رمان تارگت Archives - صفحه 3 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 432

      درهم.. خیره به زمین منتظر موند تا دلیل این جا اومدنم و به زبون بیارم.. همون طور که نگاهم و با لذت رو تیپ قشنگ زمستونیش و اون شال گردن سفید خوشگلی که دور گردنش پیچونده بود و زیادی بهش می اومد می چرخوندم گفتم: – امروز.. نوبت واکسن ریتاس! هرچقدر صبر کرد چیزی نگفتم که بالاخره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 431

      شاید از نظر خیلیا بی جنبه محسوب می شدم.. ولی مگه من.. چند تا آدم توی زندگیم داشتم که به همچین مسائل جزئی و شاید بی اهمیتی واکنش نشون بدن و باعث بشن به این فکر کنم که منم.. برای کسی مهمم! با همه اینا دستم و بردم سمت شالم تا سرم کنم که میران سریع مچ

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 430

                یه بار میران با صورت غرق خون بهم نگاه می کرد و یه بارم با صورتی که از شدت سوختگی چیزی ازش معلوم نبود و در هر صورت باعث می شد با وحشت از خواب بپرم و حالا داشتم تو واقعیت مشابهش و تجربه می کردم. اونم با دیدنم شوکه شده بود

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 429

      -اومدی تو محل کارم داری من و تهدید میکنی؟ – آره دقیقاً دارم همین کار و میکنم -می دونستی این کارت جرمه؟ نمیترسی از عواقبش؟ -نه به هیچ وجه ولی تو بترس از کسی که آگاهانه جرم مرتکب می شه و عواقبشم به جون میخره کم کم داشت خودش و پیدا می کرد که اونم یه قدم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 428

      نفس راحتی کشیدم از این که تو آموزشگاه بود و پرسیدم -کی تموم میشه؟ نگاهی به ساعت انداخت و جواب داد -یه ربع بیست دقیقه دیگه میتونم منتظرشون بشینم؟ – بله بفرمایید رو یکی از صندلیها نشستم و منتظر موندم هیچ حرفی از قبل آماده نکرده بودم که حالا بخوام پیش خودم مرورش کنم همه چیز و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 427

      -خیله خب یه كم بخواب. ما ..بیرونیم چیزی خواستی صدا کن سری تکون دادم و منتظر موندم تا اول مهناز بره بیرون و همین که لی لی هم خواست پشت سرش بره با اشاره ازش خواستم تو سکوت بیاد جلو و خودمم از حالت دراز کش در اومدم و نشستم لب تخت لی لی که کنارم نشست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 426

      -دوست نداشتم تنها بیام اشکالی داره؟ مگه خودت نمی گفتی رابطه ام و باهاش جدی کنم؟ سرم و سریع عقب کشیدم تا واکنشش نسبت به این حرفم و ببینم که نفس عمیقی کشید و بازدمش و حین شل کردن گره کراواتش فوت کرد. مسلماً نمی تونست رک و مستقیم حرفهایی که قبل از اومدن میران میزد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 425

      چون به هر حال سودی که از میران بهش می رسه خیلی بیشتره و به نفعشه که همه اون حرفهایی که درباره میران و متجاوز بودنش به زبون میآورد و پس بگیره منم به ظاهر وانمود کردم که دارم با نقشه اش پیش میرم و تو این جشن حاضر میشم .اما .. تنها نه.. طبق قول و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 424

      اما حالا همه چیز خیلی واضح تر از اون بود که بتونم بازم با بی خیالی از کنارش رد شم و این یه زنگ خطر و توی سرم به صدا در می آورد. نمی دونم چرا ولی احساس کردم امیر علی از برگشتن میران احساس خطر کرده که تصمیم گرفته یه قدم جلوتر بیاد و خودش و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 423

        سرم و انداختم پایین و با کلافگی گفتم: – نمی دونم! – یعنی چی نمی دونم؟ صبح پای تلفن با هم حرف زدیم.. قرار شد با هم این راه و بریم تا تکلیفت روشن شه.. غیر از اینه؟ – چه تکلیفی؟ من با چشم خودم.. چیزی که باید می دیدم و دیدم. وقتی من و روابطم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 422

      آمار روزانه اش و داشتم و می دونستم امروز تا ظهر شرکته.. ولی ترجیح می دادم وقتی اومد بیرون باهاش حرف بزنم.. نه این که برم تو و به احتمال زیاد با کوروش و پرستش رو به رو بشم. اونم وقتی درین تا این حد از دستم عصبانی بود که می تونست جلوی چشم اونا بهم بی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 421

      کم مونده بود داد بزنم،، نمی دونستم چه جوری باید بفهمم که درين ده دقیقه پیش واقعاً این جا بوده یا نه.. تا این که چشمم به دوربین های شرکت خورد و حواس به شدت پرت شده ام.. جمع شد به راهی که خیلی راحت می شد ازش به یقین رسید.. هرچند که همین الانشم خیلی چیزا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 420

        با شنیدن فامیلی درین یه لحظه هنگ کردم و نفهمیده سرم و برای ساحل تکون دادم.. هیچ درکی از منظورش نداشتم و منتظر بودم بیشتر توضیح بده.. که انگار از همین گیجی و تعجبم فهمید که من امروز اصلاً درین و ندیدم و سریع گفت: – نیومده بود؟ پس حتماً من اشتباه دیدم.. با اجازه! جلوش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 419

      – میران؟! با تکون دادن دستش جلوی چشمام نگاه خیره ام و با چند تا پلک گرفتم و در جواب سوالی که ازم پرسید و منتظر نظرم بودم گفتم: – خیلی قشنگه.. ولی این جا بعضیا.. قشنگیا رو دوست ندارن! پوف کلافه ای کشید و راه افتاد سمت پنجره اتاق.. – این مسئله تنها چیزیه که باعث

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 418

          جوابی به سوالش ندادم و همون طور که دستاش و از دورم باز می کردم و بر می گشتم سمتش پرسیدم: – حوصله ات سر رفت نه؟ شونه ای بالا انداخت و لب پایینش و بیرون فرستاد.. – چیز زیادی برای دیدن نبود! – من که گفتم کارم تموم شد سیامک و می فرستم که

ادامه مطلب ...