رمان الفبای سکوت Archives - صفحه 8 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 32

جمله‌اش را تمام نکرده با صدای نعره‌ای که شنید بی اختیار از جا پرید. دستش را روی قلبش گذاشت و از روی تخت بلند شد. نگاهش را به دیوار مقابلش که با یک کاغذ دیواری براق پوشانده شده بود دوخت. دوباره صدای فریاد قبلی بلند شد. _ گُه خوردی حروم زاده‌ی عوضی…می‌دم پوستت رو زنده زنده بکنن… افرا ترسیده چند

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 31

شایلی ترسید مخالفت کرده و دوباره او را عصبی کند، برای همین کوتاه آمد و با دستور تارخ همراه مهران وارد ویلا شدند. *** نگاهی به لباس هایش انداخت. کت و شلوار قرمز رنگ با یک پیراهن مشکی به تن داشت. شال مشکی‌اش را روی سرش انداخته و چتری هایش را داخل آیینه مرتب کرد. رژ لبش را تمدید کرد

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 30

روی یکی از نیمکت های پارک نشست و رو به اسکای بلند گفت: _ اسکای همین جا بازی کن. جای دیگه نرو. من دیگه خسته شدم. نمی‌تونم دنبالت بیام. برای چرخاندن اسکای و هوا خوری به پارک مقابل خانه‌شان آمده بود، اما حوصله‌اش داشت سر می‌رفت. همانطور که زیر چشمی حواسش به اسکای بود گوشی‌اش را در آورد و بی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 29

سر جایش غلت خورد. سرش را به بالش فشار داد. خواب از چشمانش فراری شده بود. دلش خستگی می‌خواست… دلش می‌خواست تنش به قدری خسته و له بود که به محض سر گذاشتن روی بالش در عالم خواب فرو می‌رفت.‌ از همان خستگی ها که وقتی ماه قبل از مزرعه‌ی نامدار ها به خانه باز می‌گشت در سلول به سلول

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 28

صحرا نفسش را به بیرون فوت کرد. افرا وقتی می‌گفت نه یعنی نه! با دست به اتاق اشاره کرد. _ افرا اسکای رو صدا کن. انگار استرس من به این بچه منتقل شده میاد یه گوشه می‌شینه تست زدن منو نگاه می‌کنه. افرا خندید و بعد سوت بلندی کشید تا اسکای کنارش بیاید. _ روز به روز داری خوشگل تر

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 27

علی با ذوق خندید. _ مهمو…نی بگیر…م میا…ی؟ افرا چرخی در اتاق زد. _ معلومه که میام خوشتیپ خان. آرش روی تخت علی نشست و از افرا پرسید: _ نگفتی واسه چی اومدی اینجا؟ افرا با فاصله از آرش روی تخت نشست و علی هم با لبخند روی راحتی گرد و قلنبه‌ی قرمز رنگ جا گیر شد و راضی به

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 26

  نامی خان با دیدن افرا لبخند محوی زد. از جسارت افرا خوشش می‌آمد. عصایش را از کنار دستش برداشت و با تکیه بر آن از پشت میز چوبی و سلطنتی‌اش بلند شد و گفت: _ بفرمایین بشینین خانم مهندس. افرا راضی از شنیدن کلمه‌ی مهندس به سمت مبل های زرشکی رنگی که نامی خان اشاره کرده بود رفت. _

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 25

تارخ آرام سر علی را نوازش کرده و یک تای ابرویش را بالا داد. _ من چه بدقولی کردم علی؟ علی بدون اینکه نگاهش کند جواب داد: _ قول داد…ده بودی که افر…ا بهم گی…تار یاد بده، ام..‌‌. ما منو پی…ش افرا نبردی. تارخ چشمانش را کوتاه باز و بسته کرد. _ دلت می‌خواد گیتار و آواز خوندن یاد بگیری

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 24

افرا عاقل اندر سفیه نگاهش کرد. _ بیخیال فرزین…می‌خوای نصیحتم کنی الان؟‌ حتما بعدشم می‌خوای بگی احترام پدر و مادر واجبه و این حرفا؟ دستش را بالا آورد. _ بذار من بجاش نصیحتت کنم. از وضعیت الانت لذت ببر… هیچ وقتم بچه دار نشو ته بچه داری چیزی جز عذاب نیست بخدا…خدا دوستت داره که بهت بچه نمی‌ده. آرزو غرید:

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 23

نگاه تارخ به سمت صدا چرخید. با دیدن پسر لاغر اندامی که به سمتشان می‌آمد از کنار افرا بلند شد. با حضور آن مرد جوان که حدس می‌زد همان مسعود باشد دیگر نیازی به او نبود. خواست به سمت هیراد چرخیده و او را به ساختمانی که مخصوص استراحت بود دعوت کند که درست در همان لحظه چشمش به تینا

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 22

دستان تارخ مشت شدند. اینبار صدای پر حرص افرا را شنید. _ مهران مثل آدم رفتار نکنی نشون می‌دم هیولا اون پسرعموی عقده‌ایته یا من! مهران بی‌خیال خندید. _ جون! کاش همه‌ی هیولا ها شکل تو باشن… برای چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای جیغ افرا باعث شد تارخ لگد محکمی به در زده و وارد اتاق شود. _

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 21

مهران بی توجه به جدیت افرا باز هم با همان لحن قبلی گفت: _ سرکار خانم امر کنن…مهران مگه دلش میاد به خوشگل خانم نه بگه؟ افرا لبش را گاز گرفت تا مبادا کنترلش را از دست داده و او را به رگبار فحش و ناسزا ببندد. با مکث کوتاهی آرام نجوا کرد: _ می‌شه لطفا بیای مزرعه؟ کارت دارم‌.

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 20

از مدل ایستادنش می‌توانست بفهمد درد دارد، با این حال بی تفاوت نگاهش را بالا آورد و روی چشمان مشکی و درشت او متوقف شد. _ بشین. ابروهای دخترک زیر چتری های خرمایی‌اش بهم گره خوردند. اخمش عمیق بود. دستش را به دیوار گرفت و روی صندلی نزدیکی تارخ نشست. تارخ به صندلی گردانش تکیه داد و به سمت او

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 19

حاضر جوابی افرا دانشجو ها را به خنده انداخت. ابروهای تارخ بالا رفتند، خنده‌اش گرفته بود. خنده‌اش بخاطر جمله‌‌ای بود که افرا زیر لب با حرص زمزمه کرده بود با آن مثال عجیب و بامزه‌اش، اما اجازه نداد لبخندش از پشت لب هایش پیشروی کنند. حالت جدی خودش را حفظ کرد و حتی اخم هایش را هم وسعت داد. استاد

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 18

تارخ با لبخند بی جانی او را راهی خانه کرد. خم شد و پاکت سیگارش را از روی میز برداشت. کاش شیرین این همه باورش نداشت‌. کاش می‌دانست هیچ چیز سر جای خودش نبود. **** یوسف همراه اسب تارخ از اصطبل کوچک بیرون آمد. تکتاز را زین کرده بود و آماده بود تا به صاحبش سواری دهد، آن هم بعد

ادامه مطلب ...