رمان الفبای سکوت پارت 92
تارخ زمزمهی او را شنید که خندهی بیصدایش شدت گرفته و باعث شد تا شانههایش بلرزد. دست خودش نبود. وقتی کنار افرا بود حال عجیب و خوشی را تجربه میکرد. انگار زمانی که کنار افرا بود خندیدن آسان میشد. _ افرا زود برگرد. منتظرتم. افرا همانطور که پشت به او داشت به سمت خانهشان میرفت دستش را بالا برده