رمان ترمیم پارت 39

رمان ترمیم پارت 39 4 (3)

10 دیدگاه
  می‌دانم هنوز در اعماق فکرش، من‌هم یک زنم مثل سایر زنها. حق دخالت در هیچ‌یک از امورش را ندارم و این من را غمگین می‌کند. این‌که وقتی من را باید به‌یاد بیاورد، با هم‌تختی‌های سابقش یکی می‌شوم؛ ناراحتم می‌کند. گاهی فکر می‌کنم، آن‌گونه هم که می‌گوید، نیست. من یار…
رمان عشق تعصب پارت 45

رمان عشق تعصب پارت 45 0 (0)

4 دیدگاه
  بهنام حالا داشت گریه میکرد میدونستم اونم احساس کرده مامانش چقدر ناراحت شده بلاخره با بدبختی تونستم آرومش کنم وقتی خوابید بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و رفتم تو اتاق خوابوندمش که صدای کیانوش اومد داشت من و صدا میزد سریع از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم…
رمان ترمیم پارت 38

رمان ترمیم پارت 38 4.5 (4)

7 دیدگاه
  ترسیدن؟! کار من از ترس گذشته است. ترسی که به من می‌گوید جامهٔ گذشته و حسرت‌ها و آدم‌هایش را از تن بیرون کنم و به مردی بپیوندم که امروزِ من و فرزندانم است. مردی که با وجود درد، بازهم نگران من است. _ بیا این‌جا ببینمت… پرستار در را…
رمان ترمیم پارت 37

رمان ترمیم پارت 37 4 (3)

39 دیدگاه
  _ خب… خب… یکی که قطعاً دختره… معلومه شیطون‌ترم هست… دومی… جاش مناسب نیست ولی به‌احتمال خیلی زیاد، پسره… تا غربالگری بعدی باید صبر کنین که کاملاً وضعیتش معلوم بشه… پاشو بابا جان، پاک کن شکمت رو. ازجا بلند می‌شود. می‌روم تا به مهگل کمک کنم… یک دختر و…
رمان ترمیم پارت 36

رمان ترمیم پارت 36 3.7 (3)

9 دیدگاه
  گفت منو حلال کن که هیچ‌وقت دوسِت نداشتم و همیشه ازت متنفر بودم. تو چی از من انتڟار داری، بهادر؟ یه‌عمر اولین گزینهٔ آدمای اطرافم، حذف من بوده از زندگی گندشون. انگار من اون گندوکثافتیم که ته کفششون چسبیده و بوی گهشون از منه… فکر می‌کنی کی یه تیکه…
رمان ترمیم پارت 35

رمان ترمیم پارت 35 2.3 (3)

5 دیدگاه
  نمی‌گذارم ادامه دهد. _ دیوث اون بابای پفیوز و حروم‌لقمه‌ته، مصطفی. اون گوشتای فاسد کار تو بود؟ با اکبری؟ سکوت می‌کند، اگر نمی‌کرد، جای تعجب داشت. چقدر باید دنیا کوچک باشد؟ آدم یاد زنجیرهٔ غذایی می‌افتد. _ کی بهت گفت؟ اون شوهر… _ اسم شوهر من‌و می‌آری، قبلش دهنت‌و…
رمان ترمیم پارت 34

رمان ترمیم پارت 34 1.5 (2)

3 دیدگاه
  _ نترس، خوبم… فقط یکم می‌ترسونمش… فقط… می‌خوای یکم حرصت‌و خالی کنی؟ از اون حرفای زنونه؟ لبخند می‌زند. مثل آبی روی آتش است. آرام می‌شوم. دست دورش می‌پیچم. کسی رد می‌شود و سلام می‌کند. جواب می‌دهد، اما رهایم نمی‌کند. صدای جیغ‌های مهنا، خیلی‌ وقت است نمی‌آید. _ پاک شدیم…
رمان ترمیم پارت 33

رمان ترمیم پارت 33 2 (3)

15 دیدگاه
  روی زمین دراز کشیده است… به‌روی شکم و چند دفتر اندیکاتور(حسابداری) را روی زمین، دورش چیده… دو ماشین‌حساب و چند دفتر دیگر. پالتویم را درمی‌آورم؛ مرطوب از باران شده است. _ چیکار می‌کنی، گلی؟ سر بالا می‌گیرد، تازه متوجه آمدنم می‌شود. لبخند که می‌زند می‌فهمم از وقتی رفته‌ام، چقدر…
رمان ترمیم پارت 32

رمان ترمیم پارت 32 5 (1)

7 دیدگاه
***بهادر _ خودتو جمع کن… یعنی چی نامزدی رو به‌هم بزنم؟ وسایلش را از چمدان بیرون می‌آورد، یک‌ماه دقیق از روزی که مراسم عقد من را ترک کرد، می‌گذرد. مهگل را به خانه رساندم که پیامش رسید، برگشته است. موهای نه‌چندان بلندش را دم‌اسبی بسته است، این یعنی حال خوبی…
رمان عشق تعصب پارت 44

رمان عشق تعصب پارت 44 0 (0)

10 دیدگاه
  بعد چند ثانیه سکوت ادامه دادم : _ من دوست داشتم بهنام پیش شما بزرگ بشه ، دوست داشتم جایی که بهادر بزرگ شده پسرش بزرگ بشه همیشه کنار شما باشیم ، اما من هیچوقت به این فکر نکردم شاید شما دوست نداشته باشید من کنار شما باشم ،…
رمان ترمیم پارت 31

رمان ترمیم پارت 31 2 (2)

10 دیدگاه
  ……………… _ به‌به، گلی‌خوشگله… بیا ببین چه ضیافتیه. بوی شیرینی‌دانمارکی بیدارم کرد و باورم نمی‌شود آن‌چه از فر در‌می‌آید، همان باشد که در خواب می‌دیدم. _ اینا… اوه… چشام داره درست می‌بینه؟ تو پختی؟ به شیرینی‌های روی میز، به‌معنای واقعی حمله می‌کنم. هنوز دهان باز نکرده و من سومی…

رمان ترمیم پارت 30 2 (1)

12 دیدگاه
  تجاوز که شاخ‌ودم ندارد، فقط کلمه‌اش آدم را یاد رابطه‌ای می‌اندازد که یک طرف راضی و طرف دیگر به‌زور و اجبار، در نهایت تحقیر و بیچارگی تن به آن می‌دهد. خشونت، درد، حقارت، حس گناه، حس کثیفی و ناپاکی، و بدترین آن‌ها، حس بی‌دفاعی… حتماً که نباید غریبه باشد،…
رمان ترمیم پارت 29

رمان ترمیم پارت 29 5 (1)

14 دیدگاه
  به روبه‌رو خیره شده است، گوشی‌اش را روی داشبورد می‌گذارم. حالم بد است و از بد بودن‌های خودم، تهوع گرفته‌ام. ماشین را روشن می‌کند، گوشی‌اش را برمی‌دارد و یک شماره می‌گیرد. من خسته‌ام، از این‌همه افکار بد و زهرآلود. قدر خوبی را نمی‌دانم و می‌آید روزی که او خسته…

رمان ترمیم پارت 28 2 (1)

12 دیدگاه
………… وقتی به خانه می‌رسم، قبل‌از آن‌که فرصت کنم کلید بیاندازم، در با‌شتاب باز می‌شود و بهادر با لباس بیرون جلوی در می‌ایستد. _ کجا بودی لعنتی؟ صورتش از عصبانیت تیره‌تر شده و برای اولین‌بار از او می‌ترسم. مسعود… بارها این حالت را در او دیده بودم، حتی در فاضل.…
رمان ترمیم پارت 26

رمان ترمیم پارت 27 3.5 (4)

16 دیدگاه
  مگه می‌شه نفهمیده باشه؟ تو مگه گفتی با ناخلف معاشرت کنین و سر ملت‌و کلاه بذارین و مال‌شون‌و بکشید بالا؟ تو دقیقاً کجای ماجرا بودی؟ _ ولی من می‌تونستم بیارمش بیرون و نیاوردم… من می‌تونس… می‌نشیند و با آن تاپ و شلوارک، به تنها چیزی که شبیه نیست، یک…