دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 22

    لبهایم را با حرص روی هم فشردم تا ناخواسته چیزی نگویم. فعلا باید میشدم حورایِ باب میل قباد و مادرش. ذلیل، بدبخت، وابسته و تو سری خور.   برای راضی کردن قباد باید مدتی دندان روی جگر میگذاشتم و همه چیز را تحمل میکردم. اگر درمانی برایمان بود حاضر بودم هر خفتی را به جان بخرم. تحمل میکردم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 21

    مشت شدن دستش را روی کمرم حس کردم و قبل از اینکه فرصت مخالفت و صحبتی بیابد، سر بلند کردم و ملتمس در نگاهش خیره شدم.   _ خواهش میکنم قباد، فقط یه بار باهام بیا دکتر. اگه گفتن نتیجه نمیده قول میدم دیگه حرفشم نزنم و بیخیال بچه بشم.   دستش را از دور کمرم برداشت و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 20

    نگاه بی طاقت و پر نیاز قباد روی پاهایم، جرات بیشتری را به قلبم سرازیر کرد.   قلبم از هیجان روی دور تند افتاده بود. این کارم فقط چند جمله ی کوتاه که در جواب توهین هایشان میدادم نبود.   رسما پرده های احترام و حرمتی که بینمان بود را می دریدم. آن حورای ساده و تو سری

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 19

    از زور استرس، قابلیت فراموش کردن نامم را هم داشتم چه برسد به حرفهای جلسه ی پیش دکتر.   مستاصل سری تکان دادم و بریده بریده پچ زدم:   _ نمی… دونم…   پرونده را بست و کناری گذاشت اما تکه ای از وجود من میان برگه های آن پوشه جا ماند. کمی به جلو خم شد و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 18

    با رسیدن به مطب کرایه را حساب کردم و پیش دکتری رفتم که از شفا بودن دستانش می‌گفتند.   دم در چشم بستم و برای اولین بار پیش خدا التماس کردم. التماس کردم که کمی نظر به من برساند.   من در این دنیا کسی جز قباد نداشتم، قبادی که حس می‌کردم دارد از دستم می‌رود. تکانی به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 17

    – یه سری آدما خیلی پروان. هرچی بهشون توهین می‌کنی انگار نه انگار.   از کنارش رد شدم و تنه‌ای به شانه اش زدم. پوزخندی زدم و گفتم:   – چقدر خوبه آدم جنس خودش رو بدونه. خوش حالم به این نتیجه رسیدی.   با عصبانیت از پله ها بالا رفتم. قباد فقط جلوی من حرف می‌زد. زبانش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 16

    صدای بسته شدن در که آمد. دستش را از دورم برداشت‌.   – اون چه کاری بود کردی؟ می‌دونی چقدر پیش خاله و لاله خجالت کشیدم.   کنترل اشک‌هایم سخت بود. خودم را رها کردم و گفتم:   – من کاری نکردم خودش شروع کرد. اومد توی آشپزخونه پاچه ی منو گرفت که قباد مال منه.   –

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 15

    جلو آمد و مقابلم ایستاد. برای دیدنش سر بلند کردم.   از من بلند تر و هیکلی تر بود. در چشم‌هایم عمیق زل زد و گفت:   – شوهرت مال من بود حورا خانم. تو قاپشو دزدیدی، من و قباد سال‌ها عاشق هم بودیم. نمی‌دونم تو چیکار کردی که تورو گرفت ولی این رو بدون که جایی این‌جا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 14

    – زنمه.   – چه زنیه که نه بهت می‌رسه نه بچه میاره. نفعش چیه دردت به سرم؟ این دختر یه استخون قوی تو تنش نیست.   آهی کشیدم و گوشم را به درد چسباندم. فال گوشی کردن را دوست نداشتم ولی می‌خواستم حرف های قباد را بشنوم.   – لاله رو دیدی چه درشت هیکله، دیروز عین

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 13

    با احساس عرق سوز شدن گردنم روی بالشت ساتن، کمی سرم را جابه جا کردم و با گذاشتم سرم روی قسمت خنک تر دوباره در خلسه خواب فرو رفتم.   مابین خوب و بیداری بودم که احساس کردم صدای قدم های کسی نزدیک شد و بدون در زدن وارد شد!   ترسیده از این که شرایط مناسبی نداشته

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 12

    صدایم از بغض لرزید و هجاها نصفه نیمه از هنجره ام بیرون آمدند، سرم را بالا انداختم:   -نه، خوب نیستی، از صورتت معلومه درد داری.   بدون گرفتن نگاهش زبانش را تر کرد، با قلبی مالامال از غصه سر روس سینه اش گذاشتم:   -ببخشید قباد، تقصیر من بود افتادن و درد کشیدنت، نباید توی این شرایط

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 11

    لرز کمی به جانم افتاده بود و کنترل صدایم را نداشتم دلم شسکته بود و با رفتار قباد احساس میکردم دیگر پناهگاهی ندارم.   هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دستی به دورم حلقه شد و تنم را بالا کشید.   تنها چیزی که برایم اهمیت نداشت این بود که به بدنش فشار بیاید.   میان هیکل قوی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 10

    لبخند زورکی به صورت خسته مردانه اش زدم و داروهایش را به همراه لیوانی آب بدستش دادم.   پشت به او لباس هایم را سبک کردم، بعد از جمع کردن موهایم پشت سینک ایستادم و مشغول تمیز کاری شدم.   کار آبکشی ظرف ها را تازه تمام کرده بودم که صدای خداحافظی کردنشان به گوشم رسید.   قباد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 9

    اما خیلی طول نکشید تا آرامش خیالم مثل دریایی طوفانی، دوباره آشوب شود و خود را به در و دیوار وجودم بکوبد.   لیلا پیش دستی میوه اش را برداشت و نزدیک قباد رفت:   -قباد چی میخوری برات پوست بکنم؟   قباد نگاه به زیر انداخت:   -ممنون، از صبح چیزی نیست که مامان به خوردم نداده

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 8

    انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!   قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:   – نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…   جمله‌اش را به پایان نرساند و من تا انتهایِ کلامش

ادامه مطلب ...