رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 35 0 (0)

17 دیدگاه
  ـ جالب شد …………. پس این خشایار خان باید تو کار قاچاق اعضای بدن باشه ………. اما اگه تو کار قاچاق اعضای بدنِ ، به محموله عتیقه من چی کار داشت ؟ ـ نمی دونم آقا ……….. به خدا من غیر از این چیزایی که گفتم هیچ چیز دیگه…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 34 0 (0)

3 دیدگاه
  ارزنگ هول کرده خودش را روی مبل جلو کشید ……….. از قدرت یزدان خبر داشت …….. از پیش دستی کردن هایش آگاه بود . یزدان حرفی را نمی زد ………… یا اگر چیزی بر زبانش می راند ، بی برو برگرد عملی اش می کرد . ـ مطمئن باشید…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 33 5 (1)

8 دیدگاه
  از جایش بلند شد و به سمت ابتدای خط به راه افتاد ………… از فکری که در ذهنش شکل گرفته بود ، خشمی غیر قابل مهار در جانش رسوخ کرد و خونش را به جوش آورد ……….. باید با خودش رو راست می بود ……… احتمال اینکه گندم به…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 32 0 (0)

8 دیدگاه
  نمی خواست توجهی را به خودش جلب کند …………… آمده بود تا تنها به قولش عمل کند و گندم را با خودش ببرد و در جایی که در امان از هر تهدیدی باشد ، سکونتش دهد . الان برخلاف چهار سال پیش ، آنقدر پول در حسابش داشت که…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 31 5 (1)

9 دیدگاه
  تورج مشکلات تنفسی و قلبی که داشت حالا بعد از گذشت چند سال و بالاتر رفتن سنش ، حاد تر از همیشه به نظر می رسید و به دستور پزشک شخصی اش که در عمارت ویزیتش می کرد ، بهتر بود به خاطر شرایط خاص جسمی اش اندک اندک…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 30 1 (1)

7 دیدگاه
  یزدان نگاهش را پایین کشید ……… هیچ ترسی از روزهای سخت و عذاب آوری که تورج از آن حرف می زد نداشت …….. اصلا سختی هایی که تورج از آن حرف می زد ذره ای برایش عجیب و غریب نبود …….. او در سختی به دنیا آمده بود .…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 29 4 (1)

2 دیدگاه
  ـ اعتماد ؟ …….. من دیگه باید برای جلب اعتماد شما چی کار کنم ؟ من برای پیدا کردن همین مدارک صد بار جون خودم و به خطر انداختم . دیگه چطوری باید اعتماد شما رو جلب کنم ؟ یعنی واقعا اینا برای جلب اعتماد شما کافی نبودن ؟…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 28 5 (1)

3 دیدگاه
  با رسیدن به خانه تورج ، دستی به پیشانی عرق کرده اش کشید ………. عرق از گردنش راه گرفته بود و روی تیره کمرش سر می خورد و پایین می رفت ………. راه زیادی از آن سر شهر تا این سر شهر آمده بود . بدون هیچ تردیدی زنگ…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 27 0 (0)

4 دیدگاه
  می خواست تا خود طلوع آفتاب راه برود و تنها فکر کند و فکر . به خودش ، به مسیر پر فراز و نشیبی که در مقابلش می دید ……. و گندمی که هر طور شده باید او را از این خانه بیرون می برد و با هم فرار…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 26 0 (0)

4 دیدگاه
  اما مگر مسلط شدن بر اعصاب ، آن هم زمانی که خون مقابل دیدگانت را گرفته ، به این راحتی ها بود ؟؟؟ ……. کاووس از او چه می خواست ؟ که او هم یکی شود همچون او و دست روی دختری از همه جا بی خبر بگذارد و…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 25 2.3 (3)

11 دیدگاه
  کاووس قل قلی کرد و دودش را بی خیال از بینی اش بیرون فرستاد و به اویی که با چشمان خشمگین مقابلش ایستاده بود نگاه کرد و واکنشی در برابر خبری که یزدان به او می داد ، نشان نداد و تنها به قل قل کردنش ادامه داد و…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 24 0 (0)

3 دیدگاه
  گندم چهره در هم کشیده و ناراحت به لبان متورم او نگاه کرد ……….. آنچنان با نسرین صمیمی نبود ، اما دل دیدن نسرین ، آن هم با این سر وضع را نداشت . – می خوای از این به بعد منم باهات بیام تا کارا رو زودتر انجام…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 23 5 (1)

7 دیدگاه
  رفتم به اطاق کاووس ، ازم با میوه و بیسکوییت و کیک و کلی خرت و پرت های دیگه پذیرایی کرد ……… چیزهایی که هیچ وقت ما تمام این سالهایی که تو خونه امید زندگی کردیم ، به چشممون نخورد ……… بهم گفت دوست دارم پولدار بشم ؟ دوست…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 22 0 (0)

8 دیدگاه
  یزدان عصبی گردن خم کرد و چانه نسرین را گرفت و بالا آورد و از میان دندان های بهم چفت شده اش غرید : – تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟ نسرین چشمانش میان چشمان خشمگین یزدان دو دو می زد و ذهنش پیوسته برای پیدا کردن جوابی قانع…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 21 0 (0)

9 دیدگاه
  گندم با دست آزادش ، چشمان خیسش را پاک کرد : – نسرین همیشه زود می اومد ……….. قرار نبود این همه دیر کنه ، نمی دونم کجا مونده . – نگفت میره باهاشون که چه غلطی کنه ؟ – می گفت میره خونشون و تمیز کنه . یزدان…