دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 140

        صبح با صدای کوبش‌های محکمی که به در میخورد از خواب پریدم، صدای فریاد قباد خانه را برداشته بود! از ترس سریع ربدوشامبر لباس خوابم را تن زده به سمت دری رفتم که از بعد از ان شب قفلش میکردم.   در را گشودم و با دیدن نگرانی همه پشت در شوکه گفتم: _ چته؟ چخبرته؟

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 139

          شوکه نگاهش کردم، بی توجه به چشمه‌ی اشکم‌ که جوشید، مشتی با پشت دست به سینه‌اش کوبیدم:   _ به تو ربطی نداره، بکش عقب…وقتی کسی از من خوشش نمیاد تو چرا دنبالمی؟ نمیگی شاید یه ایرادی داره که کسی نمیخوادش؟ فکر کردی احمقم؟ خدا میدونه از طرف کی اومدی که برام دردسر بسازی!  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 138

          _ لاله جون میشه فعلا به کسی نگی؟ تصمیم داریم با وحید بعدا خودمون بگیم…لطفا؟   صدایش میلرزید و من نمی‌توانستم چیزی بگویم، لاله با تعجب خودش را عقب کشیده دستش را به شکمش گرفت:   _ وا…عزیزم، چرا اخه؟ بنظرم هرچه زودتر بفهمن بهتره‌ها، تا عروسیتون سه ماه مونده، خوبیت نداره با شکم بزرگ

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 137

          هوای سرد زمستان داشت خودش را شدیدتر نشان میداد، پنجره‌را بستم و نگاهی به محوطه‌ی برف گرفته‌ی کوچه و مجتمع انداختم، شال روی شانه‌هایم را کنار انداخته به سمت تخت رفتم. برنامه‌ی درسی امروزم را باید پایان میدادم.   فردا ثبت نام کنکور بود، باید بیرون میرفتم و از کافی‌نت انجامش میدادم، بعد از ان

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 136

        تک خندی زدم: _ هنوزم پشت سرشون هواشونو دارین و جلو روشون سرد برخورد میکنید نه؟ واسه ما هم اینجوری بودین، فکر میکردین نمیدونیم اما…همین دوست داشتنی‌تون میکرد!   با بغض گفتم و او متعجب نگاهش را به سر تاپایم دوخت، لحظه‌ای برق چشمانش را دیدم، به ارامی لب زد:   _ به جا نیاوردم…از بچه‌های

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 135

  عصبی روی تخت چهارزانو شد: _ حورااا، چرا انقدر سرسخت شدی؟ چرا نمیتونم مثل قبل باهات حرف بزنم؟ کلافه کتابی که هیچ از خواندنش در این اوضاع نمیفهمیدم را کنار گذاشته گفتم: _ میگی چیکار کنم؟ بشینم و هربار تحقیر شدنمو ببینم؟ ببینم که چطور باهام رفتار میکنه؟ سه سال رفتار مادرت و خاله‌ت و حتی خودتو تحمل نکردم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 134

  جلو رفتم و از نزدیک لباس‌را تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکش‌های ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند! روی سینه‌اش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگ‌های یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش، کوتاه تا روی ران، که از تکه پارچه‌های توری درست

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 133

      وحید دوباره دست دور شانه‌اش حلقه کرد و او را در اغوشش کشید:   _ تو به اینا فکر نکن زن…من حلش میکنم!   کیمیا نفس عمیقی کشید: _ اما من هنوز میترسم….   سر خم کرد و بوسه‌ای روی موهای کیمیا زد: _ گفتم حلش میکنم کیمیا، دیگه هم حرف بیخود نزن، خب؟     کیمیا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 132

        _ خواهش میکنم پسر…بدو دوستات منتظرن!   وحید دست در جیب‌هایش فرو برد، کمی خیره‌ی انها شد و کیمیا که دید مکث دارد برای برگشتن، به سمتش قدم برداشت، کنارش شانه به شانه ایستاد:   _ چه بامزه‌ن…   با صدای کیمیا نگاهش به سمتش کشیده شد: _ دوس داری؟   گیج به وحید نگاه داد:

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 131

        ابروهای وحید بالا پریده لب زد: _ باشه، اما…مطمئنی؟   کیمیا فقط سر تکان داد، وحید هم دیگر حرفی نزد و به راه افتاد، سعی داشت تا میتواند مسیر را طول دهد، اینگونه شاید بیشتر کنارش میبود! رفع دلتنگی میکرد و بیشتر میدیدش…   _ کیمیا…سر راه چی میخوری بگیرم؟   کیمیا که انگار حواسش پرت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 130

            سری به تایید تکان داد، این یعنی میگوید اما همچنان میخواهد بچه‌را بی‌اندازد! او هم مثل من دیوانه شده بود، من از باردار نشدن و او از مدام باردار شدن…   با صدای زنگ موبایلم حواس هردو به میز جمع شد، به او نزدیکتر بود، خم شد و موبایل را به دستم داد:  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 129

        پوزخندی زدم: _ چی میگی کیمیا؟ تجربه‌ی چیو داشتی؟ طرف هیچکاره‌ت بود، اما قباد سه سال و نیمه زنشم، این نیم سالش اینجوری گذشت!   لب برچید: _ میدونم…میدونم چقدر اذیت میشی، اما حورا…من، من حامله‌م…ازون ور هم مراسم عقد نزدیکه، میدونم خواسته‌ی زیادیه اما به کمکت نیاز دارم!   خیره‌اش شدم، میتوانستم روی او حساب

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 128

          هق هقم بلند شد، ملحفه را چنگ زدم و تا توانستم هق زدم، گریه کردم، زار زدم… چیزی هم مانده بود از من؟ چند بار بخشیدم؟ نباید میبخشیدم نه؟ چه میکردم…   ملحفه را مچاله کرده گزیدم و جیغ زدم… جیغ زدم که خفه نشوم، بغض لعنتی بالا نمی‌آمد…هنوز گلویم سنگین بود، هنوز چیزی داشت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 127

          ان که دیشب تنم را طواف داد که بود پس؟ مگر همین قباد نبود؟ بوسه‌ها؟ ان گرمای… گرمایی نبود! از یاد بردم صداهای ذهنم را؟ پاهایش را از تخت پایین گذاشت:   _ قباد؟   نیم نگاهی به سمتم انداخت: _ بله؟   دیشب نگفته بود جانم؟ اب دهانم را قورت دادم و کمی به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 126

          از فشار عضوش به بدنم ناله کردم و صدایم را با دستش خفه کرد، قبلا حرف میزد… میان رابطه حرف میزد و اینبار فقط سکوت کرده بود، تغییر کرده بود؟   رانم را چنگ انداخت، کمرش را از درد چنگ زدم…خیلی وقت بود رابطه نداشتیم، شاید طبیعی بود این درد…یا شاید هم بخاطر عمل کیستی

ادامه مطلب ...