3 دیدگاه

رمان رسپینا پارت 153

0
(0)

انقدر روزا رو دور تند بودن که اصلا نمیفهمیدم چطوری میگذره .

همونطور که میخواستم شده بودم ، موهامو لخت لخت کرده بودم تاج گل لباس رو موهام فیکس شده بود ، یه میکاپ ملیح و ملایم با طیف رنگی نقره ای و نیلی ، لباسمو پوشیده بودم

چهره ام خیلی تغییر نکرده بود ، تغییر نهایی رو برای عروسی میخواستم اما همین میکاپ خیلی قشنگ رو صورتم نشسته بود

_ وای رسپینا خیلی ناز شدی

_ آرام نمیخواد پیاز داغشو زیاد کنی ، بذار برای عروسی

خندید

_ اوکی ولی واقعا قشنگ شدی

_ ممنون عزیزم

هر دومون خندیدیم

منتظر اومدن رادان بودم ، ریما گفته بود همه مهمونا اومدن و بمونم تا رادان بیاد و باهم وارد مجلس شیم

_ دیر نکرده ؟

_ شاید پشیمون شده نیاد

_ آرام !

_ میاد نگران نباش دیوونه

_ حس خوبی ندارم ، دلشوره دارم

_ نداشته باش ، به جاش صبر داشته باش .

با استرس هی نگاه گوشیم میکردم و حالم بدتر میشد

_ جوابمو نمیده

انگار استرس منم به آرام سرایت کرده بود

_ حتما نمیشنوه ، یکم صبر داشته باش .

در یهویی باز شد رادمهر بود با ترس نگاهش کردم

_ چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟

_ نه ، خواستم بگم رادان اومده ، آماده باش

و رفت

_ بذار بیاد ببینم آقا کجا علاف بوده از استرس داشتم میمردم

_ حالا نامزدیتو خراب نکن

_خراب نمیکنم ، میخوای تو برو تو مجلس تا ماهم بیایم

_ محترمانه بیرونم میکنی دیگه ؟

_ دقیقا عزیزم

رفت سمت در

_ با رادان بحث نکنیا ، یهو میبینی میگه نمیخوامت مجلس میریزه بهم

با حرص صداش زدم

_ دیگه چیزی نمیگم حرص نخور ، من رفتم

کمی بعد رادان اومد داخل

رومو ازش برگردوندم ، نمیدونم زیادی حساس شدم یا حق دارم اما هیچ چیزی نمیتونست دیر اومدنشو توجیح کنه

_ چه زشت شدی عشقم

با حرص برگشتم سمتش و خواستم دسته گل رو پرت کنم سمتش

_ نکن عزیز من ، الان نمیشه دسته گل گیر اورد

عصبی جوابشو دادم

_ زشت شدم؟

_ خواستم برگردی سمتم عشقم ، وگرنه خیلی ناز شدی

نزدیکم شد و دستاشورو کمرم چفت کرد و منو چسبوند به خودش

_ چرا دیر اومدی ؟

_ یه مشکلی پیش اومد

_ چه مشکلی ؟

گونمو آروم با دستش نوازش کرد

_ شبمونو خراب نکنیم نفس رادان ، بعد راجبش حرف میزنیم باشه ؟

_ اما …

_ اما نداره دیگه ، بریم که همه منتظرمونن

_ بریم

دوشادوش هم وارد باغ شدیم ، بچه ها با دیدن ما شروع کردن جیغ زدن و دست زدن ، قشنگ داشتن مجلسو گرم میکردن

بدتر از همه شایان بود که قصد داشت شلوغ بازی در بیاره ، لبخندمو حفظ کردم و رفتیم سمت جایی که برامون آماده کرده بودن و نشستیم

_ اگه شایان یه گندی نزنه من خر عالمم

آروم خندیدم

_ چرا ؟

_ من برای عقدش نبودم برای عروسیش تونستم برم چون یه عروسی کاملا غربی گرفت نیویورک و یه عقد ساده همینجا و همیشه میگفت یکی از مجلساتو خراب میکنم جا نیومدنت

خندم بیشتر شد

_ فقط گندکاریش سر من نباشه لطفا ، که همینجا جنگ فیزیکی رخ میده

اینبار اونم خندید

_ سعی میکنم بلایی سرت نیاره

متحیر برگشتم سمتش

_ یعنی امکانش هست ؟

_ در حد اینکه چیزی بریزه سر لباست

_ رادان !

_ جونم ، نترس شوخی کردم

خندیدم

.

.

کمی که گذشت رادان بلند شد و دستشو گرفت سمتم

_ نوبتی ام باشه نوبت رقص خاص اولمونه .

چند جلسه کلاس رفته بودیم برای یادگیری رقص اصیل تانگو اما برای عروسی و یه رقص ساده الان داشتیم

با لبخندم دستشو گرفتم و بلند شدم رفتیم وسط و آهنگ مخصوص پخش شد ، آهنگی که همیشه میگفتم برای عروسیم میخوام باهاش برقصم ، شک نداشتم از ریما و راحیل کمک گرفته

دستاشو دور کمرم حلقه کرد و دستامو رو شونه هاش گذاشتم و با آهنگ آروم آروم شروع کردیم به رقصیدن

یه دل میگه برم برم

یه دلم میگه نرم نرم

طاقت نداره دلم دلم

بی تو چه کنم

پیش عشق ای زیبا زیبا

خیلی کوچیکه دنیا دنیا

با یاد توام هرجا هرجا

ترکت نکنم

سلطان قلبم تو هستی تو هستی

دروازه های دلم رو شکستی

پیمان یاری به قلبم تو بستی

با من پیوستی

اکنون اگر از تو دورم به هرجا

بر یار دیگر نبندم دلم را

سرشارم از آرزو ها و تمنا

ای یار زیبا

.

.

.

.

.

با تموم شدن آهنگ همه دست زدن و برگشتیم سمت جامون

_ کی بهت تقلب رسوند ؟

_ راحیل

_ خوشحالم که این کارو کرد

_ داره میاد سراغت واسه رقص بعدی البته با خودش

با رسیدن راحیل حرفمو جوری زدم که بشنون

_ مشخص نیست نامزدیه یا عروسیه

هردو خندیدن

_ بدو بیا رقصت تنها با من نیست با همه ی دختراعه

موندم وسط و بقیه دورم حلقه زدن ، آهنگ کی بهتر از توی عارف که پخش شد شروع کردم به رقصیدن نوبتی یکیشون میومد وسط و دوتایی میرقصیدیم

کی بهتر از تو که بهترینی تو ماه زیبای روی زمینی
تو قلب من باش که تا که بفهمی چه دلبرانی به دل میشینی
حتی بدی هات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جامونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم
تو جای من باش تا باورت شه
دیوونه ی عشق تو هستی یا من
تو چشم من باش تا که ببینی
که چشمای تو چه کرده با من
بدرقه کردم تنهاییامو پسیشنمیده
شاید دعامو کجا منو این روی ماه تو
کجا لبای بوسه های تو
کی بهتر از تو که بهترینی تو باغ زیبای روی زمینی
تو قلب من باش که تا که بفهمی چه دلبرانی به دل میشینی
حتی بدی هات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جامونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم
تو پا میذاری تو خونه ی من
تو عاشق میشی رو شونه ی من
این یه قراره بین منو تو
کسی عاشق نیست عین منو تو
کی بهتر از تو که بهترینی تو باغ زیبای روی زمینی
تو قلب من باش که تا که بفهمی چه دلبرانی به دل میشینی
حتی بدی هات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جامونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم

 

تنها قسمتی که نامزدیم خراب شد ، ریختن کیک بود که کار شایان بود و خیلی عادی یه برش زده بود و کیک ریخت

…….

با تموم شدن نامزدی بابا خیلی عادی به رادان گفت میتونه بره خونش و فردا همو ببینیم

از قیافه ی وا رفتش کلی خندیدم اما خب بابام همین بود

با کمک راحیل لباسمو عوض کردم و آرایشمو شستم

قرار بود چند روز دیگه بریم کیش و دبی برای فیلم فرمالیته و باید چمدون میبستیم

 

××××××××××××××××××××××××××××÷

 

_همه چیز برداشتید ؟ چیزی جا نذارید که دیگه دو ساعت دنبال خرید نباشیم  همینطوری وقت کمه

راحیل بهم چشم غره رفت

_ باشه دیگه بسه انقدر گفتی

نگاهم سمت چمدون ریما و راحیل بود

ریما از وقتی که فهمیده بود اکیپ میخوان خراب شن سرمون و بیان و صدالبته عرفان هم جزو اکیپه و هست توی سفر لباسی نبود نیورده باشه

و اما راحیل که به زور براش چمدون بستم ، میگفت حوصله ی اومدن ندارم اما مجبورش کرده بودم بیاد

من و رادان و رادمهر پروازمون زودتر بود

راحیل و ریما با اکیپ قرار بود با پرواز بعدی بیان .

با مامان اینا خداحافظی کردیم و راه افتادیم ، قرار بود جدا جدا بریم و ماشین نبریم فرودگاه .

با رادمهر آژانس گرفتیم برای فرودگاه ، اولین سفرمون به کیش بود و بعدی دبی

و قرار بود با ماشین نریم و کیش ماشین رنت میکردیم .

ترافیک سنگین بود و تا برسیم به فرودگاه طول کشید ، رادان زودتر از ما رسیده بود

با لبخند رفتم سمتش و همو بغل کردیم

_ یکم رعایت کنین شما که همش پیش همین تو جمعیت حداقل یکم جدا شین

رادان کنار گوشم جوری که رادمهر نشنوه پچ زد

_ این سفرو داداشت زهرم میکنه ، سفر قبلیمونم که شمال بود متاسفانه شب آخرش فقط خوب بود

با شیطنت جوابشو دادم

_ به جاش ماه عسل جبران میکنی نترس

صدای خنده اش بلند شد

_ اون که صد البته ، امیدوارم داداشت اونموقع چتر نشه سرمون

بعد کمی انتظار شماره پرواز اعلام شد و کارارو انجام دادیم و سوار شدیم ، جای منو رادان کنار هم بود و رادمهر پشت سرمون ، سرجاهامون نشستیم .

هوای کیش به شدت گرم و شرجی بود ، سریع آژانس گرفتیم و آدرس هتل رو دادیم ، فقط میخواستم برم دراز بکشم زیر کولر ، گرماش به شدت زیاد بود و حالم داشت بد میشد ، من خیلی سریع گرما زده میشدم و کمی دیگه طول میکشید قطعا روز اول سفرو به گند میکشیدم .

با رسیدن به هتل چمدونارو برداشتیم وارد شدیم ، خنک بودن لابی تا حدی حالمو بهتر کرد ، با فاصله کمی از کولر موندم تا کلید اتاقا رو بگیرن

من و راحیل و ریما قرار بود یه اتاق بمونیم و رادمهر اصرار داشت یه اتاق با رادان بمونه ، هرچند حدسش سخت نبود که میخواست من وقتی میرم اتاق رادان تنها نمونیم

بالاخره رادان کارت اتاقا رو گرفت ، کارت اتاق خودمو گرفتم و رفتم سمت آسانسور ، یه دوش میگرفتم و میخوابیدم تا شب که بچه ها برسن

به طبقه مورد نظر که رسیدیم رادان اتاقا رو نشون داد ، اتاقا رو به روی هم بودن .

در اتاق رو باز کردم و کارت رو گرفتم سمت رادمهر

_ من دوش میگیرم میخوابم ، کارت رو بده ریما اینا و بگو آروم بیان داخل و تا همه برسن دیگه هوا تاریکه و خسته راهن از فردا بریم برای گشت و گذار و کارا

هردو باشه ای گفتن و من در اتاق رو بستم و حولمو برداشتم رفتم سمت حموم ، یه دوش سریع گرفتم و نیم تنه و شلوار ست نخی پوشیدم که خنک بون و موهامو خیس بافتم و دراز کشیدم سرجام و به سه نکشید خوابم برد .

 

از خواب که بیدار شدم هوا تاریک بود ، کم کم چشمام به تاریکی عادت کرد ، راحیل و ریما کی اومده بودن رو نمیدونستم مشخص بود آروم اومدن که بیدار نشم ، سرجام نشستم و دنبال گوشیم گشتم نمیدونستم کجا گذاشتم

با یکم گشتن پیاش کردم ، ساعت تازه شیش صبح بود و البته نشون میداد که من چقدر خوابیدم ، امروز قرار بود بریم ساحل مرجان هم تفریح هم برای فیلم فرمالیته ، اول قرار بود برای فیلم بعد تفریح و برای همین منو رادان زودتر میرفتیم ، بد نشد بیدار شدنم .

بی سر و صدا شروع کردم آماده شدن که اول بریم صبحانه بخوریم و سرساعت برسیم ساحل مرجان.

یه لباس ساحلی سفید با گلای آبی و یاسی صندل سفید مانتو کوتاه کتی و باز سفید یاسی و کلاه حصیری سفید با گلای برجسته آبی _ یاسی .

اتو مو رو زدم برق و سر حوصله موهامو صاف صاف کردم با تموم شدن کارم لوازم آرایشم رو باز کردم ، آرایش کمرنگو ترجیح میدادم ، ضد آفتاب بی رنگ زدم که پوستم نسوزه یه خط چشم باریک که زیاد مشخص نبود با کمی ریمل و رژ صورتی کمرنگ مات .

تنها مونده بود لاک که لاک سفیدم رو برداشتم و تنها انگشت حلقمو لاک آبی زدم .

برای اینکه سر و صدا نکنم خیلی آروم و یواش حاضر شده بودم و ساعت نزدیک نه بود ، فقط گوشیمو برداشتم و زدم بیرون ، به رادان پیام دادم که خیلی سریع جواب داد و گفت تا ده دقیقه دیگه میاد .

رادان خیلی سریع اومد یه شلوار سفید با تیشرت یاسی و مثل همیشه ساعت بسته بود و زنجیر انداخته بود .

توی رستوران هتل صبحانه خوردیم و راه افتایم سمت ساحل مرجان ، وقتی رسیدیم تقریبا همه چیز آماده بود . کمی با مدیر اجرایی حرف زدیم و توضیح داد چه حرکتایی مد نظرشه و بعد چند دقیقه شروع شد

طبق گفته ها اولش کمی قدم زدیم و میخندیدیم

طبق خواسته ی خودمون رفتیم تو آب و بدون در نظر گرفتن اینکه فیلمه خودمون بودیم و مسخره بازی در اوردیم و در آخر تنها یک چیز باقی مونده بود و رادان شیطنت میکرد و من هم خنده ام گرفته بود هم خجالت میکشیدم مخصوصا که همه ی بچه ها اومده بودن و نگاهمون میکردن .

_ رادان

_ جانم عزیزم ، نمیتونی فرار کنی ، اولین بارم نیست

_ جلو این همه آدم ؟ بخصوص این عرفان و ریما که منتظرن منو اذیت کنن

خندید

_ چیزی نیست قربونت برم یه ماچه دیگه

و بالاخره صحنه آخر گرفته شد و تموم شد

رفتیم سمت بچه ها

رادان : خب نوبتی هم باشه نوبت تفریحه اوله

عرفان : واسه شما تفریح دوم محسوب میشه تفریح اولتون چشم همه رو کور کرد

صدا خنده همه بلند شد

عرفان : خب تفریح دوم چی هست

رادان : پاراسل

بلیط و همه چیش آماده اس فقط سر نوبت باید بریم

عرفان : اولم خودت و عشقتین حتما

اینبار من جوابشو دادم

_ آره بعدی هم تو و شهابین

عرفان : یه درصد فکر کن بدون ریما برم

با حرفش نگاهم چرخید سمت رادمهر و خندم بیشتر شد

رادمهر : همینکه میتونی کنار ریما بمونی بسه ، اگه با شهاب اذیتی با من سوار میشی

براش ابرو بالا انداختم

کلا داشتم سر به سرش میذاشتم وگرنه بلیطا رو دونفره گرفته بودیم

من و رادان ، ریما و عرفان ، شهاب و راحیل ، رها و نفس ، فاطمه و محمد ، عسل وسام ، و در آخر رادمهر و عرشیا

 

طبق چیزی که برنامه ریزی کرده بودیم سوار شدیم و کلی خوش گذرونده بودیم و قرار بود بریم ناهار ، قرار هم رستوران دریایی بود و بعد کشتی که اجاره کرده بودیم .

 

 

همگی وارد رستوران شدیم و رو  میز خانوادگی که رزرو کرده بودیم نشستیم

شهاب : برنامتون دقیقا چیه ؟ کی بلیط دبی دارین ؟

رادان : امروز اینجا کار فرمالیته تموم میشه اما چون همگی اومدیم میخوایم خوش بگذرونیم تا دو سه روز دیگه اینجا هستیم ، بعد ناهار که میریم برای تفریح با کشتی که گرفتیم و آخرین قسمت فرمالیته که توی کیشه البته قبلش یه سر باید بریم هتل منو رسپینا ، شما هرجور راحتین میاین نمیاین بعد تموم شدن فیلم فرمالیته،  برمگیردیم هتل و اگه همگی موافق باشن میریم پارک برفی و آخرشبش پیست دوچرخه سواری ، فردا بریم آکواریوم کیش و پارک دلفین ها و یکم بگردیم شبش هم بریم بولینگ مریم و پس فردا رو بذاریم برای خرید و روز بعدش بلیط داریم برای دبی که سفر اونجا یه هفته شاید طول بکشه .

عرفان : کلشو برنامه چیدی پس

رادان : آره ، حالا اگه چیزی مدنظرتون هست میریم میگردیم ، هدف خوشگذرونیه

عرفان : همه چی تکمیله خوبه

همه رو مخاطب قرار دادم

_ همتون میاین دبی ؟ تا دیر نشده رزرو انجام بدیم

عرشیا زودتر از بقیه جواب داد

_ از قبل با بقیه صحبت کردیم منو عسل و سام نمیرسیم بیایم محمد مرخصیش تموم میشه و فاطمه بدون محمد جایی نمیاد ، اما عرفان کلش هست

_ تعجبی نداره عرفان باشه

همه خندیدیم

_ ریما و راحیل و رادمهر و رها هم قطعی هستن آرام هم اضافه میشه بهمون ، شهاب و نفس رو نمیدونم ، میاین ؟

نفس : من باید برگردم تهران بخاطر یه سری شرایط

رادان : شهاب غلط کنه نیاد ، فقط دو نفر دیگه هم انداخته دنبال خودش

حدسش سخت نبود

_ شایان و مارال؟

_ متاسفانه جفتشون

شهاب خندید ونگاه رادان کرد

_ اطلاعاتت کامل نیس ، برنامشو جور کرده غروب میرسن اینجا

بقیه که نمیشناختن منتظر نگاهمون میکردن که توضیح بدیم

_ دوتا مردم آزار واقعی تو راهه

رادان سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه

_ شایان پسرعموی شهاب و از دوستای قدیمی منه با همسرش

راحیل : رسپینا چرا گرفته شد قیافت

خنده شهاب بیشتر شد

_ شایان و رسپینا آشنایی خوبی نداشتن و شایان کلا کودک درونش زیادی فعاله حتی ….. تو نامزدی که کیک خراب شد یادتونه کی خرابش کرد ؟ دقیقا همون شایانه

صدا خنده هامون دوباره بالا رفت

عرفان : همون برای رسپینا عالیه

سفارشاتمون که رسید صحبتمون نصفه بود و مشغول شدیم .

با تموم شدن ناهار رادان حساب کرد و همگی  رفتیم سمت هتل ، قرار بود لباس عوض کنیم و بریم سمت اسکله

تاپ دوبنده سفید یه پیرهن مردونه تک رنگ صورتی کمرنگ با شلوار جذب قد نود سفید و کلاه سفید صندل بندی سفید، گردنبند طلا سفید ساده انداختم با گوشواره ستش .

رادان فقط تیشرتشو عوض کرده بود و یه پیرهن مردونه ساحلی سفید پوشیده بود .

بقیه تو لابی منتظرمون بودن ، همگی راه افتادیم سمت اسکله ، کمی طول کشید تا کشتی آماده شه همگی داخل شدیم ، قرار بود بچه ها قسمت داخلی بمونن تا فیلم ما تموم شه .

خیلی سریع کارارو آماده کردیم تا فیلمبرداری شروع و تموم شه

رفتیم قسمت عرشه کشتی و رادان از پشت منو بغل کرد و سرشو گذاشت رو شونم ، هم حرف میزدیم هم میخندیدیم ، برگشتم سمتش و نگاه هم کردیم ، لبخند عمیقی رو لبم جا گرفت .

واقعا از ته دل خوشحال بودم و حالم خوب بود

جایی آماده کرده بودن برای یه رقص و همچنین لباس حاضر کرده بودن

یه ماکسی بلند قرمز و کت و شلوار برای رادان.

تا هوا تاریک شه کمی ، یه استپ یا استراحت دادن و بچه ها اومدن پیشمون ، همگی دور هم نشستیم و صدای آهنگو بردیم بالا ، میگفتیم میخندیدیم و میرقصیدیم همگی شاد بودیم ، کم کم خورشید داشت غروب میکرد که ما آماده ی رقص شدیم و با آهنگ رقص اول از ویگن و رقصی که برای شب عروسی آماده کرده بودیم رقصیدیم و بعد تموم شدنش همه اومدن و یه کم از جمعمون هم اضافه شد به فیلممون که جای خالی آرام خیلی تو چشم بود .

 

شهاب یه شامپاین آورده بود که باز کنیم ، رادان بازش کرد و جیغ و خنده هامون تمومی نداشت .

کم کم برگشتیم سمت اسکله و منو رادان لباسای خودمون رو پوشیدیم و پیاده شدیم ، طبق گفته ی شهاب شایان و مارال پروازشون نشسته بود ، با اینکه شروع خوبی نداشتیم اما خوشحال بودم از اینکه بود ، این مدت همش کمک رادان بود ، اذیت میکرد اما واقعا رفیق بود

شهاب آدرس هتل رو داده بود به شایان و قرار بود اونجا همو ببینیم ، همگی راه افتادیم سمت هتل ، قصد عوض کردن لباس نداشتیم فقط میخواستیم بریم و از اونجا با شایان اینا اول بریم شام و بعدش  پارک برفی .

 

کمی منتظر شدیم اما بالاخره رسیدن ، اتاقشونو تحویل گرفتن تا وسایل رو بذارن بیان ، خیلی سریع اومدن و رفتیم رستوران نزدیک هتل برای شام ، مجبوری چند تا میز جدا نشستیم

که منو رادان و شایان و مارال روی یه میز بودیم

شایان : فکر میکردی از همچین سفری بگذرم

رادان : مطمئن بودم خودتو میرسونی اما به این زودی رو فکر نمیکردم

شایان : دیر هم شده

_ یه روز نبودی دیر شده ؟ واقعا آدم عجیبی هستی

رادان دست انداخت دور شونم

_ تو که نمیدونی این چقدر خوش گذرونه ، بخصوص که کارش بخور بخواب و خرج پوله ددیشه

منو مارال خندیدیم ، شایان دستمال روی میز رو پرت کرد سمت رادان

_ اون همه کمکم حرومت مرتیکه

با حرفش بیشتر خندیدیم ، تو این مدت انقدر شناخته بودمش بدونم همش شوخیه و مسخره بازی

_ اون تالار وامونده عروسیتو دارم آماده میکنم ، کجا بخور و بخوابم

رادان : النگوهات نشکنه انقدر کارت سخته ، تهش نظارت میکنی میگی چیکار کنن یا نکنن

شایان : همونم از سرت زیاده

با اومدن غذاها سکوت کردیم

شایان : اگه مهمون توام بگو با اشتها بخورم

رادان : با اشتها بخور

شایان : من دسر هم میخوام حالا که اینطوره

رادان : کارد بخوره به اون شکمت ، هنوزم عین گوریلی میخوری؟

مارال : عین جارو برقیه ، هرچی خوراکی باشه رو میخوره نمیذاره چیزی بمونه

شایان اداشونو دراورد و گفت

_ تواناییشو دارم میخورم به شما چه

صدای خندم بلند شد ، خیلی قشنگ ادا در میورد

شاممونو با مسخره بازیای شایان خوردیم .

با رسیدن به پارک برفی لباسای مخصوص رو پوشیدیم و وارد شدیم ، به شدت سرد بود و یه جای بزرگ بود برای برف بازی و مطمئن بودم به شدت خوش میگذره

هنوز چند لحظه از ورودمون نگذشته بود که پرت شدم وسط برفا ، برگشتم ببینم کی هولم داده که برف کوبیده شد تو صورتم و صدای خنده های شایان ، شک نداشتم کار خودشه ، الکی خودمو زدم به پا درد ، انقدر قشنگ نقش بازی کردم همگی نشستن کنارم هی میگفتن خوبی چی شد و…

رادان هنوز نیومده بود داخل ، یه تماس داشت

عرفان : رادان رو صدا کنین بیاد ببریمش بیمارستان ، پاش نشکسته باشه ؟

سرمو انداختم پایین و بی صدا میخندیدم

شایان : رسپینا ، غلط کردم ، خوبی ؟ چت شد تو ؟ یواش هولت دادم چیزی نشه ، کدوم پاته

با اومدن رادان نمیخواستم نگرانش کنم اما نمیتونستمم از اذیت کردن شایان بگذرم

به ثانیه نکشید رادان اومد

_ رسپینا ، قربونت بشم من خوبی ؟ کدوم پاته ؟ شایان این مسخره بازیا چیه ؟ همین کم مونده بود پاش بشکنه، شایان دهنتو سرویس میکنم

دست انداخت زیرپام و بلندم کرد ، سرمو بردم کنار گوشش

_ من خوبم چیزیم نیست نترس ، میخواستم شایانو ادب کنم

_ ولت کنم بیوفتی ؟ شاید آدم شی

با خنده جیغ زدم

_ نه ، اینبار اینکارو کنی قطعا پام میشکنه

گذاشتم زمین و من خندیدم ، کم کم بچه ها فهمیدن همش الکی بوده

عصبی بهم فحش میدادن و میگفتن گند زدم تو شبشون ، اما شایان با چشمای ریز نگام میکرد

شایان : حقته بزنم پاتو بشکنم تا بازی درنیاری

بچه ها که حرفشو تایید کردن ، پشت رادان سنگر گرفتم

_ رادان ، عشقم ، قربونت بشم ، بخوای بری طرف اونا باهات ازدواج نمیکنما ، موقع عقد جای بله میگم نه ضایع شیا

رادان میخندید و بین منو شایان مونده بود

شایان : برادر من این واست زن نمیشه که ، از دستش پیر میشی ، همش سرکارت میذاره

_ نههه عشقم دروغ میگه

خواستم ادامه بدم گوشم از پشت کشیده شد

_ آخ آخ نکن

رادمهر بود

_ منو میترسونی ؟ حقته الان بزنمت

_ رادمهر داداشی ، آخ آخ گوشم نکش بچه

گوشمو ول کرد

_ میخوای نقش بازی کنی قبلش یه ندایی بده

همونطور که گوشمو میمالیدم باشه ای گفتم

 

×××××××××××××××××××××××××

 

سفر کیش همونطور که برنامه ریزی کرده بودیم تموم شد و خیلی خوش گذشته بود ، کلی عکس و فیلم یادگاری گرفته بودیم ، از اکیپ خداحافظی کرده بودیم و اومده بودیم دبی

هوا تاریک بود ، انقدر خسته بودیم فقط میخواستیم بریم هتل و بخوابیم ، کل روز تو کیش چرخ زده بودیم و بعدش راه افتادیم سمت دبی

با رسیدنمون به هتل نگاهم فقط چرخ میخورد ، هتل آتلانتیس د پالم ، بعد از کمی معطل شدن اتاقا رو تحویل گرفتیم و وارد شدیم ، مشخص بود چقدر هتل بزرگیه و بخصوص به شدت خیره کننده بود .

با ریما و راحیل وارد اتاق شدم

ریما همونطور که چمدونشو گوشه ای میذاشت حرف میزد

_ من هیچ جایی با شما نمیام ، همین هتل گشتنش یک هفته زمان میخواد فوق العادس

راحیل چشم غره ای رفت

_ من که میام با شما میگردم ، شب ها هم اینجاهارو میگردم

_ من با راحیل موافقم و الان فقط میخوام بخوابم ، فردا کلا کارای فرمالیته اس و تموم میشه ، شما قرار نیس باشین پس اینجا خوش بگذرونین یا خواستین برین بیرون یا هرچیزی من فقط میخوام بخوابم

لباسامو عوض کردم و خوابیدم و به قدری خسته بودم که خوابم برد

 

××××××××××××

 

برعکس چیزی که فکر میکردم کارای فرمالیته دقیقا داخل ساحل اختصاصی هتل قرار بود انجام بشه، قرار بود لباسای عروسیمونو بپوشیم و فرمالیته لب ساحل بگیریم

یه میکاپ ملیح و کمرنگ ، موهام پایینشون فر شده بود و لباسو قرار بود رادان بیاره . با اومدنش لبخند زدم

_ اینم سوپرایز من

به جعبه تو دستش اشاره کرد

_ مگه لباس عروس خودم نیست ؟

_ بازش کن

با کنجکاوی بازش کردم با دیدن رویی لباس مشخص بود چی هست

_ رادان

_ جانم

_ تو کی اینو گرفتی ؟

_ همون موقع ، وقتی اونقدر دوسش داشتی دلم نیومد نگیرمش

محکم بغلش کردم وبوسش کردم

_ خوبه که هستی ، قشنگترین سوپرایز همین بود و بس

بهم لبخند زد

_ بپوشش تا بریم برای کلیپش

لباسی بود که هردومون دوسش داشتیم اما بخاطر باز بودن زیادیش ازش صرف نظر کرده بودیم ، لباسو تن زدم ، محشر بود ، سرویس طلای سفیدمو انداختم و دیگه کاملا آماده بودم

یه جای اختصاصی برای عروسی ساحلی آماده کرده بود همه چیز همونطور که میخواست پیش رفت ، مطمئن بودم محشر میشه

با این لباس میخواستم عکس هم داشته باشم برای همین قرار بود کلی ژست عکاسی بریم

بدون هیچ خجالتی تمام ژستایی که گفته شد رو انجام میدادیم ژست های متفاوت با اونایی که برای عروسی انتخاب کرده بودیم

بعد تموم شدن این قسمت از فرمالیته ، رفتم لباس عوض کنیم برای خرید تو مرکز خرید دبی مال و یه کوچولو هم ویدیو اونجا و تموم میشد فیلممون

یه نیم تنه سفید ساده کراپ با کت کوتاه و کمی بلندتر از نیم تنه سفید با شلوار سفید چسبون و کفش پاشنه دار سفید و کیف کوچیک سفید ، رادان هم ست سفید زده بود .

 

با رسیدن به دبی مال پیاده شدیم تا یکم بگردیم ، قبلا دبی اومده بودم اما دبی مال نه ، فرصت نکرده بودم و الان ….

همونطور بود که همیشه تعریف میکردن ، قسمت آبنماش و یه سری از مغازه هاش ویدیو رو گرفتیم و کار فیلم فرمالیتمون تموم شد ، رادان به شایان زنگ زد و گفت با بقیه بیان اینجا و ما منتظرشون میمونیم ، تا رسیدن بقیه چرخ خوردیم و خریدای متفاوتی انجام دادیم .

اینکه کسی نگاهش روت نبود اینکه انقدر راحت هرکاری میخواستی میکردی سفر رو برام جذاب تر میکرد .

با اومدن شایان اینا راه افتادیم سمت آبشار دبی مال و همگی یه عکس دست جمعی گرفتیم

شایان : به بهونه شما یه دبی هم اومدیم

_ قبلا نیومده بودی ؟

_ اومده بودم اما برای کار ، وقت گردش نداشتم

ریما : یادمه یه بار اومدی تو ، نیومدی ؟

_ اومده بودم با آرام و آوا ولی زیاد نموندیم بیشتر گردش بود مثلا دبی مال نیومده بودیم

همونطور که حرف میزدیم راه افتادیم سمت طبقه دوم ، قرار بود بریم اتاق هیستریا که همیشه گفته میشد یکی از ترسناک ترین جاهای ممکنه .

همون ورودی اول دست رادانو سفت گرفتم ، میترسیدم اما دلم میخواست انجام بدم…

هرازگاهی صدای جیغ یکیمون بلند میشد ، شایان برای مسخره بازی پشت سرشون جیغ میزد اما مشخص بود ترسیدن نه تنها شایان بلکه رادان هم انگار ترسیده بود اما نمیخواست نشون بده

_ شایان مشخصه ترسیدی الکی ترستو با ادا دراوردن قایم نکن

توی صداش ته خنده ای موج میزد

_ من اعتراف میکنم ترسیدم اما شرط میبندم اینجا کسی نیست نترسیده باشه کسی هم که بگه نترسیده زر میزنه ، الان مشخص نیس تو از ترس دست رادانو گرفتی یا رادان از ترس دست تورو

همگی خندیدیم چون واقعیت همین بود ، محال بود بیای اینجا و نترسی

از اتاق هیستریا که زدیم بیرون به وضوح همه نفسشونو با آرامش دادن بیرون که باعث خنده های ریز من شد

شهاب : این همه اومدیم اینجا هم خرید کنیم هم بگردیم هم شامو هینجا باشیم که دیگه نیایم این طرف

همه موافقتشونو اعلام کردن و من دست رادانو ول کردم

پس من با دخترا میرم خرید ، شما هم پشت سرمون بیاید

بعد کمی خرید و چرخ زدن تصمیم گرفتیم بریم پاتیناژ ، پسرا که حاضر نشدن بپوشن اما منو مارال تونستیم رادان و شایانو مجبور کنیم همراهیمون کنن

تعادل خیلی سخت بود و هی میخوردیم زمین یه جاهایی و قهقه هامون بالا گرفته بود ، بعد کمی بازی ، تازه یاد گرفته بودیم چیکار باید کنیم ، جایی که رادان و شایان میخوردن زمین واقعا خنده دار بود به خصوص شایان که همه رو هل میداد و خودش بدتر میخورد زمین .

کلی خسته شده بودیم و تصمیم گرفتیم بریم سینمای هالیوودش و بعدش آکواریوم و در آخر شام .

جاهامون تقریبا جدا افتاده بود اما با اینحال نشستیم پای فیلم .

بعد فیلم یه سر رفتیم آکواریوم دریایی و چندساعت اونجا گشتیم و در آخر شام خوردیم و برگشتیم هتل و هرکس اتاق خودش رفت .

حسابی خسته شده بودم اما یه دوش سریع گرفتم و بعد خوابیدم .

 

امروز قرار بود بریم پارک آبی آکواونچر ، مایو دامنی مشکیمو برداشتم و برای احتیاط یه شورتک مشکی نسبتا بلند برداشتم ، مایو دامنی که آورده بودم خیلی باز نبود حتی شاید درحد پیرهن مجلسی کوتاه بود ، از تشبیه ام خنده ام گرفت ، برای ریما و راحیل هم از این گرفته بودم و هرچی گفتن نمیان و معذبن اهمیتی به حرفشون ندادم به جز پسرای اکیپ اینجا کسی زوم نمیشه روت و براشون عادیه و بالاخره راضیشون کردم که بیان .

همگی باهم راه افتادیم و فاصله خیلی کمی با هتلمون داشت و خیلی سریع رسیدیم ، رادان بعد دیدن مایوم یکم حساس شد اما گیر نداد و این خوب بود ،

_ رادانم ، عشقم

_ جانم ، چی میخوای ؟

_ بیا بریم برای امتحان سرسره هاش

_ مطمئنی نمیترسی؟

_ به امتحانش می ارزه ، بریم؟

_ پس بزن بریم

تک تک سرسره هاشو دوتایی سوار میشدیم و از هیجان جیغ میزدم و یه جاهاییش رادان برای اینکه بهم بیشتر خوش بگذره همراهی میکرد و من قهقه میزدم

ریما و راحیل و رها همون قسمت اولیه تو آب موندن و چندتا از سرسره هارو امتحان کردن اما شایان و مارال بدتر از ما بودن و هرچیزی رو امتحان میکردن

رفتم کنار ریما و بقیه کمی شنا کردم

_ دیوونه این که سوار این سرسره ها نمیشین ، نگاه رادمهر و شهاب و عرفان کنین دارن عشق میکنن واسه خودشون

_ نترسیدی ؟ تا بالاش اومدیم اما ترس داره

_ ترسش اولشه بعدش خیلی حال میده ، برین امتحان کنین یه جا نمونین

و با هر ضرب و زوری بود با خودم بردمشون و یه بار دیگه هیجانمو تخلیه کردم ، با خستگی

همگی برگشتیم هتل ، قرار بود استراحت کنیم و بعدش بریم دهکده جهانی

_ ناهار رو جدا جدا بخوریم ؟

رها : بنظرم آره الان هی منتظر نمونیم

_ پس من ناهارو تو اتاق خودم میخورم

رادان خم شد سمتم

_ تو بیا پیش من رادمهر رو میفرستیم اونور

باشه ی آرومی گفتم و همگی وارد اتاقامون شدیم

_ من اول دوش میگیرم قراره بر پیش رادان و رادمهر بیاد اینور

راحیل : ریما هم قراره بره پیش عرفان

با خنده برگشتم سمتش

_ چیه چرا اینطوری نگاه میکنی ، انگار مثلا قراره عین بعضیا پاشم برم شمال با عرفان

_ زهر مار ، حالا هی میخوای اینو بگی؟

راحیل : نهههههه کی رفته ؟ رسپینا

_ ریما فقط داری میری مواظب باش من نمیخوام به این زودی خاله شم ، آخ آخ چشم بابام روشن دخترشو دوس پسرشو اوردم سفر

و سریع رفتم تو حموم صدای ریما رو شنیدم

_ بیا از ترفندات بگو تا یاد بگیرم خاله ات نکنم

صدای قهقه ام پیچید تو حموم و جوابشو ندادم

خیلی سریع از حموم اومدم و ریما بعد من رفت سمت حموم

موهامو با سشوار خشک کردم ، نگاهم سمت راحیل چرخید ، سرش تو گوشی؟ لبخند ؟ تایپ کردن ؟

لباسامو برداشتم تا برم تو اتاق بپوشم

_ راحیل یکم دیگه ادامه بدی لبخنت بیشتر از این کش نمیاد

بهم چشم غره رفت

_ یکی از دوستامه

_ منم نگفتم دوستت نیس اما میتونه مذکر باشه هوم ؟

_ مذکر نیست

با خنده ابرو بالا فرستادم

_ قطعا همینه که تو میگی ، بعدا میفهمم ماجرا چیه

_ توهمی

تنها خندیدم و رفتم تو اتاق ، درو بست تاپ نارنجی با شلوار دمپای ست نارنجی ، موهامو شل بافتم ، آرایش نمیخواستم کنم ، به رادان پیام دادم دارم میام

همونطور که از در میزدم بیرون به راحیل نگاه کردم

بازم همونطور بود

_ اومدم میفهمم ماجرا چیه

و درو بستم رفتم سمت اتاق رادان و در زدم

_ رادمهر رفته دوش بگیره ، بیا داخل اومد ردش میکنیم بره

داخل شدم و درو بستم

_ تا رادمهر بیاد غذا سفارش بدیم

غذای دریایی و فست فودی سفارش دادیم و با اومدن غذاها رادمهر از حموم اومد

_ تو کی اومدی ؟

_ تازه اومدم و تو قراره بری پیش راحیل

_ ناهارو با شما میخورم بعد شرمو کم میکنم

تا رادمهر لباساشو بپوشه میز غذارو چیدم و سه تایی تو سکوت ناهار خوردیم و رادمهر گوشیش رو برداشت و رفت

_ من الان فقط خوابم میاد

بلند شدم و دست رادانو کشیدم

_ تا غروب بخوابیم بعدش میریم میگردیم

تو بغلش دراز کشیدم و مثل زمانایی که تو بغلش موهامو آروم آروم نوازش میکرد ، برگشتم سمتش و دستمو از قصد کشیدم رو لبش که لبخند زد

_ من ملاحضه نمیکنما ، کسی نیست تنهاییم ، رو تخت تو بغلمی یهو میبینی که ….

کش دار اسمشو صدا زدم که خندید

_ وقتی شیرین میشی نمیتونم خوددار باشم

و کوتاه لبامو بوسید ، دستاشو محکمتر دورم حلقه کرد

_ مگه خسته نبودی؟ بخواب دیگه

با همون لبخند عمیقم چشمامو بستم و خیلی راحت خوابم برد .

 

با صدای آلارم گوشی بزور چشمامو باز کردم ، رادان هم مثل من بیدار شده بود ، آلارم رو قطع کرد

_ فکر کنم باید پاشم برم حاضر شم .

با چشمای ریز نگاهم کرد و خیلی یهویی تنشو کشید روم و کنار گوشم لب زد

_ نظرت چیه ما نریم؟ بعدا میبرم میگردونمت

دستامو دور گردنش حلقه کردم

_ مخالفم ، زیادی خطرناک شدی

یکم صورتشو فاصله داد

_ تو هم خیلی بدت میاد حتما

با حرفش نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم

_ عاشق اذیت کردنتم

صورتشو جمع کرد و یهویی سرشو فرو برد تو گردنم و جیغم بلند شد

_ آخ آخ ، گاز نگیر .

با خنده از روم بلند شد

_ چسبید

هونطور که دستمو روی جایی که گاز گرفته بود میکشیدم و غر میزدم

_ چیه عشقم ؟ دلت دوباره خواست

کوبیدم تو بازوش

_ اونوقع توقع اری باهات بمونم تو هتل ، وحشی

صدای قهقه اش بلند شد و محکم بغلم کرد و فشارم داد

_ رادان لهم کردی ، بذار سالم از اتاق برم بیرون .

_ بوس خداحافظیت کو ؟ تا بذارم بری .

میدونستم چقدر رو سیبک گلوش حساسه و از قصد آروم همونجارو بوسیدم فاصله گرفتم

_ دور دور توعه خانوم ، اما کم مونده تا شب عروسی تک تک کاراتو تلافی میکنم

در رو باز کردم و براش بای بای کردم

_ کیه که بدش بیاد ؟

و درو بستم و سریع رفتم سمت اتاق خودم در زدم و رادمهر درو باز کرد

_ شما حاضر شدین ؟

_نه هنوز به موقع اومدی ، یه لحظه ببینمت

از اونجایی که میترسیدم جای گاز رادان مونده باشه برنگشتم

_ دیرم میشه باید حاضر شم

و سریع رفتم تو اتاق ، تو آینه نگاه خودم کردم ، یکم جای گازش مونده بود .

تاپ دکلته صورتی با شلوار خاکستری پوشیدم که با دستمال گردن طوسی صورتی ست شه ، دستمال گردن رو درست جایی که رد دندونا رادان مونده بود بستم و زیرلب یه دیوونه ای نثارش کردم ، ضد آفتاب زدم و پشت بندش یه خط چشم نازک و ریمل با رژ صورتی مات

با صدای در سوئیت از اتاق زدم بیرون ، رادمهر درو باز کرد شایان و مارال و رها و رادان بودن

تقریبا همگی آماده بودیم فقط مونده بو راحیل

نگاه رادان موند رو دستمال گردنم و بع سرشو انداخت پایین آروم خندید اما کارش به قدری ضایع بود که همه برگردن منو نگاه کنن

_ زهر مار

همین حرفم قهقه اشو بالا برد ، مطمئن بودم تا همه نفهمن بیخیال نمیشه

شایان : من چیزای خوبی به ذهنم نمیرسه

چپ چپ نگاهش کردمو از سوئیت زدم بیرون

_ من تو لابی منتظر میمونم

_ منم عشقمو تنها نمیذارم ، شما بمونین همگی بیاین

سوار آسانسور شدیم

_ چه دستمال گردن جذابی

_ رادان انقدر حرص منو درنیار

خندید

_ خیلی کبود شده که با کرم پودر نرفته ؟

کوبیدم تو پهلوش

_ جا دندونات مونده ، ضایع بازی دربیاری کسی بفهمه میکشمت

اینبار خنده اش بیشتر شد

رو مبلای لابی نشستم که دستشو دور گردنم انداخت و نزدیکم نشست و از قصد لباشو چسبوند به گوشم ، میدونست چقدر حساسم ، خودمو کشیدم کنار

_ رادان ، عزیزم ، قربونت بشم الان بقیه میان نظرت چیه یکم ازم فاصله بگیری؟

_ نظرم منفیه یکی یدونم ، اتفاقا خیلی هم راحتم …. حتی

خم شد و یه بوسه کوچیک و یهویی کنار لبم زد

با اومدن بقیه یکم ازم فاصله گرفت و بلند شدیم .

 

با رسیدن به دهکده جهانی قرار شد جدا جدا بگردیم و سه ساعت بعد همینجا برگردیم ، من رادان از بقیه جدا شدیم ، یکی از جاهای قشنگ گردشگری دنیا محسوب میشد ، غرفه های کوچیک که کشورای مختلفو با آثار و جاهای دیدنیش پوشش میداد ، رفتیم سمت کشور ایران ، روسیه ، اروپا ، چین ، ژاپن ، امارت و…

با رادان هر قسمت عکس مینداختیم برای چاپ و آلبوم فانتزیمون

_ اینکه اثر هنریمو پنهون میکنی واقعا ناراحتم میکنه

و دستمال گردنم رو باز کرد

_ رادان اذیت نکن اونو بده من

با خنده نوچی کرد و دستشو برد بالا سرش

_ میتونی بگیریش عزیزم

_ یه کلمه بگو بغل میخوام این جفنگ بازیا چیه

با صدا خندید

_ اینبار با بغل خر نمیشم خانوم

دستامو دور گردنش حلقه کردم و خودمو چسبوندم بهش

_ مطمئنی عزیزدلم

چونشو رو سرم گذشت

_ بخوای بازی دراری کاری میکنم بدون این دستمال گردن بیای جلوی بچه ها ، از کاری هم که کردم خجالت نمیکشم بالاخره زنمی

سرمو بردم عقب تا چهره اشو ببینم

_ رادان ، عشقم ، یکی یه دونم ، شایان پیش مرگت شه ، میشه خواهش کنم که …

_ نه

_ راداان ، بذار جملم تموم شه اول

پیشونیشو چسبوند به پیشونیم

_ تنها به یه شرط میدمش بهت که …

_ خدا خودش رحم کنه

لبخند زد

_ نترس شرط سختی نیس ، امشب شب آخریه که اینجاییم و من طاقتم طاق شده و شما لطف میکنی جاتو با برادر گرامت عوض میکنی

_ شرط سختی نیس قبول میکنم هرچند امشب برامون دست میگیرن ، حالا اولیا حضرت لطف میکنید دستمال گردنم رو بدید

یکم فاصله گرفت

_ بمون خودم برات میبندم .

 

××××××××××××××××××××××××××××

راحیل : واقعا میخوای بری پیشش شب؟

_ چرا یه جوری رفتار میکنین انگار خیلی عجیبه؟ یه هفته دیگه عروسیمونه و اینکه پیشش بمونم عجیب نیست

راحیل : آخه ..

_ راحیل لطفا ، اگه شما سخت و پیچیدش نکنید چیزی نیست واقعا

ریما که تا اونموقع فقط ساکت بود و گوش میداد دخالت کرد تو بحثشون

_ اینا موقعی که باهم نبودن ، بهم اعتراف نکرده بودن باهم رفتن شمال به مدت سه روز ، الان که نامزدن پیش هم نمونن؟

_ ریما !

_ چیه مگه دروغ میگم ؟ شاید هیچی نشده باشه شاید فقط و فقط یه سفر ساده بوده باشه اما من تو جامعه ای بزرگ شدم که همیشه این کارو بد جلوه داده ، شاید تو اینطور نباشی ، شاید تو طرز فکرت تغییر کرده باشه اما من همینم و نمیتونم به اون سفر از جنبه خوبی نگاه کنم

عصبی برگشتم سمتش

_ میفهمی داری چی میگی؟ تو این باورو نداری ؟ دیروز تو اتاق کدوم خری بودی پس ؟ الان تو همش با عرفان همش گوشه و کنار ور دل همین بد نیست یه شمال رفتن من بد بوده ؟ برای بقیه بده و اخه و برای خودت خوبه ؟ این سفر تو با شمال من برابری میکنه همونطور که من با رادان رفتم تو با عرفان اومدی ، اما یه تفاوت بزرگ داره اونم اینه که رادان به من حتی نزدیک هم نشد حتی برای راحتی من یه جا دیگه بود و من تنها بودم بیشترش ، نمیگم کلش چون میومد سر میزد آدمی که با خودش اورده نمیره بمونه رو دستش ، شب آخرش اعتراف کردیم به احساسمون و عشقمون و فقط همونقدر بود همین !

_ من و عرفان فرق داریم ، باشه شمال رفتنتون هیچی ، تو نرفتی خونش زندگی کنی ؟

گویا عرفان چیزی نمونده باشه که راجب ما نگفته باشه

_ من تو آپارتمانی که بود خونه گرفتم چون مجبور بودم چند روز پیشش زندگی کردم ؟ بازم مجبور شدم اما هیچ غلطی نکردم که بخوام خجالت بکشم ، و همه چیزو به بابا توضیح داده بودم که بابا رضایت داد به موندنم تو خونه رادان

_ تو همیشه همین بودی رسپینا کاری که میخواستی میکردی و بابا رو راضی میکردی و ساکت نگهش میداشتی اما ما ؟ ما …

_ عرفان که لطف کرده همه چیزو گفته علتشم گفته ؟

_ اینکه تو خونه رادان زندگی کردی رو عرفان نگفت رها گفت

_ هرکس که گفته باشه مهم نیست دیگه اما شما حق دخالت تو زندگیم رو ندارین ، رادان هفته ی دیگه شوهر رسمی و شرعی و قانونی من میشه و اینکه چی تجربه کردیم و خواهیم کرد فقط و فقط به ما بستگی داره .

با صدای در اتاق ساکت شدیم ، نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم رادمهر بود

_ چمدونتم ببر صبح دوباره نیای اینجا جمعش کنی

_ باشه ، بیا تو

سعی میکردم آروم باشم اما حرفای ریما اذیتم کرده بود

وسایلم رو کامل برداشتم و چک کردم چیزی جا نذارم

_ رادمهر ، تا فرداشب که بریم تهران ریمارو تنها نمیذاری به خصوص با عرفان

_ چیزی شده ؟

_ رسپینا تو نمیتونی برای من تصمیم بگیری تو حق نداری ..

_ تو این سفر مسئولیت همتون با من بود چون من بابارو راضی کردم بیاین و من نمیدونم تا الان چه کاری کردی یا چه کاری مونده که نکردی ، تا برنگردیم حق رفتن به اتاق عرفانو نداری یا باهاش بگردی و هرچیزی ، برگشتیم هم خودت بهتره همه چیزو به بابا بگی بالاخره عین من زندگی نکن چون تو ذهنت بد جا افتاده .

_ الان داری انتقام تک تک حرفامو اینجوری میگیری ؟ من کاری …

_ کارای منو بد میدونستی دیگه ، ذهنت اینجور برداشت میکنه غیر اینو گفتی؟ منی که از نظرت بدترین کارارو کردم بابا اطلاع داشت حتی قبل اینکه به رادان بگم منم دوسش دارم بابا از احساسم خبر داشت ، تو چی؟

_ بس کنین ، ریما جایی نمیره حواسم هست اما توام زیاده روی نکن ، رادان منتظرته برو

_ رفت هم بذار بره هر غلطی کنه خودش باید توضیح بده نه من !

_ تو هر غلطی کردی به کی توضیح دادی ؟ برای بابا کامل گفتی ؟ گفتی رفتی خونه رادان زندگی کردی اونم چندین روز .

اینبار نوبت رادمهر بود که شوکه شه

_ برای بابا کامل گفتم حتی قبل اینکه برم خونه ی رادان بهش گفتم چون مجبور بودم چون شرایط تنها موندن نداشتم و بابا وقتی فهمید قبول کرد چون اونم میدونست که من مجبورم

_ رسپینا تو ….. خونه ی رادان ؟

عصبی برگشتم سمت رادمهر

_ رادمهر میگم مجبور بودم ، مجبور ، به همون دلیلی که خودت خوب میدونی

_ من چیزی نمیدونم

_ تو چیزی نمیدونی ؟

عصبی شده بودم و کنترل رفتارمو نداشتم هولش دادم

_ تو نمیدونی ؟ نمیدونی ؟ احمق تو سر همون شرایط روانی نشده بودی ؟

_ کدوم شرا…

ساکت شد یادش اومده بود

_ یادت اومد کدوم شرایط ؟

راحیل سعی داشت ریما رو آروم کنه تا چیزی بدتر نشه

_ از این به بعد تو زندگی من فوضولی نکنید ، زندگی خودمه ، خراب شه بدبختیش برای منه نه شما

چمدونمو برداشتم و زدم بیرون ، کمی توی راهرو موندم تا آروم شم از عصبانیت دستام میلرزید

دروغ گفته بودم موندم خونه ی رادان بخاطر حفظ جونم بود اما نه از امیر

کمی که آروم شدم در اتاق رادان رو زدم ، نمیخواستم امشبم با ناراحتی بگذره

درو که باز کرد بی حرف وارد شدم و چمدونمو کنار در گذاشتم

رادان بغلم کرد

_ چیزی شده؟

یه تیکه از موهامو که رو صورتم بود پشت گوشم انداخت

_ کسی عزیزدل منو ناراحت کرده ؟

_ نه چیزی نشده

چشماشو ریز کرد

_ مطمئنی ؟

_ هوم ، فقط دلم گرفته چیزی نیست

_ اگه بخاطر اینه که میخوایم بریم میتونم رفتنو عقب بندازم

_ نه بریم بهتره استرس کارای عروسی رو دارم

رادان نشست رو مبل و منم تو بغلش خودمو جا دادم

_ بالاخره بعد عروسی یه ماه عسلی هست ، خودمو ناراحت برگشت نمیکنم

_ ماه عسل بالاخره یه فرقایی هم داره ها

خنده ام گرفت اما ساکت موندم

با صدای در اتاق نگاه رادان کردم

_ اگه شایان باشه به والله از هتل میندازمش بیرون

با حرفش لبامو روهم فشردم

_ هرکس میفهمید شب اینجایی عیبی نداشت جز این نخاله که الان پلاس میشه سرمون .

با غرغر درو باز کرد با دیدن شایان و مارال که با نیش باز جلو در بودن قهقه ام هوا رفت و داد رادان در اومد

_ چته مردم آزار چته ؟ چی میخوای ؟

_ راهمون نمیدی داخل ؟

_ معلومه سر خر راه نمیدم داخل ، چی میخوای ؟

شایان با تعجب نگاهش میکرد و خیلی یهویی رادان هول داد و اومد داخل

_ برادر من یه هفته دیگه طاقت بیار خب؟ تو میتونی

با حرفش سرخ شدم

_ بیا زنت عین گوجه شد ، دهن منو باز نکن

مارال هم پشت سر شایان اومد داخل و رادان درو بست

_ شایان جان بچه نداشتت بیا برو گمشو بمونی تا صبح نمیری فردا هم قراره برگردیم من اعصاب نمیمونه برام

_ عیبی نداره به جاش هفته بعدش برای همیشه آروم میگیری

رادان نشست رو به روش

_ چی میخوای بگی؟ که بلند شدی اومدی اینجا

_ فیلم ترسناک آوردم ببینیم انقدر عن بازی در نیار ، بساط خوراکی بیارید تا فیلمو بذارم

قبل اینکه رادان دوباره اعتراض کنه جواب شایانو دادم

_ ایده ی خوبیه کاملا موافقم

زنگ زدم رستوران هتل و چیزایی که نیاز بود رو سفارش دادم .

با رسیدن سفارشا فیلمو پلی کردیم ، تو بغل رادان نشستم و دست رادان دورم حلقه شد .

 

با تموم شدن فیلم نفس عمیقی کشیدم اگه بگم هیچی از فیلم نفهمیدم دروغ نگفتم ، کل فیلم  با رادان پچ پچ حرف میزدیم و شایان هر چند لحظه یه بار هرچی از دهنش درمیومد بارمون میکرد و ما میخندیدیم و اونا فیلم میدیدن

_ بدبخت اونی که با شما بخواد فیلم ببینه ، پاشو مارال پاشو بریم ، یکم دیگه بمونیم اینا بدتر میرن تو حلق هم و میرن سراغ کارای مستهجن رعایت هم نمیکنن .

کوسن مبل رو پرت کردم سمتش و … محکم خورد تو سرش

_ یکم خجالت بکش هی پرت و پلا میگی

_ من پرت و پلا میگم اوکی حداقل دستمال گردنتو میبستی

دستمو بردم سمت گردنم … وای وای ، با حرکتم شایان و مارال زدن زیر خنده و رادان بزور جلوی خنده اشو گرفته بود

_ بخندی میکشمت

با حرفم خنده شایان و مارال بیشتر شد و رادان نتونست نخنده هم از خجالت کم مونده بود آب شم هم خنده ام گرفته بود .

رادان با همون خنده شایان و مارالو راهی کرد

_ نخند برام شرف نذاشتی

_ اونا واسشون عادیه حالا چیز خاصی هم مشخص نیس یکم کبودیه و ..

با جیغ اسمشو صدا زدم که دستاشو برد بالا

_ باشه بابا آروم باش ، شایان اتاق بغلیه صدات بره چیزای خوبی به ذهنش …

_ رادان ساکت باش وگرنه از اتاق میندازمت بیرون

با بیخیالی نشست کنارمو بغلم کرد

_ اتفاقیه که افتاده کاریش نمیشه کرد ، خوابت نمیاد ؟

_ خوابم میاد ، بخوابیم ، حداقل با خوابیدن حرص نمیخورم .

 

رادان چون با رادمهر هم اتاق بود ، دوتا تخت تک نفره بود و ما رو یه تخت یه نفره بزور خودمونو جا داده بودیم ، رادان موهامو نوازش میکرد و من چشمام خمار خمار شده بود و نفهمیدم چطور خوابم برد .

 

بالاخره رسیدیم تهران ، بهترین سفر عمرم بود چون رادان کنارم بود ، این هفته مطمئنن زیاد نمیتونستیم همو ببینیم چون درگیر کارا بودیم

_ آوا رو دعوت نمیکنی ؟

با سوال یهویی رادان برگشتم سمتش

_ چی؟

_ منم دلخوشی ازش ندارم رسپینا اما خب عروسیمون فرق داره حداقل دشمن نباشید ، هم برای آرام بهتره و راحت تر ، دیدی که این سفرو نیومد چون نمیخواد آوا رو تنها بذاره ، هم آرام بدون استرس میاد هم تو و آوا کینه رو میذارید کنار ، نمیتونی دوباره تو زندگیت بپذیریش باشه اما بذار روز عروسی ببینین همو .

سکوت کردمو چیزی نگفتم شاید اینکارو میکردم و شاید هم نه …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ARMY
ARMY
1 سال قبل

تورو خدا بذار پارت بعدو سر این چنتا پارت دیوونه شدم از بس دیر ب دیر میذاری بذار تمومش کن این رمان و دیگه

دختری از جنس شب
دختری از جنس شب
1 سال قبل

خواهش میکنم زودتر بزار.

رضا
رضا
1 سال قبل

به به
چ عجب،بعد این همه وقت اومدی
لطفا این سری زود زود بذار پارت ها رو،ک مث قبل نشه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x