ـ جالب شد …………. پس این خشایار خان باید تو کار قاچاق اعضای بدن باشه ………. اما اگه تو کار قاچاق اعضای بدنِ ، به محموله عتیقه من چی کار داشت ؟ ـ نمی دونم آقا ……….. به خدا من غیر از این چیزایی که گفتم هیچ چیز دیگه…
ارزنگ هول کرده خودش را روی مبل جلو کشید ……….. از قدرت یزدان خبر داشت …….. از پیش دستی کردن هایش آگاه بود . یزدان حرفی را نمی زد ………… یا اگر چیزی بر زبانش می راند ، بی برو برگرد عملی اش می کرد . ـ مطمئن باشید…
از جایش بلند شد و به سمت ابتدای خط به راه افتاد ………… از فکری که در ذهنش شکل گرفته بود ، خشمی غیر قابل مهار در جانش رسوخ کرد و خونش را به جوش آورد ……….. باید با خودش رو راست می بود ……… احتمال اینکه گندم به…
نمی خواست توجهی را به خودش جلب کند …………… آمده بود تا تنها به قولش عمل کند و گندم را با خودش ببرد و در جایی که در امان از هر تهدیدی باشد ، سکونتش دهد . الان برخلاف چهار سال پیش ، آنقدر پول در حسابش داشت که…
تورج مشکلات تنفسی و قلبی که داشت حالا بعد از گذشت چند سال و بالاتر رفتن سنش ، حاد تر از همیشه به نظر می رسید و به دستور پزشک شخصی اش که در عمارت ویزیتش می کرد ، بهتر بود به خاطر شرایط خاص جسمی اش اندک اندک…
یزدان نگاهش را پایین کشید ……… هیچ ترسی از روزهای سخت و عذاب آوری که تورج از آن حرف می زد نداشت …….. اصلا سختی هایی که تورج از آن حرف می زد ذره ای برایش عجیب و غریب نبود …….. او در سختی به دنیا آمده بود .…
ـ اعتماد ؟ …….. من دیگه باید برای جلب اعتماد شما چی کار کنم ؟ من برای پیدا کردن همین مدارک صد بار جون خودم و به خطر انداختم . دیگه چطوری باید اعتماد شما رو جلب کنم ؟ یعنی واقعا اینا برای جلب اعتماد شما کافی نبودن ؟…
با رسیدن به خانه تورج ، دستی به پیشانی عرق کرده اش کشید ………. عرق از گردنش راه گرفته بود و روی تیره کمرش سر می خورد و پایین می رفت ………. راه زیادی از آن سر شهر تا این سر شهر آمده بود . بدون هیچ تردیدی زنگ…
می خواست تا خود طلوع آفتاب راه برود و تنها فکر کند و فکر . به خودش ، به مسیر پر فراز و نشیبی که در مقابلش می دید ……. و گندمی که هر طور شده باید او را از این خانه بیرون می برد و با هم فرار…
اما مگر مسلط شدن بر اعصاب ، آن هم زمانی که خون مقابل دیدگانت را گرفته ، به این راحتی ها بود ؟؟؟ ……. کاووس از او چه می خواست ؟ که او هم یکی شود همچون او و دست روی دختری از همه جا بی خبر بگذارد و…
کاووس قل قلی کرد و دودش را بی خیال از بینی اش بیرون فرستاد و به اویی که با چشمان خشمگین مقابلش ایستاده بود نگاه کرد و واکنشی در برابر خبری که یزدان به او می داد ، نشان نداد و تنها به قل قل کردنش ادامه داد و…
گندم چهره در هم کشیده و ناراحت به لبان متورم او نگاه کرد ……….. آنچنان با نسرین صمیمی نبود ، اما دل دیدن نسرین ، آن هم با این سر وضع را نداشت . – می خوای از این به بعد منم باهات بیام تا کارا رو زودتر انجام…
رفتم به اطاق کاووس ، ازم با میوه و بیسکوییت و کیک و کلی خرت و پرت های دیگه پذیرایی کرد ……… چیزهایی که هیچ وقت ما تمام این سالهایی که تو خونه امید زندگی کردیم ، به چشممون نخورد ……… بهم گفت دوست دارم پولدار بشم ؟ دوست…
یزدان عصبی گردن خم کرد و چانه نسرین را گرفت و بالا آورد و از میان دندان های بهم چفت شده اش غرید : – تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟ نسرین چشمانش میان چشمان خشمگین یزدان دو دو می زد و ذهنش پیوسته برای پیدا کردن جوابی قانع…
گندم با دست آزادش ، چشمان خیسش را پاک کرد : – نسرین همیشه زود می اومد ……….. قرار نبود این همه دیر کنه ، نمی دونم کجا مونده . – نگفت میره باهاشون که چه غلطی کنه ؟ – می گفت میره خونشون و تمیز کنه . یزدان…