رمان دلارای

رمان دلارای پارت 5 3 (2)

1 دیدگاه
اشک در چشمانش جمع شده بود : _ فکر کردی چون پا رو ۱۷ سال اعتقاداتی که خانوادم کردن تو سرم گذاشتم و به تو پیشنهاد شب موندن دادم یعنی فاحشه‌ام؟ ارسلان بی خیال سمت کمد رفت و سیگاری برداشت : _ فاحشه یعنی چی؟ _ داری مسخرم میکنی؟! خندید…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 4 3.7 (3)

12 دیدگاه
دلارای از شدت تحقیر لب فشرد اما نیامده بود که پس زده شود برای اولین بار در ۱۷ سال زندگی اش ریسک کرده بود _ از خانوادت میترسی؟ که بفهمن؟ بخدا من… _ هنوز نفهمیدی الپ ارسلان از کسی نمی‌ترسه دخترجون؟! بک قدم جلوتر آمد و زیرچشمی نکاهی به ساعت…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 3 4 (4)

15 دیدگاه
بی توجه به جیغ های عسل تماس را قطع کرد و خونسرد خندید حوله دور کمرش را باز کرد و برهنه سمت اینه رفت که صدای ریز دخترانه ای از جا پراندش : _ من … من امشب … یعنی اگر بخوای من می‌تونم… مات به دختر روبه ‌رویش خیره…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 2 5 (1)

1 دیدگاه
آلپ ارسلان جوابش رو نداد دلارای با سادگی پرسید: _ اگه حامله بشم چی؟ سنگسارم میکنن به بچمونم میگن حروم زاده . تو رو هم شلاق میزنن پقی زیر خنده زد : _ چندسالت بود تو؟ دلارای جواب نداد اگر می فهمید سن دلارای چه قدر پایین است… _ با…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 1 2.8 (4)

27 دیدگاه
_ از دیشب لذت بردی؟ اس ام اس را با خجالت برای آلپ‌ارسلان فرستاد و روی تخت به شکم دراز کشید هنوز هم کمی درد داشت آلپ ارسلان درست شبیه به تصوراتش بود! جدی ، بمبی از هیجان همراه با خشونت اس ام اسش که رسید دلارای ماتش برد :…