رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 40 5 (1)

2 دیدگاه
  خودمو به آشپزخونه رسوندم. دوتا مسکن رو بدون آب خوردم و بعدش رفتم سمت جعبه کمک های اولیه. اول اون تیکه شیشه رو از دستم بیرون اوردم. بتادین رو برداشتم و ریختم روی دستم که سوزشش ده برابر شد. دستمو بستم. از آشپزخونه بیرون اومدم و برگشتم تو اتاقم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 39 5 (1)

3 دیدگاه
  مامان:براتون غذا درست کردم اوردم که امروز روز اولتون رو صرف غذا درست کردن نکنید این مادر ما هم که چه خیالاتی واسه ما داره _چی هست حالا؟ مامان:قورمه سبزی _وای آخجون مامان من عاشقتم مادر:اوه اوه چه قربون صدقه مامانش میره مامان:فقط به خواطر قورمه سبزیه و گرنه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 38 5 (2)

2 دیدگاه
  اشکی:لج نکن آرام خستم _من چیکار به تو دارم تو با آسانسور برو من با پله ها میام اشکی:دارم میگم این نگهبان از آدمای آقا جونمه خبر می بره که اشکان با آسانسور رفت عروستون با پله اونوقت که میفهمه. بیا بریم _من نمیام اگرم بیام بیهوش میشم میفتم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 37 5 (2)

3 دیدگاه
  تمام التماسمو ریختم تو چشمام که یه جوری خودمونو از این مخمصه نجات بده اما اشکی:مجبوریم _تروخدا دوباره با همون نگام نگاش کردم که منی که رو دستش خم بودمو صاف نگهم داشت دستاشو گذاشت کنار صورتم ببخشم امیر ببخش همونجوری که دستاش کنار صورتم بود صورتشو آورد و…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 36 5 (1)

3 دیدگاه
  همه منتظر اشکی بودن که اشکی دستشو تو جیب کتش کردو یه جعبه خوشگل بیرون اورد. درشو باز کرد و گذاشت رو میز. ایشششش ضایع نشد. به جعبه نگاه کردم ببینم چی خریده. ووووییییییی خیلی خوشگل بود یه گردنبد که یه ماه بودو وسطش یه آویز کوچیک خورده بود…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 35 5 (1)

6 دیدگاه
  شاگرد درو باز کرد. ولی من هیچی نمی دیدم به جز، یه جفت کفش مشکی که مال اشکی بود. اشکی یه قدم دیگه اومد جلو و دسته گل رز های قرمز رنگ که طبیعی بودن رو گرفت سمتم. دسته گلو ازش گرفتم که دست هاش بالا تر اومدو رسید…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 34 5 (1)

8 دیدگاه
  مامان اومد و رفت سمت اتاقش اشکانم اومد داخلو نشست روی مبل _دوباره اینجا چیکار میکنی تو؟ اشکی:مامانت گفت دیروز نتونستی غذا بخوری بیا حالا امروز بخور تازه غذای امشب با زنته _اونوقت تو باید با کله قبول میکردی؟ مامان:آدم باش آرام وویی مامان کی اومد دوباره؟ _مامان جان…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 33 5 (1)

10 دیدگاه
  دقیقا حرف امیرو زد _امکان نداره من عاشق اون کوه غرور بشم اینو مطمئن باش ماهکان:باوشه لباسو برداشت و بهش نگاه کرد ماهکان:وایییییی آرام خیلی خوشگله بلند شو بپوشش میخوام تو تنت ببینم توروخدا _نمیشه پس فردا میبینیم ماهکان:خیلی لوسی _همینه که هست حالام بلند شو برو خونتون. خودمم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 32 5 (2)

12 دیدگاه
  _چند روز پیش که رفته بوده سر ساختمون خیلی اتفاقی زخمی میشه و وقتی با کیان دعوا میکنه بخیه هاش باز میشن من که رفتم خونه اش خون زیادی از دست داده بود و به زور بردمش بیمارستان اما تو راه بیهوش شد آقاجون:چرا نموندی پیشش؟ _تو بیمارستان نموند…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 31 5 (1)

4 دیدگاه
  راننده تاکسی یه مرد مسن بودو تمام راه رو اخبار گوش داد. گرایه رو آماده کردم و وقتی رسیدم بهش دادم پیاده شدم و درو باز کردم و رفتم داخل داشتم میرفتم سمت خونه که کیان:آرام وای نه سرعت قدم هامو بیشتر کردم و خودمو زدم به اون راه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 30 5 (1)

8 دیدگاه
  اشکی:بیا برسونمت _نمی خوام اشکی:باشه بعدم گازشو گرفتو رفت. _بیشعور کجا میری خیر سرم میخواستم ناز کنم من احمقو بگو چقدر معطل این پسره شدم که شب شده حالا نمیگه من این موقع شب چه غلطی کنم این جا (وجی:خوبه هنوز ساعت هشته) خفه وجی جون آخه این پسره…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 29 3 (2)

5 دیدگاه
  اشکی کنارم نشست و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم و ایندفعه هم مثل یه دختر خوب و مثبت آروم روندم تا خونه اشکی. میخواستم ماشینو ببرم تو پارکینگ که اشکی:همینجا پارک کن نمیخواد ببری تو پارکینگ _چرا؟ اشکی:کاری که بهت میگم رو بکن _باشه جلوی در ساختمون…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 28 4.5 (2)

5 دیدگاه
  _جانم امیر:جونت به سلامت عشقم کجایی؟ _بیرونم امیر:وقت داری بیام دنبالت بریم بیرون؟ _عزیزم الان واقعا وقت ندارم صداش سخت شد امیر:حتما دوباره به خواطر اون عروسی کوفتی وقت نداری نه؟ _شرمندم امیر امیر:میدونی داری چی میگی؟ ما که هر روز باهم بودیم حالا اصلا همو نمیبینیم. چرا دیگه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 27 5 (1)

5 دیدگاه
  روی صندلی نشسته بودم و منتظر دکتر که بیاد بهم بگه وضعش چطوره اما فعلا از دکتر خبری نبود و به جای دکتر یه پلیس که فکر کنم سروان بود اومد سمتم. سروان:سلام خانم از روی صندلی بلند شدم و رو به روش وایسادم _سلام سروان:اون بیماری که چاقو…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 26 5 (1)

15 دیدگاه
  منم سریع نشستم و ماشینو روشن کردم و بعد از تو پارکینگ بیرون اومدم و این دفعه با احتاط بیشتری رانندگی میکردم سمت نزدیک ترین بیمارستان. هیچ صدایی از اشکی نمیومدم ترسیدم بیهوش شده باشه که صداش زدم _اشکی اشکی:هوم؟ _باهام حرف بزن بزار مطمئن باشم که حالت خوبه…