رمان گرداب پارت 295 - رمان دونی

 

 

 

سوگل با صدایی پر از درد برای اینکه نگرانی مارو کم کنه نالید:

-خو..خوبم..نگران..نباشید..

 

سعی می کرد جلوی جیغ های بلند و پر دردش رو بگیره اما خیلی نمی تونست…

 

درد زایمان رو تجربه نکرده بودم اما می دونستم چقدر غیرقابل تحمل و سخته…

 

تند تند زیر لب شروع کردم به دعا خوندن و با هر جیغ سوگل ته دلم خالی میشد…

 

نمی دونستم تنهایی و بدون هیچ تجربه ای، با همراهی دوتا مرد مست که هنوز کامل تو حال خودشون نبودن، باید چیکار کنم….

 

سرم رو تکون دادم و تند تر شروع به دعا خوندن کردم و از خدا خواستم امشب رو ختم به خیر کنه….

 

سورن به سرعت وارد بیمارستان شد و صدای ترمز و جیغ لاستیک ها، میون جیغ های سوگل که دیگه ممتد و پشت سر هم شده بود بلند شد….

 

با عجله از ماشین پریدیم بیرون و سورن دوید سمت ساختمان و سامیار درحالی که زیر لب همچنان قربون صدقه می رفت، دوباره سوگل رو روی دست هاش بلند کرد…..

 

دوید سمت بیمارستان و من هم پشت سرشون دویدم…

 

سورن که جلوتر بهشون شرایط رو توضیح داده بود، به همراه دوتا پرستار خانم و یک تخت بهمون نزدیک شدن….

 

سامیار سوگل رو روی تخت خوابوند و دستش رو محکم توی دستش گرفت و همگام با حرکت تخت، کنارش راه افتاد….

 

#پارت1702

 

رنگ و روی سوگل به شدت زرد شده و لب هاش سفید شده بود و این نگرانیم رو بیشتر می کرد…

 

به اتاق عمل که رسیدیم، پرستار جلوی سامیار رو گرفت و گفت:

-باید همینجا بمونین..

 

سامیار با التماس گفت:

-یه لحظه اجازه بدین..

 

پرستار به تایید سر تکون داد و سامیار خم شد روی سوگل که تمام تنش از درد می لرزید و به خودش می پیچید….

 

دستش رو روی موهای سوگل کشید و خم شد و لب هاش رو به پیشونیش چسبوند و چشم هاش رو بست….

 

چند لحظه ی کوتاه تو همون حال موند بعد لب هاش رو جدا کرد…

 

از فاصله ی کم مستقیم تو چشم های سوگل خیره شد و با لحنی پر از ترس و نگرانی پچ زد:

-همینجا منتظرتم..خب؟!..

 

سوگل لب های خشکیده ش رو از هم باز کرد و بی حال لب زد:

-خب..

 

سامیار دوباره پیشونیش رو بوسید و پر احساس گفت:

-خیلی دوسِت دارم عشقم..زود با دخترمون برگرد پیشم..

 

سوگل با دندون های بهم فشرده، خفه نالید:

-منم دوسِت دادم..عاشقتم..دخترمونم دوست داشته باش…

 

#پارت1703

 

تو جمله ش انگار خواهش بود و از سامیار قول می خواست…

 

غیرمستقیم داشت می گفت اگه منم نبودم، دخترمون رو دوست داشته باش…

 

سامیار سری به دو طرف تکون داد و اهسته گفت:

-با تو من همه چیو دوست دارم..فقط با تو..

 

سوگل لب هاش رو بهم فشرد و با گریه به سامیار نگاه کرد…

 

من هم گریه ام گرفت و زدم زیر گریه..

 

سامیار عقب کشید و سورن از طرف دیگه ی تخت خم شد، روی سر سوگل رو بوسید و با بغض گفت:

-یادت باشه من فقط تورو دارم..بدون تو بی کَس و کارم..دوسِت دارم عشق داداشی…

 

سوگل با گریه نالید:

-منم دوسِت دارم..همتونو دوست دارم..اینو هیچوقت یادتون نره…

 

پرستار بی حوصله و تند تند گفت:

-باید بریم..

 

دست سوگل رو فشردم که نگاهش به من افتاد و بی صدا لب زد:

-مواظبشون باش..

 

با گریه سرم رو به تایید تکون دادم که پرستارها تخت رو حرکت دادن و وارد اتاق عمل شدن و دوباره صدای جیغ سوگل که انگار چند لحظه ای جلوش رو گرفته بود، بلند شد…..

 

ته دلم خالی شد و به پسرها نگاه کردم..

 

سورن بی حال تکیه داد به دیوار و چشم هاش رو بست…

 

#پارت1704

 

سامیار هم چرخید و پشتش رو بهمون کرد و پیشونیش رو چسبوند به دیوار و مشتش رو کنار سرش اروم کوبید به دیوار….

 

با گریه نگاهم رو بینشون چرخوندم و نالیدم:

-صحیح و سالم برمی گرده پیشمون..به همراه دخترش..تورو خدا نگران نباشید…

 

سورن همونطور تکیه به دیوار سر خورد و نشست روی زمین…

 

سامیار هم تو همون حالت دوباره دستش رو که محکم مشت کرده بود، کوبید به دیوار…

 

هیچکدوم جوابم رو ندادن و من هم منتظر جواب نبودم…

 

حال خودم هم خراب تر از این حرف ها بود که بتونم بیشتر از این بهشون دلداری بدم…

 

شالم رو که دور گردنم افتاده بود کشیدم روی سرم و گوشیم رو از جیبم دراوردم…

 

نشستم روی نیمکت گوشه ی دیوار و شماره های گوشیم رو بالا و پایین کردم…

 

باید به بقیه خبر میدادم..تنهایی از پس همچین چیز بزرگی برنمیومدم…

 

خصوصا که هنوز نگران حال پسرها بودم و اطمینان نداشتم که کامل هوش و حواسشون سر جاش باشه….

 

با دیدی تار از اشک، روی شماره ی عسل مکث کردم و لبم رو گزیدم…

 

دیروقت بود اما چاره ای نبود..باید بهشون خبر می دادم…

 

#پارت1705

 

===============================

 

با صدای پایی از ته راهرو، با نگرانی نگاهم رو چرخوندم و با دیدن سامیار توی اون حال و اوضاع شوکه از جا پریدم….

 

تمام سر و صورت و موهاش خیس بود و تیشرت سفیدش هم از یقه تا وسط های سینه خیس اب بود….

 

انگار سر و صورتش رو زیر اب فرو برده بود..

 

موهای بهم ریخته و خیسش اشفته شده و به پیشونیش چسبیده بود و اب ازشون چکه می کرد…

 

بالای لباسش هم کامل و تا زیر سینه ش خیس اب بود..

 

چند قدم به طرفش برداشتم و شوکه گفتم:

-این چه حالیه؟..چیکار کردی با خودت؟..

 

بی حرف دستش رو به معنی چیزی نیست تکون داد و دوباره خودش رو به دیوار رسوند و مثل تمام این دو سه ساعت گذشته، تکیه داد بهش و چشم هاش رو بست…..

 

با نگرانی سورن رو صدا کردم که روی نیمکت نشسته بود و با چشم های بسته سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد بود….

 

با شنیدن صدام سرش رو از دیوار برداشت و چشم هاش رو باز کرد…

 

سوالی سر تکون داد که رفتم طرفش و اهسته گفتم:

-سامیار رو ببین..حالش خوب نیست..

 

سرش رو به سمتی که اشاره کرده بودم چرخوند و با دیدن سامیار اخم هاش توی هم رفت…

 

از جا بلند شد و گفت:

-سامیار..این چه وضعیه؟..

 

#پارت1706

 

سامیار پوفی کرد و دستش رو توی موهای خیسش فرو کرد و چنگی بهشون زد…

 

بی توجه به سوال سورن گفت:

-چرا خبری نمیدن؟..

 

سورن چپ چپ نگاهش کرد و گفت:

-خبر هم میدن..اما این چه وضعیه تو برای خودت درست کردی؟…

 

سامیار اخم هاش رو توی هم کشید و گفت:

-خوبم..

 

لبم رو گزیدم و با نگرانی گفتم:

-لباست خیسه..هوا سرده سرما میخوری..تو ماشین لباس نداری عوض کنی؟…

 

-چیزی نمیشه..حالم خوبه..

 

سری به تاسف تکون دادم و برگشتم روی نیمکت نشستم…

 

می دونستم کامل تو حال خودش نبود و برای اینکه مستی رو از سر خودش بپرونه، سر و صورتش رو زیر اب برده….

 

هیچ خبری از سوگل توی اتاق عمل نداشتیم..

 

فقط نیم ساعت بعد از بردنش، یک پرستار اومده بود و توضیح داده بود که کیسه اب پاره شده و بخاطره شرایط بچه، سوگل نمی تونه طبیعی زایمان کنه…..

 

از سامیار برای عمل سزارین رضایت خواسته بودن..

 

اولش کلی ترسیده بود و داد و بیدار راه انداخته بود که چرا باید رضایت نامه امضا کنه…

 

با کلی حرف و قسم ارومش کرده بودیم و توضیح داده بودیم که یک روند طبیعیه و برای سزارین باید رضایت بده….

 

حتی دکتر اومده بود و بهش اطمینان داده بود که مشکلی پیش نمیاد و تا امضا نکنه نمی تونن عملش کنن….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
6 ماه قبل

سال دیگه بچه دنیا میاد خخخخ

سارا
سارا
6 ماه قبل

ای بابا خجالت بکش دیگه ده پارت داری کش میدی قضیه بچه دنیا آوردن مگه مخاطبات بیکارن

دختر
دختر
6 ماه قبل

هییییی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x