامیار رو از بین صدای موتور ماشین شنیدم: -ساکت شو..من میدونم تو اخرش…   ماشین حرکت کرد و دیگه ادامه ی حرفش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۹۱

      سوگل که دستش همچنان روی شکمش بود، سری به تاسف تکون داد…   سامان هم از خدا خواسته، سریع در ماشین رو برای عسل باز کرد و با عجله گفت: -بریم بریم..   عسل با چشم های گرد شده گفت: -بذار خدافظی کنم..   سامان دستی برای ما تکون داد و گفت: -از طرف من و عسل

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۹۰

        من و سوگل با خنده به تایید سر تکون دادیم و سامیار جدی سر تکون داد و گفت: -بچه شدین؟..   دوباره همه بلند بلند خندیدیم و مادر عسل سری تکون داد و گفت: -امان از دست شما جوونا..   سامان با خنده به جایی اشاره کرد و گفت: -شرط میبندم داره میاد بیرونمون کنه..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۹

      ===============================   همه ی مهمان ها جز ما رفته بودن و باغ خالی و ساکت شده بود…   صندلی هارو گرد هم چیده بودیم و نشسته بودیم و حرف میزدیم…   مامان سامیار و مامان عسل هنوز داشتن با مسئولین باغ حرف میزدن و تشکر می کردن…   اما پدر عسل کنار ما نشسته بود و گاهی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۸

        با خجالت به سورن نگاه کردم که لبخنده خماری زد و خم شد و کوتاه شقیقه ام رو بوسید و گفت: -نگران نباش..   لبخند زدم و نگاهم رو به دنبال سوگل چرخوندم که دیدم با فاصله ی کمی از ما، تو بغل سامیار ایستاده و مشخص بود رقص اون ها هم تازه تموم شده…..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۷

        از رخوتی که اهنگ و حرارت دست های سورن به تنم داده بود، بی اختیار چشم هام بسته شد و سرم خم شد روی سینه اش….   بعد از چند لحظه، زیر گونه ی سورن نشست روی سرم و دست هاش بیشتر دورم پیچیده شد…   خیلی اهسته به چپ و راست تکون می خوردیم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۶

        سه تایی عقب تر ایستاده بودن و با خنده نگاهمون می کردن…   خجالت کشیدم و سعی کردم مثل ادمیزاد برقصم و دست از شوخی و مسخره بازی بردارم اما مگه عسل اجازه میداد….   یکی یکی دستمون رو می گرفت، میبرد بالای سرمون و دور خودش چرخ میزد…   با ناز چشم و ابرو میومد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۵

        سرم رو تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم..   نمی خواستم تحت فشارش بذارم و با اصرار روی این موضوع، باعث بشم حس بدی پیدا کنه…   دستش رو انداخت پشتم روی پشتی صندلیم و اینجوری انگار از بغل تو اغوشش بودم…   از حس خوب نزدیکیش لبخند روی لبم نشست و یهو با صدای بلند

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۴

      سامیار کنار سوگل روی صندلی نشست و با اخم نگاهش کرد و گفت: -خوبی؟..   انگار متوجه شده بود سوگل لحظات سختی گذرونده..چه دقت و توجهی داشت…   سوگل بدون اینکه نگاهش کنه، دستش رو روی شکمش فشرد و سر تکون داد: -خوبم..   نگاه سامیار محکم و با عدم اعتماد چرخید سمت عسل و با اخم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۳

        چشم هام گرد شد و با کمی اخم و کنجکاوانه دوباره به ندا نگاه کردم…   حالا حسرت تو چشم هاش و حالت گرفته و ناراحت سوگل برام معنی پیدا کرده بود…   واقعا دختر خوشگلی بود و تمام تلاشش رو می کرد که پر ناز و عشوه به نظر برسه…   لباس خیلی باز و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۲

        از همون مدل لیوان و مایع داخلش دست سامیار و همه ی پسرهای کناریش جز سامان هم بود…   اب دهنم رو بلعیدم و سرم رو چرخوندم سمت سوگل که کنارم نشسته بود و با لبخند به رقصنده های وسط نگاه می کرد….   کمی خم شدم سمتش که بخاطره صدای بلند اهنگ صدام به گوشش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۱

        سورن درحالی که به جای خالی ماشین نگاه می کرد گفت: -خواهرمو برد..   بلندتر خندیدم که حواسش به من جمع شد و با چشم های ریز شده نگاهم کرد و لب زد: -جووون بابا..دختر منو ببین تورو خدا..   لب هام رو بهم فشردم و با ناز پلک زدم که دست ازادش رو دور گردنم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۸۰

        دست دراز کردم و شال مشکی حریرم رو از روی مبل برداشتم و سرم کردم…   چون کتم تا روی باسنم بود دیگه روش مانتو نمی پوشیدم…   سوگل هم مانتوی مشکی بلندش رو روی لباسش پوشید و یک شال هم روی سرش انداخت…   کیفش رو هم برداشت و خواست ساک لباس هایی که وقتی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۷۹

        عسل انگار نه انگار که ارایشگر داره چه حرصی می خوره، بدون توجه بهش دوباره به سوگل گفت: -زنگ بزن..   -خیلی خب..   قبل از اینکه سوگل حرکتی بکنه، صدای ایفون بلند شد…   چشم های عسل گرد شد و از جا پرید: -وای اومد..اومد..خودشه..   با استرس نگاهش رو بین ما چرخوند و گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲۷۸

        پرند دستش رو روی صورت سورن گذاشت: -با اینکه کاری نکردی اما بخشیدم..   سورن پیشونیش رو روی پیشونی پرند گذاشت و همراه با هرم داغ نفس هاش پچ زد: -قربونش برم..   پرند با لبخند چشم هاش رو بست و تمام ارامشی رو که از دست داده بود بهش برگشت…   با همین کارها و

ادامه مطلب ...