دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 184

            با صدای در چشم گشودم و به مراجعه کننده‌ای که خارج شد چشم دوختم، شکم بزرگش، و مردی که از روی صندلی‌ها برخاست و به کمکش رفت، بغض کردنم بخاطر تغییر هورمون‌ها بود دیگر، نه؟   چشم گرفتم قبل از اینکه اشک بچکد. از جا برخاستم و سریع داخل رفتم، دکتر با دیدنم لبخندی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 183

            تاکسی گرفتم، هرچند مسیر کوتاهی بود، اما پیاده میشد گفت بیست دقیقه راه بود، نمیدانم یعنی، زیاده روی بود رفتارم؟ داشتم سخت میگرفتم؟   هرچه که بود حساسیتی عجیب پیدا کردم، حرف‌های دکتر سونوگرافی مدام در سرم تکرار میشد و گوشزد میکرد، سالها دلم بچه خواست، دکتر رفتم، امدم، درگیری داشتم و چه دعواها

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 182

          کمی دیگر دقت کرد: _ یعنی چی این خانوم دکتر؟ ممکنه بچه ناقص شه؟   لبخندی زد: _ نه، یعنی هنوز زوده برای تصمیم راجع به این موضوع، باید ازمایشات و مراحل غربالگری رو پیش ببری ببینیم چی میشه، اما دارم میگم که، بخاطر ضعفی که بدنت داره، خصوصا بعد از جراحی سختی که داشتی…ممکنه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 181

            با خوشحالی در اغوشم کشیدمش: _ ممنون کیمیا، برات جبران میکنم…   خندید و متقابلاً در اغوشم گرفت: _ دیوونه نشو دیگه، چه جبرانی؟ به جای اون همه کار خوبی که کردی برام، تازه باید ازت ممنون باشم که نزد به سرت بچه‌ی داداشمو بندازی!   لبخند زدم، او هم بعد از کمی نشستن

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 180

          شانه بالا انداختم: _ خب، پرخور شدم، خواب‌آلود…یه بار هم حالت تهوع که البته بعد از این بود که فهمیدم.   شانه‌هایش افتاده شد، انگار ناراحت باشد: _ چیشد؟ کیمیا؟   نگاهش را با دلخوری به زمین دوخت: _ حیف داداشم، حیف اون که گیر لاله افتاد، کاش جای لاله تو بودی حورا…   صورتم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 179

            میگویم بدبخت که میشوم، منظورم واضح است، تا به دنیا امدن بچه نگهم میدارد، چرا؟ چون طلاق زن باردار باطل است… از این رو هم، وقتی کودکم به دنیا بیاید، با طلاق و گرفتن حضانت کودکم من از این خانه پرت میکند.   دیگر نه روی بچه‌ام را میبینم نه میتوانم کاری کنم، همه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 178

          تا رسیدن کیمیا به درس و برنامه‌ام رسیدگی کردم، به محض آمدنش هم، به اتاق کشاندمش…   روی تخت نشست و کیفش را کنار پایش روی زمین قرار داد، کمی تپل شده بود، داشت وزن میگرفت:   _ چیشده حورا؟ ترسوندیم خدا میدونه تا اینجا چطوری زنده موندم!   لبخندی لرزان به لب نشاندم و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 177

            سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم. یک لیوان اب را در تابه‌ی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:   _ برای منم میذاری؟   تیز به سمتش برگشتم، کت و شلوار پوشیده آماده‌ی رفتن به سر کار بود، بینی چین

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 176

            بی حال بودنم دست خودم که نبود، با اخم از جلوی در کنار رفت: _ خوبی تو؟   بی توجه به او خواستم از کنارش بگذرم اما بوی بدنش لحظه‌ای در مشامم پیچید و عصبی‌ام کرد: _ خوبم اگه یه دوش بگیری، بو گند میدی!   شوکه با چشمان گشاد نگاهم کرد: _ چی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 175

            چشم ریز کردم: _ خیلی ممنون، اما…به جا نیاوردم؟   سکوت دوباره پشت خط برقرار شد، چه میکرد؟ میخواست استخاره بگیرد؟ مسخره کرده بود؟ _ خانوم؟ شما کی هستید؟   با شنیدن بوق ممتد اخم کردم، باز هم قطع کرده بود، گیج به صفحه‌ی موبایل و شماره تماس خیره شدم، مسخره کرده بود انگار،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 174

            پله‌ها را بالا رفتم، به محض اینکه پا در راهرو گذاشتم، قباد از در اتاق مشترکش با لاله خارج شد، اینکه در این ساعت خانه باشد عجیب نبود، اکثر اوقات در این ساعت کارگرهای ساختمان نبودند، یا شرکت را به وحید میسپرد، این اواخر بیشتر پیش لاله بود، پیش خودش بچه‌اش را حمل میکرد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 173

            همانجا روی صندلی‌های آزمایشگاه آوار شدم، چه میکردم با این زندگی؟ خدا کو؟ وجود دارد؟ میبیند من را؟ باورش داشته باشم؟ چقدر؟ تا کی؟ قرار است همینگونه مشکلات و گرفتاری‌ها بر سرم آوار شود و باز هم دم از خدای مهربان و رئوف و بخشنده بزنم؟ میشود اصلا؟   بغضم در آستانه‌ی ترکیدن بود،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 172

              تنها چیزی که به طرز عجیبی مشکوکم کرده بود پرخوری‌ام بود!   چیزی که روزهاست دارمش، اما این اواخر شدت گرفته بود، حس اضافه‌وزن داشتم، انگار که باد کرده باشم! از قباد بدم می‌امد، نه از ان حس‌های مزخرف عاشقی که بخاطر کارهایش متنفر شوم‌ها، نه… چیزی بود عجیب!   انگار صورتش زشت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 171

            ابروهایش با تعجب بالا پرید، شوق و شعف در چشمانش پدیدار شد: _ وای…وای خداجون…   بلند خندید و دست روی دهانش گذاشت، از حالتش به خنده افتادم که خودش را جلو کشیده محکم بغلم کرد:   _ وااای، حورااا، فکر کن وکیل شی…بعد بت بگن خانم وکیل، وای چه شود!   میخندم و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 170

            ابروهایش بالا پرید و سریع از جا برخاست: _ پس برای همین نتونستی باردار شی، همسرت شاید مشکل داشته اما بخاطر کیست تو، بارداری غیرممکن شده! الان کاملا خوب شدی؟برات سونوگرافی بنویسم؟ چندتا آزمایش…   شانه‌ای بالا دادم: _ نمیدونم من که کاملا خوبم، دیگه دردی نداشتم!   لبخندی زد و نسخه را برداشت

ادامه مطلب ...