رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 50 4 (1)

9 دیدگاه
  یزدان همچون گرگی درنده خو که تنها منتظر پاره کردن خرخره موجود مقابلش باشد به سوگند نگاه کرد و بدون آنکه نگاهش را از چشمان سوگند بگیرد ، جلال را مخاطب خودش قرار داد : ـ جلال . ـ بله قربان . ـ همین الان این هرزه رو مثل…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 49 5 (1)

19 دیدگاه
  یزدان با دیدن سکوت گندم گوشه نگاهی شاید از سر دلتنگی به او انداخت ………… نگاهش نامحسوس بود و در ظاهر بی تفاوت به نظر می رسید . نگاهی که انگار هیچ خبر خاصی در آن وجود نداشت ……… اما خودش خوب از حال دلش باخبر بود ………… بعد…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 48 5 (1)

6 دیدگاه
  ـ سلام . سوگند با شنیدن سلام آرام و زیر لبی دخترانه ای نگاهش به سرعت به سمت صدا چرخید و روی گندم افتاد ……. نگاهش همچون لیزی سر تا پای گندم را رصد کرد و خشمگین و بی اختیار از دیدن ظاهر گندم پوزخند صدا داری زد ………….…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 47 5 (1)

7 دیدگاه
  حمیرا با سینی چای سمتشان آمد و لیوان چای یخ زده یزدان را تعویض کرد و لیوان چایی هم مقابل سوگند گذاشت . ـ بله آقا ؟ ـ برو برای این دختره یه لباس درست و درمون ببر ………… دیشب بهت گفتم براش لباس ببر ، باز از همون…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 46 5 (1)

9 دیدگاه
  ـ لازم نیست من و اینجا این شکلی صدام بزنی . ـ پس چطوری صدات بزنم ؟ ـ همون یزدان خالی بگی کافیه . ـ یزدان خالی ؟ باشه . ـ حالا چی می خواستی بهم بگی ؟ ـ میشه به همین زنه بگی یه لباس آستین بلند برام…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 45 5 (1)

10 دیدگاه
  با بیرون رفتن همه افراد در اطاق و بسته شدن در ، یزدان بازوان گندم را گرفت و او را از سینه خودش جدا کرد و نگاهش را در چشمان ترسیده او چرخاند ……….. این گندم ترسیده ساده ، همان گندمی بود که چندین سال تمام خاک این کشور…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 44 5 (1)

9 دیدگاه
  ـ بگم بیاد صبحونه بخوره ؟ ـ آره . ـ چشم . زمان آنچنانی نگذشته بود و یزدان مشغول صبحانه اش شده بود که صدای جیغ های پی در پی و بلندی ، یزدان را از جا پراند و نگاه شوکه و نگران شده و درهمش به صدم ثانیه…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 43 0 (0)

1 دیدگاه
  نگاهی به ساعت موبایلش انداخت که ساعت نزدیک یازده شب را نشان می داد ………. چند دکمه پایین پیراهنش را بست و به سمت اطاق حمیرا راهی شد و پشت در اطاقش ایستاد و ضربه ای به در زد : ـ بله ؟ ـ بیا بیرون حمیرا . حمیرا…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 42 5 (2)

25 دیدگاه
  یزدان با دیدن واکنش گندم ، ابرو بیش از پیش درهم کشید ……….. حق می داد گندم جبهه بگیرد ……… کم سختی و در به دری نکشیده بود ……… دست روی شانه های جمع شده گندم گذاشت و مجبورش کرد در چشمانش نگاه کند : ـ گندم تو از…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 41 5 (1)

9 دیدگاه
  از یاد آن روزهای نفرین شده پلک بست و بیشتر از قبل بازوانش را در آغوش کشید و فشرد و میان هق هق های بی صدایی که انگار تنها آمده بودند تا گندم تمام درد های چندین سالِ نشسته در تنش را بیرون بریزد ، ادامه داد : ـ…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 40 2 (1)

22 دیدگاه
  ـ گندم ؟؟؟ ـ آره . یزدان حیران بود و شوکه …………. نه تنها چندین ماه ، بلکه به اندازه شش هفت سال زمین و زمان را برای پیدا کردن او بهم دوخته بود ، اما غافل از اینکه عاقبت خود گندم با پای خودش به اطاق خواب او…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 39 5 (1)

23 دیدگاه
  یزدان با دیدن چشمان ترسیده دختر که معطوف تتو های بر روی تنش شده بود ، بی اختیار دست دراز کرد و پیراهنش را از روی تخت برداشت و بدون اینکه قصد بستن دکمه هایش را داشته باشد ، به تن زد و باز جمله اش را تکرار کرد…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 38 5 (1)

11 دیدگاه
  یزدان در را باز کرد و داخل شد و همان ابتدا دختری در هم مچاله شده و نشسته بر لبه تخت را دید ………… دختری که آنقدر صورت گریانش را پایین گرفته بود که موهای لخت و رهای ریخته بر دورش اجازه مشاهده صورتش را به یزدان نمی داد…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 37 1 (1)

16 دیدگاه
  حساب کتاب هایش به درازا کشیده بود و حس می کرد تمام عضلات گردنش از این همه پایین گرفتن های طولانی مدت ، گرفته و درد می کند …………. سر بالا آورد و چهره اش از درد درهم کشیده شد …………. پشت گردنش را ماساژی داد و از پشت…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 36 5 (1)

10 دیدگاه
    ابروان یزدان با تمسخر آشکاری بالا رفت : ـ جدیدا تو کار خرید و فروش دختر زدی ؟ ـ کار اصلیم که نیست ………… یه آب باریکه است که گاهی ازش یه پولی به جیب می زنم ………. یعنی جنس مرغوب به دستم برسه ، خرید و فروش…