رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 10
2 دیدگاه
نفهمیدم کی خودمو بهش رسوندم و انداختمش رو تخت قبل از اینکه بتونه حرکتی بکنه پامو لای پاش قفل کردم و با دستام دستاشو نگه داشتم . ترس رو میشد از مردمک لرزون چشم هاش خوند الان دیگه وقتش بود . بس بود هرچی دوری کرده بودم ازش لب هامو…