IMG 20240406 231225 663

رمان دلارای پارت 334 4.3 (267)

17 دیدگاه
        ارسلان کمرنگ اخم کرد و صورت کوچک هاوژین را میان دستش گرفت   نمایشی سرش را پایین آورد و کنار صورت دخترک گرفت   _ شبیهم نیست مگه؟   ساینا بهت زده پچ زد   _ یاخدا … نه!   ارسلان پوزخند زد   _ آره…
IMG 20240406 231225 663

رمان دلارای پارت 333 4.3 (337)

12 دیدگاه
      به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد   _ بوسیدنم یادت رفته؟   آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد   _ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟   _ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد   پشت دستش را…
IMG 20240406 231225 663

رمان دلارای پارت 332 4.2 (377)

48 دیدگاه
        _ مگه خواستی؟   _ خواستم … به جونِ هاوژین خواستمش   ثانیه ای مکث کرد و دوباره ادامه داد   _ خواستمتون!   دلارای آب دهانش را فرو داد   دیگر منطقش را به قلبش ارجحیت نمی‌داد!   در دل به خود تشر زد  …
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 331 4.2 (463)

38 دیدگاه
      ‏آلپ‌ارسلان ابرو درهم کشید‌   دلارای پشت هم غیرتش را نشانه می‌گرفت و او از خودش شاکی بود که چرا تیرهای دلارای به هدف می‌خورد!   مگر نه اینکه دخترک برایش آنقدرها هم مهم نبود؟!   _ زنم و من نکردم رقاصه‌ی کلابم! وقتی پیداش کردم که…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 330 4.2 (322)

11 دیدگاه
      عکس را سرجایش برگرداند   _ داشتم پاتختی رو گردگیری میکردم   ساینا پوزخند زد   _ گردگیری یا فضولی؟   ابروهایش را درهم کشید و حرفی نزد   کنجکاو بود اما نه کنجکاو عکس های این زن!   تنها از دیدن مردهای آشنای درون عکس تعجب…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 329 4.2 (280)

24 دیدگاه
        بی توجه به او در را باز کرد و پیاده شد   خم شد تا هاوژین را بغل بگیرد که ارسلان در سمت خودش را باز کرد   _ خودم میارمش   بی اعتنا به او بچه را بغل گرفت و سعی کرد به دردی که…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 328 4.2 (360)

24 دیدگاه
        دلارای بی توجه به او بستنی را از دست هاوژین کشید و دخترک عصبی داد زد   _ ماما   دلارای با اخم انگشتش را تهدیدآمیز سمت او گرفت   _ کوفت ، شبیه باباش صداشو میبره بالا بی ادب   هاوژین بغض کرده لب چید…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 327 4.2 (304)

29 دیدگاه
        دلارای بی حال پوزخند زد   صدایش از ته چاه بیرون می آمد   _ هرچقدر از امتیاز زنت بودن استفاده کردم اینم به کارم میومد نگه دار برای مادر بچه‌های آیندت!   هم زمان پرستار وارد شد   دمای بدن هاوژین را گرفت و خیره…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 326 4.1 (516)

52 دیدگاه
        بی حال سمت در سرویس بهداشتی رفت   ارسلان هاوژین را روی تخت خواباند و ناخواسته لب هایش را به پیشانی اش چسباند   ترسیده بود… برای اولین بار در عمرش برای سرماخوردگى ساده کسی به حد مرگ نگران شده بود!   هاوژین بغض کرده انگشتش…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 325 4.3 (368)

51 دیدگاه
        آلپ‌ارسلان به صدای نگرانش هم رحم نکرد!   _ میخوای بدونی چرا؟ چون مادر بی فکرش وقتی باید به بچه می‌رسید درگیر فرار بود و الان دکترا حدس میزنن سیستم ایمنی بچه مشکل داشته باشه   دلارای بغض کرده پیشانی اش را مالید   هردو بخاطر…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 324 4.1 (412)

39 دیدگاه
      دلارای بی مکث سمت بچه خم شد   آلپ‌ارسلان زودتر از او هاوژین را در آغوش کشید و غرید   _ این شکلی قراره بیای دخترحاجی؟   دلارای گیج نگاهی به خودش انداخت که حتی لباس زیر هم به تن نداشت و دکمه های پیراهن ارسلان باز…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 323 4.2 (503)

27 دیدگاه
        _ کمکم کرد … اگر اون دختر نبود خدا میدونست ایران چه بلایی سرمون می‌اومد   ارسلان پوزخند زد و آخرین کام را هم از سیگارش گرفت   _ کمک؟ که بیای اینجا کمر بلرزونی جلوی شیخا؟   دلارای حرفی نزد   حوصله ی دعوا نداشت…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 322 4.2 (771)

57 دیدگاه
          موهایش را چنگ زد و محکم کشید   ارسلان آخی گفت و بی آنکه سرش را بلند کند کمرش را چنگ زد   تشنه بود! تشنه ی آرامش و اشتیاقی که به او داشت و تا به حال برای هیچ زن دیگری حس نکرده بود!…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 321 4.2 (556)

36 دیدگاه
        لب های ارسلان روی پوست شانه اش گشت و کم کم سرش را پایین برد   به بالاتنه اش که رسید دخترک ناخواسته هر دو دستش را مقابل دهانش گرفت و چشمانش را بست   ارسلان با خشونت مچ هر دوستش را میان یک دست اسیر…
IMG 20230806 171724 041

رمان دلارای پارت 320 4.3 (79)

69 دیدگاه
        انگار به یکباره تنش در استخر یخ فرو رفت   برای ثانیه ای یخ زد و به همان سرعت دوباره داغ شد   اینبار گویی در کوره می‌سوخت   انگشت های آلپ‌ارسلان دور‌گردنش بود و لب هایش را برای لحظه ای رها نمی‌کرد   بوی آشنای…